English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
clear space U فضایباز
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. U مثل روز روشن است ( پرواضح است )
clear up <idiom> U حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
in the clear <idiom> U رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
clear itself U لا افتادن
in the clear <idiom> U آزادانه عیبجویی کردن
clear up U مرتب کردن
clear up U بازشدن
to be clear to somebody U برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody U برای کسی مشخص بودن
clear way U محوطه صعود
clear U تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear U کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear U روشن زدودن
clear U شفاف
clear itself U صاف شدن
to clear up U روشن کردن
all clear U علامت رفع خطر
to clear up U واریختن
to clear off U رهاشدن از
to clear off U ردکردن
to clear away U جمع کردن
to clear away U برچیدن
to clear out U بیرون اوردن
to clear out U خالی کردن
clear-out U بیرون اوردن
clear-out U خالی کردن
clear out U بیرون اوردن
clear out U خالی کردن
clear way U محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
all clear U شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
all clear U خطر رفع شد
all clear U سوت رفع خطر هوایی
clear U پیام کشف روشن کردن
clear U : روشن کردن
clear U دفع توپ ازحوالی دروازه
clear U صاف کردن
clear U واضح کردن
clear U توضیح دادن
clear U دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear U تبرئه کردن
clear U ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear U فهماندن
clear U مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear U جدا
clear U :اشکار
clear U روشن
clear U بطور واضح
clear U درست
clear U رفع خطر صاف
clear U ترخیص کردن
clear U شفاف زدودن
clear U دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear U پاک کردن
clear U خالص کردن
clear U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear U نص
clear U صریح
clear U سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear U آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear U پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear U آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear U زلال
clear U صاف صریح
clear U از گمرک دراوردن
clear U واضح
stand clear U جایی را ترک کردن
stand clear U عقب توپ رفتن
clear felling U برش یکسره
anchor clear U لنگر ازاد است
to clear land U زمین راصاف کردن
clear from obligation U بری الذمه
clear verses U ایات محکمات
clear cut U صریح
clear cut U روشن
clear and hold U منطقه را پاک و حفظ کنید
master clear U کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
stand clear U فرمان عقب توپ رو
search and clear U جستجو و پاک کردن دشمن
clear cutting U برش یکسره
clear evidence U بینه
clear span U دهانه ازاد
clear span U دهانه موثر
clear starch U خوب اهارزدن
clear text U متن کشف
clear text U به صورت کشف
clear the air U شک را برطرف کردن
clear the air U شک را بر طرف کردن
clear the bench U استفاده از ذخیره ها
clear timber U چوب سالم
clear to send U ترخیص به ارسال
clear varnish U لاک روشن
clear varnish U لاک شفاف
clear sightedness U بصیرت تیزنظری
clear sightedness U روشن بینی
clear evidence U دلیل واضح
clear proof U بینه
clear proof U دلیل واضح
clear eyed U پاک نظر
clear eyed U بصیر
clear for running U طناب برای کشیدن ازاد است
clear voiced U دارای صدای صاف
clear hawse U زنجیرها ازادند
clear ice U یخ شفاف
clear text U پیام کشف
clear one's ears U متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted U بصیر
clear sighted U روشن بین
cut clear U ازاد بریدن
clear the air <idiom> U برطرف کردن سوتفاهمات
It was clear that she had lied . U دروغش معلوم شد
Let him clear out . Let him go to blazes. U بگذار گورش را گه کند
It wI'll clear up by morning . U تا صبح هواصاف خواهد شد
stand clear of something <idiom> U ازچیزدور نگه داشتن
To clear ones throat. U سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
To clear away the the rubish. U خاکروبه را جمع کردن
With a clear conscience. U با وجدان پاک
crystal clear U واضح-مبرهن
clear-sighted U روشن بین
clear the decks <idiom> U همه جارا مرتب کردن
coast is clear <idiom> U هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
a clear conscience U وجدان پاک
to make something clear U چیزی را روشن کردن
clear picture U تصویر شفاف
clear picture U تصویر واضح
steer clear U اجتناب کردن
steer clear U دور ماندن
as clear as crystal <idiom> U مثل اشک چشم [زلال]
steer clear of someone <idiom> U اجتناب کردن
clear-sighted U بصیر
clear-sighted U صاحب نظر
clear headed U هوشیار
clear sky U آسمانصاف
clear key U دکمهروشن
clear-headed U سرسبک
under arm clear U ضربه بلند از پایین دست
clear-cut U روشن
clear-cut U صریح
clear-headed U هوشیار
clear-cut U درست تعریف شده
to steer clear of U بسلامت ردشدن از
clear headed U سرسبک
clear-entry key U کلیدصفحههوشیار
clear varnish coat U روکش لاکی براق
to make oneself clear <idiom> U منظور را روشن کردن
line clear signal U سیگنال ازاد
line clear signal U علامت ازاد
The sense of this word is not clear . U معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
To clear the dining table. U میز ( سفره ) را جمع کردن
clear air turbulence U اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
net shot clear U ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
stop/clear key U وضوح
stop/clear key U دکمهتوقف
My voice is not clear today. U صدایم امروز صاف نیست
clear and direct meaning of a text U منطوق
The waters run clear of the mill . <proverb> U آبها از آسیاب افتاد .
A clear conscience fears no accusation <proverb> آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
inner space U داخل منظومه شمسی
space U جای خالی
to space out U زیاد فاصله دادن گشادترکردن
to space out U غش کردن
to space out U بیهوش شدن
to space out U پریشان خیال شدن
to space out U پرت شدن حواس
first space U فضاینخستین
second space U فضایسوم
space U فاصله مدت
space U کد حرف که یک فضای خالی چاپ کند
space U میله طولانی در انتهای صفحه کلید که پس از انتخاب در متن یک فضای خالی ایجاد میکند
space U فضای خالی بین حروف یا خط ها
space U گسترش دادن متن
space U میدان
space U میدان صحن
space U محوطه
space U جا فاصله مدت
space U جا
space U فضای خالی
space U فاصله دادن فاصله داشتن
space U دوره درفضا جا دادن
space U زمان کوتاه
space U فرصت
space U مهلت
space U جا فاصله
space U مساحت
space U وسعت
space U فضا
space U مدت معین
space U فاصله
space U فاصله گذاشتن
space U مکان
work space U فضای دایر
space stations U پایگاه فضایی
space age U دوران کیهان
space age U عصر فضا
vacant space U محل خالی
white space U فاصله سفید
vacant space U جای خالی
air space U چاک
troop space U جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
to occupy much space U فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com