English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
clear the bench U استفاده از ذخیره ها
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. U مثل روز روشن است ( پرواضح است )
tree bench [bench encircling a tree trunk] U نیمکت [دور تنه ] درخت
bench U میز کار
bench U میز قالب گیری
bench U میز
bench U هیات قضات محکمه
bench U مسند قضاوت
bench U تعویض بازیگر نیمکت تمرین وزنه برداری
bench U سکو
bench U میز ابزار
bench U میز کار دستگاه
bench U سکوی کوهستانی
bench U بر کرسی نشستن
bench U روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
bench U کرسی قضاوت جای ویژه
bench U نیمکت ذخیره ها
bench U نیمکت گذاشتن
bench U نیمکت
bench mark U نشانه
bench mark U علائمی که در روی انها ارتفاع محل نشان داده شده است
bench micrometer U میکرومتر رومیزی
bench press U پرس میزی
be raise to the bench U بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
bench mark U نشانه مبنا
bench wall U دیوار تکیه گاه
bench warrant U حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
carpenter's bench U دستگاه نجاری
carpenter's bench U خرپشت
carpenter's bench U میزکار
bench mark U شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
bench mark U نشانهای که ارتفاع ان مشخص است و برای نقشه برداری به عنوان مبنااستفاده میشود
assembly bench U میز مونتاژ
circular bench U نیمکت گرد [دایره ای]
to sit on the bench U روی نیمکت نشستن
bench check U کارگاه مجهز به دستگاههای ازمایشی علامت نقطه بازرسی نقشه برداری
bench check U ازمایش عملی روی قطعه بازشده از بدنه هواپیما به منظور تعیین قابلیت ادامه کار
bench jockey U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench lathe U ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
bench mark U نشان
bench mark U رپر
carpenters bench U میز درودگری
circular saw bench U اره کمانهای میزی
park bench U نیمکت پارک
ride the bench U بازیگر ذخیره
draw bench U میز رسم
bench mark U انگپایه
penalty bench U منطقه پنالتی که بازیگراخراجی انجامینشیند
front bench U اعضایپارلمانیکهدردولتهممسئولیتدارند
team bench U نیمکتبازیکنان
players' bench U نیمکتبازیکنان
bench mark U شاخص مبداء
incline bench U تخته وزنه برداری
cross bench U نیمکت بیطرفان در مجلس
officials' bench U نیمکتمربیان
bench seat U صندلیاتومبیل
bench height U ارتفاعگسل
garden bench U نیمکت باغ
drawing bench U میز رسم
backless bench U نیمکت [صندلی] بدون پشتی
bench stone U سنگ سمباده رومیزی
widow bench U میراث زوجه
cold drawing bench U میز سردکشی
bench drilling machine U میز دستگاه درل
carver's bench screw U پیچمخصوصنیمکت
bench milling machine U ماشین فرز رومیزی
tidal bench mark U انگپایه کشندی
tidal bench mark U شاخص جزر و مد
bench scale process U فرایند کارگاهی
queens bench division U دادگاه ملکه
bench by a back injury U خارج شدن از مسابقه وزنه برداری به علت اسیب دیدگی
dial bench gage U میز اندازه گیری
bench type radial U میز نوع شعاعی
double-back bench U نیمکت جفتی [پشت به پشت یا یک ردیفه]
bench tapping machine U ماشین مته رومیزی
to clear up U روشن کردن
to clear away U برچیدن
to clear away U جمع کردن
to clear off U ردکردن
to clear off U رهاشدن از
clear itself U لا افتادن
in the clear <idiom> U آزادانه عیبجویی کردن
clear itself U صاف شدن
in the clear <idiom> U رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
clear up <idiom> U حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
clear up U مرتب کردن
clear up U بازشدن
clear way U محوطه صعود
clear way U محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
to clear up U واریختن
clear U زلال
clear U جدا
clear U مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear U ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear U دفع توپ ازحوالی دروازه
clear U دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear U خالص کردن
clear U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear U نص
clear U صریح
clear U از گمرک دراوردن
clear U سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear U آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear U درست
clear U بطور واضح
clear U صاف صریح
clear U واضح
clear U شفاف زدودن
clear U ترخیص کردن
clear U : روشن کردن
clear U واضح کردن
clear U صاف کردن
clear U تبرئه کردن
clear U فهماندن
clear U روشن
clear U رفع خطر صاف
clear U پیام کشف روشن کردن
clear U پاک کردن
clear U پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
to be clear to somebody U برای کسی مشخص بودن
clear out U خالی کردن
clear-out U بیرون اوردن
all clear U سوت رفع خطر هوایی
clear U توضیح دادن
to be clear to somebody U برای کسی واضح بودن
clear U تغییر محتوی یک خانه حافظه
all clear U علامت رفع خطر
all clear U خطر رفع شد
all clear U شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear U کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear out U بیرون اوردن
to clear out U بیرون اوردن
clear U شفاف
clear U :اشکار
to clear out U خالی کردن
clear U آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear U روشن زدودن
clear U دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear-out U خالی کردن
clear key U دکمهروشن
clear sky U آسمانصاف
under arm clear U ضربه بلند از پایین دست
to steer clear of U بسلامت ردشدن از
to make something clear U چیزی را روشن کردن
clear the decks <idiom> U همه جارا مرتب کردن
clear space U فضایباز
a clear conscience U وجدان پاک
stand clear of something <idiom> U ازچیزدور نگه داشتن
coast is clear <idiom> U هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
clear the air <idiom> U برطرف کردن سوتفاهمات
It was clear that she had lied . U دروغش معلوم شد
Let him clear out . Let him go to blazes. U بگذار گورش را گه کند
To clear ones throat. U سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
as clear as crystal <idiom> U مثل اشک چشم [زلال]
To clear away the the rubish. U خاکروبه را جمع کردن
With a clear conscience. U با وجدان پاک
steer clear U دور ماندن
steer clear U اجتناب کردن
crystal clear U واضح-مبرهن
clear picture U تصویر واضح
clear picture U تصویر شفاف
It wI'll clear up by morning . U تا صبح هواصاف خواهد شد
steer clear of someone <idiom> U اجتناب کردن
clear-sighted U روشن بین
clear evidence U بینه
clear evidence U دلیل واضح
clear proof U بینه
clear proof U دلیل واضح
clear eyed U پاک نظر
clear eyed U بصیر
clear for running U طناب برای کشیدن ازاد است
clear hawse U زنجیرها ازادند
clear ice U یخ شفاف
clear one's ears U متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted U بصیر
clear sighted U روشن بین
clear sightedness U روشن بینی
clear felling U برش یکسره
clear cutting U برش یکسره
clear cut U صریح
clear-sighted U بصیر
clear-sighted U صاحب نظر
clear headed U هوشیار
clear headed U سرسبک
clear-headed U هوشیار
clear-headed U سرسبک
clear-cut U روشن
clear-cut U صریح
clear-cut U درست تعریف شده
anchor clear U لنگر ازاد است
clear verses U ایات محکمات
clear and hold U منطقه را پاک و حفظ کنید
clear cut U روشن
clear sightedness U بصیرت تیزنظری
clear span U دهانه ازاد
master clear U کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
clear the air U شک را برطرف کردن
clear the air U شک را بر طرف کردن
clear timber U چوب سالم
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com