English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
country seats U خانهی بزرگ روستایی
country seats U خانهی اربابی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
seats U کفل
seats U صندلی
seats U نیمکت
seats U نشیمنگاه مسند
seats U نشیمنگاه
seats U مرکز مقر
seats U محل اقامت
seats U جایگاه نشاندن
seats U جایگزین ساختن
seats U جا
seats U پایه
seats U سکوی استقرار
seats U وضع بدن ژیمناست روی اسباب با تکیه روی نشیمنگاه
seats U سرین
seats U حرکت تعادلی
seats U قسمت میانی زین اسب
seats U مقر
window seats U صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره
back to your seats U برگردید بجای خود
They changed seats . U صندلی هایشان را با هم عوض کردند
orchestra seats U صندلیارکستر
bucket seats U صندلی یکنفری
the hall seats one thousand U تالار هزار صندلی میخورد تالارهزارتن راجامیدهد
To make reservations. To book seats. U جا تهیه کردن ( رزرو کردن )
one country or another U این یا یک کشور دیگری
US (country) U کشورآمریکاStates Unilted
country U کشور
country U بیرون شهر دهات
country U دیار
up country U نواحی داخل کشور
up country U ییلاقی
the country is ours U کشور مال ما است
in the country U در حومه شهر
in the country U درییلاق
old country U وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in this country <adv.> U در این کشور
in this country <adv.> U در اینجا
country U مملکت
country U ییلاق
the youth of the country U جوانان کشور
bordering country U ملت همسایه
traitor to one's country U خائن به کشور
bordering country U کشور همسایه
the talnet of the country U مردم با استعداد کشور
tropical country U گرمسیر
to bleed for one's country U برای میهن خود خون دادن
self supporting country U کشور خود کفا
self supporting country U کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country U کشور متکی به خود
rough country U سرزمین ناهموار
to export something [from / to a country] U صادر کردن [به یا از کشوری]
traitor to one's country U وطن فروش
country town U شهرستان
To smuggle in to ( out of ) a country . U جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
airspace [over a country] U فضای هوایی [در کشوری]
country house U خانهروستایی
country dancing U نوعیرقص
country-and-western U رجوع شود به music country
Turkey (country) U ترکیه
country seat U خانهی اربابی
country seat U خانهی بزرگ روستایی
rough country U تپه ماهور
country club U باشگاه ورزشی وتفریحی
country life U زندگی روشنایی
country man U هم میهن
country of origin U کشور مبداء
country party U حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country side U بیرون شهر حومه شهر
country teams U تیمهای اعزامی به کشورها
cross country U خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country U درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country U خارج از جاده
country file U را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country file U فایلی در سیستم که پارامترها
country court U دادگاه بخش
country club U باشگاه خارج از شهر
country clubs U باشگاه ورزشی وتفریحی
country clubs U باشگاه خارج از شهر
mother country U کشور اصلی
mother country U میهن
cross-country U دو صحرانوردی
best governed country U کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
broken country U زمین مضرس
broken country U زمین دوعارضه
cross country U میان بر
home country U کشور اصلی
native country U وطن
host country U کشور میزبان
home country U محل تولید
donner country U کشوربخشنده
native country U میهن
forwarding country U کشور فرستنده
north country U انگلستان شمالی
open country U زمین باز
rolling country U زمین پوشیده
p was restored in the country U ارامش درکشوربرقرارشد
donee country U کشور کمک گیرنده
donner country U کشور کمک کننده
p was restored in the country U کشورامن شد
natire country U میهن
labor rich country U کشور با نیروی کار فراوان
neighbouring country [British E] U کشور همسایه
neighbouring country [British E] U ملت همسایه
The route runs across this country. U خط مسیر از این کشور می گذرد.
to face a serious problem for the country U روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
fenow country men U هم میهن
They have seized ( dominated) the country. U مملکت را قبضه کرده اند
To drag a country into war . U کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
small country town U شهرستان کوچک
this country breeds poets U این کشورشاعر می پرورد
west country whipping U بست غربی
cross-country ski U اسکیرویچمن
to face a serious problem for the country U مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
cross-country skier U اسکیبازرویچمن
cross country mill U نورد چلیپایی
cross country mobility U قابلیت حرکت چلیپایی
country cover diagram U دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
to mandate a territory to a country U منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
The country has recalled its ambassador from Indonesia. U این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country U روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
He laid down his life in the service of his country . U عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
to raise big problems for the country U مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country] U بورس اوراق بهادار
bourse [in a non-English-speaking country] U بورس سهام
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it. U ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com