Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 155 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
get in the swing of things
<idiom>
U
به شرایط جدید عادت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion).
U
اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
swing
U
چرخ دادن چرخ تاب
swing
U
نوسان
swing
U
جنبش
swing
U
قطردوران قطر گردش
swing
U
اونگان شدن یا کردن
let it have its swing
U
بگذاریدسیرعادی خودرابکند بگذارید جریان خودراطی کند
swing up
U
بدن راازمیله بالاکشیدن
swing up
U
درحال تاب خوردن
swing saw
U
اره کانهای نوسان دار
swing
U
جنبانیدن
swing
U
تاب دادن
swing
U
تاب خوردن دور زدن چرخیدن
swing
U
اهتزاز
swing
U
چرخیدن
swing
U
تاب نوسان
swing
U
اونگ نوعی رقص واهنگ ان
swing
U
ضربه محکم با راکت یا چوب هم گارد
swing
U
هم فوروارد حرکت ناگهانی یکطرفه توپ پرتاب شده چرخش بدون کنترل بدن
swing
U
پیچیدن موازی اسکیها
swing
U
نوسان کردن
swing
U
تاب خوردن
swing bucket
U
جراثقال گردان
swing bridge
U
پل نوسان دار
swing bridge
U
پل گردان
swing bowler
U
توپ اندازی که از پرتاب توپ با حرکات قوسی اش استفاده میکند
swing basket
U
سبد ابکشی
swing bell
U
اسبابی مانند دنبل برای تقویت عضلههای بازو و شانه
swing bar
U
اسبابی مانند دنبل برای تقویت عضلههای بازو و شانه
short swing
U
پیچهای با شعاع کم
to make somebody swing
U
بدار آویختن کسی
[اصطلاح روزمره]
swing bucket
U
جراثقال نوسان دار
swing from one's heels
U
ضربههای قدرتی
forward swing
U
تاباولیه
voltage swing
U
نوسان فشار الکتریکی نوسان ولتاژ
upward swing
U
نوسان به سمت بالا
to swing the lead
U
اززیر کار در رفتن
to swing the lead
U
خود را به ناخوشی زدن
to make somebody swing
U
کسی را دار زدن
[اصطلاح روزمره]
swing roll
U
چرخش نیمدایره روی یکپاوبعد روی پای دیگر با کنترل پای ازاد از جلو بعقب
swing gates
U
دریچههای گردان
swing voter
U
فردیکهبهحزبسیاسیخاصیتعلقندارد
giant swing
U
افتاب یا مهتاب
compass swing
U
قطب نما انحراف طولی قطب نما
swing doors
U
در گردان
compass swing
U
چرخش خط محوری
downward swing
U
نوسان رو به پایین
boom swing
U
حیطه نوسان
boom swing
U
ناحیه لرزش
back swing
U
نوسان به عقب
giant swing
U
تاب بلند
swing door
U
در گردان
hip swing
U
چرخ جلو روی پارالل
frequency swing
U
انحراف فرکانس
grid voltage swing
U
تغییر یا نوسان ولتاژ شبکه
the work is in full swing
U
کاربخوبی جریان دارد
There is not room no swing a cat .
<proverb>
U
گربه را مجال گذز نیست .
swing half turn
U
تاب بدن ژیمناست با نیم پیچ
swing frame grinder
U
دستگاه سنگ زنی نوسان دار
german giant swing
U
افتاب شکسته
center swing bridge
U
پل میانگرد
To shake ( swing , roll) ones hips .
U
قر دادن
things
U
اشیا
I must think things over.
U
باید راجع به این چیز ها فکر کنم
things were at the
U
مغلوب کردن
It is one of those things.
U
گاهی پیش می آید ،دیگر چه می شود کرد
see things
<idiom>
U
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
things
U
اموال
things
U
اسباب
among other things
U
میان چیزهای دیگر
That's (just) the way things are.
