Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
clear one's ears
U
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.
U
مثل روز روشن است ( پرواضح است )
ears
U
هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه خوشه
ears
U
گوشه
over he and ears
U
تاکردن
ears
U
گوشواره
ears
U
خوشه دار یاگوشدار کردن
ears
U
دسته
ears
U
شنوایی
ears
U
گوش
ears
U
خوشه زائده
It is for your own ears.
U
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
all ears
<idiom>
U
سراوپا گوش
I'm up to my ears
<idiom>
U
فرصت سر خاراندن ندارم
to be all ears
U
سراپا گوش بودن
by the ears
U
در ستیزه
to p up the ears
U
گوشهاراتیزیاراست کردن
by the he and ears
U
بزور
up to the ears
U
غرق سرا پا فرو رفته
by the ears
U
مخالف
asses' ears
U
نوعی گوشه
[نوعی شاخه]
walls have ears
U
دیوار
walls have ears
U
گوش دارد
he is not yet dry behind the ears
<idiom>
U
دهنش بوی شیر می دهد
walls here ears
U
دیوار موش دارد موش گوش دارد
up to one's ears in work
<idiom>
U
کارهای زیاد برای انجام داشتن
wet behind the ears
<idiom>
U
نابالغ ،دهانش بوی شیر میدهد
to set by the ears
U
بهم درانداختن
My ears are ringing .
U
گوشم صدا می کند
Walls are ears.
<proverb>
U
دیوارها گوش دارند .
I'm up to my ears with work.
U
خیلی سرم با کارهایم شلوغ است.
my ears burn
U
گویی کسی از من سخن می گوید
To be in debt up to ones ears.
U
غرق بدهی بودن
music to one's ears
<idiom>
U
صدایی که شخص دوست دارد بشنود
I pulled him by the ears.
U
گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
To be up to ones ears in debt.
U
تا خرخره درقرض بودن
to set by the ears
U
بهم انداختن
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
Walls have ears
<idiom>
U
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
From your lips to God's ears!
<idiom>
U
امیدوارم که حق با شما باشد، اما من کمی شک و تردید دارم.
to grate on somebody's eyes
[ears]
U
چشم های
[گوش های]
کسی را آزار دادن
[چونکه ناپسند است]
The sound rings in the ears.
U
صدا در گوش می پیچد
He is stI'll wet behind the ears.
U
هنوز دهانش بوی شیر می دهد
To box someones ears .
U
تو گوش کسی زدن
To box someones ears.
U
تو گوش کسی زدن
little pitchers have big ears
<idiom>
U
دیوار موش داره موش هم گوش داره
little pitchers have long ears
U
کودکان غالبا گوششان تیزاست
To set people by the ears.
U
مردم را بجان هم انداختن
The dog pricked up his ears
U
سگ گوشهایش را تیز کرد
To bring something to someones ears .
U
مطلبی را به گوش کسی رساندن
To lend ones ears . To listen attentively .
U
گوش فرادادن
To be all ears . To lend an avid ear .