U
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
take away your things
U
اسباب خود را از اینجا ببرید
the four last things
U
مراحل چهارگانه
the four last things
U
اخرت
the r. of all things
U
برگشت همه چیزبحال کامل خودردر روزمعاد
all things come to him who waits
<proverb>
U
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
Things will turn out all right!
U
همه چیز دوباره خوب میشود!
to keep things to oneself
U
نگه داشتن
[رازی]
It is in the nature of things.
U
این موضوع ذاتا اینطور است.
to botch things up
U
زیرورو کردن چیزی
to botch things up
U
بهم زدن چیزی
to botch things up
U
تباهی کردن
to keep things to oneself
U
حفظ کردن
[رازی]
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی سازگار بودن
[اشیا]
to stir
[things]
up
U
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
of all
[things or people]
<adv.>
U
مخصوصا
[چیزی یا کسی]
Things can't remain this way.
<idiom>
U
این گستاخی است !
[اصطلاح روزمره]
Things can't remain this way.
<idiom>
U
این جسارت است !
[اصطلاح روزمره]
Things can't remain this way.
<idiom>
U
این اهانت است !
[اصطلاح روزمره]
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی دلپذیر بودن
[اشیا]
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی مطبوع بودن
[اشیا]
bathing things
U
لوازم شنا
[حمام]
swimming things
U
لوازم شنا
[حمام]
swimming things
U
لباس شنا
[حمام]
nature
[of things]
U
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
Keep an eye on things.
U
هوای کاررا داشته باش
outward things
U
محیط
priceable things
U
اموال یا اشیا قیمتی
things have come to a pretty
U
کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
things hired
U
اعیان مستاجره
To fix things for someone.
U
کار کسی را راه انداختن
things in action
U
اموال دینی
things in action
U
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
things in possession
U
اموال عینی
things in possession
U
اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
keep an eye on things.
U
مواظب جریان باش
bathing things
U
لباس شنا
[حمام]
Things are going well for me these days .
U
وضع من این روزها میزان است
outward things
U
جهان برونی یا فاهر
forbidden things
U
منهیات
forbidden things
U
مناهی
forbidden things
U
نواهی ممنوعات
forbidden things
U
محرمات
if things shape right
U
درامدن
if things shape right
U
از اب درامدن
if things shape well
U
مایه امید واری بودن
Moderation in all things.
<proverb>
U
در همه چیز اعتدال داشته باش.
other things being equal
U
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
other things being equal
U
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
Take things as you find them.
<proverb>
U
مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
If things changer one day then …
U
اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
It all depends on how things develop.
U
بستگی دارد چه پیش بیاید
To make a distinction between two things.
U
بین دوچیز امتیاز قایل شدن
To take things easy(lightly)
U
کارها را آسان گرفتن
She is fond of sweet things.
U
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
to make things hum
U
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
things have come to a pretty pass
U
کار بجای باریک رسیده است
Such things just dont interest me.
U
توی این خطها نیستم
To put things straight(right).
U
کارها را درست کردن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
to speak
[things indicating something]
U
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
We don't do things by halves.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things halfway.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
to always look for things to find fault with
U
همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
to send things flying
U
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
free loan of non fungible things
U
عاریه
Things are coming to a critical juncture .
U
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
Surely things wI'll turn out well for him in the end.
U
مطمئنا" عاقبت بخیر خواهد شد
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
Things are very slack (quiet) at the moment.
U
فعلا" که کارها خوابیده
to set or put things straight
U
چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
worst amoung permitted things
U
ابغض الحلال
We don't do things by half-measures.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
To spoilt things . To mess thing up .
U
کارها را خراب کردن
I am a great believer in using natural things for cleaning.
U
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting .
<proverb>
U
از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
To get things moving. To set the wheels in motion.
U
کارها راراه انداختن
see the world (things) through rose-colored glasses
<idiom>
U
فقط خوبیهای یکچیز را دیدن
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer.
U
کانالتان را فردا
[به این برنامه]
تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
In the nature of things, young people often rebel against their parents.
U
طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
U
کارها را قبضه کردن
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots
U
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.
U
کارها را بجریان انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com