U
سرا پ؟ گوش بودن
to clear away
U
برچیدن
to clear away
U
جمع کردن
to clear off
U
ردکردن
to clear off
U
رهاشدن از
to clear up
U
واریختن
to clear up
U
روشن کردن
clear itself
U
صاف شدن
clear way
U
محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear itself
U
لا افتادن
in the clear
<idiom>
U
آزادانه عیبجویی کردن
in the clear
<idiom>
U
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
see one's way clear to do something
<idiom>
U
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
clear up
<idiom>
U
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
clear up
U
مرتب کردن
clear up
U
بازشدن
clear way
U
محوطه صعود
to clear out
U
بیرون اوردن
clear
U
:اشکار
clear
U
جدا
clear
U
مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear
U
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear
U
دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear
U
دفع توپ ازحوالی دروازه
clear
U
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear
U
از گمرک دراوردن
clear
U
خالص کردن
clear
U
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
U
نص
clear
U
صریح
clear
U
سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear
U
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear
U
درست
clear
U
بطور واضح
clear
U
پاک کردن
clear
U
زلال
clear
U
صاف صریح
clear
U
واضح
clear
U
شفاف زدودن
clear
U
ترخیص کردن
clear
U
: روشن کردن
clear
U
واضح کردن
clear
U
توضیح دادن
clear
U
صاف کردن
clear
U
تبرئه کردن
clear
U
فهماندن
clear
U
روشن
clear
U
رفع خطر صاف
clear
U
پیام کشف روشن کردن
clear
U
پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear
U
آنچه به سادگی فهمیده میشود
all clear
U
علامت رفع خطر
all clear
U
سوت رفع خطر هوایی
all clear
U
خطر رفع شد
to clear out
U
خالی کردن
clear-out
U
بیرون اوردن
to be clear to somebody
U
برای کسی مشخص بودن
clear-out
U
خالی کردن
to be clear to somebody
U
برای کسی واضح بودن
clear out
U
بیرون اوردن
clear
U
تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear out
U
خالی کردن
all clear
U
شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear
U
شفاف
clear
U
روشن زدودن
clear
U
کلید پاک کردن صفحه نمایش
crystal clear
U
واضح-مبرهن
steer clear
U
اجتناب کردن
With a clear conscience.
U
با وجدان پاک
as clear as crystal
<idiom>
U
مثل اشک چشم
[زلال]
to make something clear
U
چیزی را روشن کردن
clear picture
U
تصویر شفاف
To clear away the the rubish.
U
خاکروبه را جمع کردن
steer clear
U
دور ماندن
clear the air
<idiom>
U
برطرف کردن سوتفاهمات
clear the decks
<idiom>
U
همه جارا مرتب کردن
coast is clear
<idiom>
U
هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
Let him clear out . Let him go to blazes.
U
بگذار گورش را گه کند
stand clear of something
<idiom>
U
ازچیزدور نگه داشتن
steer clear of someone
<idiom>
U
اجتناب کردن
It wI'll clear up by morning .
U
تا صبح هواصاف خواهد شد
clear picture
U
تصویر واضح
To clear ones throat.
U
سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
a clear conscience
U
وجدان پاک
It was clear that she had lied .
U
دروغش معلوم شد
clear-sighted
U
روشن بین
clear proof
U
بینه
clear proof
U
دلیل واضح
clear eyed
U
بصیر
clear for running
U
طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation
U
بری الذمه
clear hawse
U
زنجیرها ازادند
clear ice
U
یخ شفاف
clear sighted
U
بصیر
clear sighted
U
روشن بین
clear sightedness
U
روشن بینی
clear sightedness
U
بصیرت تیزنظری
clear span
U
دهانه ازاد
clear span
U
دهانه موثر
clear starch
U
خوب اهارزدن
clear evidence
U
دلیل واضح
clear evidence
U
بینه
clear-sighted
U
بصیر
clear-sighted
U
صاحب نظر
clear headed
U
هوشیار
clear headed
U
سرسبک
clear-headed
U
هوشیار
clear-headed
U
سرسبک
clear-cut
U
روشن
clear-cut
U
درست تعریف شده
anchor clear
U
لنگر ازاد است
clear verses
U
ایات محکمات
clear and hold
U
منطقه را پاک و حفظ کنید
clear cut
U
روشن
clear cut
U
صریح
clear cutting
U
برش یکسره
clear felling
U
برش یکسره
clear text
U
متن کشف
clear eyed
U
پاک نظر
cut clear
U
ازاد بریدن
master clear
U
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
stand clear
U
عقب توپ رفتن
search and clear
U
جستجو و پاک کردن دشمن
stand clear
U
فرمان عقب توپ رو
stand clear
U
جایی را ترک کردن
to clear land
U
زمین راصاف کردن
clear-cut
U
صریح
clear sky
U
آسمانصاف
to steer clear of
U
بسلامت ردشدن از
under arm clear
U
ضربه بلند از پایین دست
clear key
U
دکمهروشن
clear space
U
فضایباز
clear voiced
U
دارای صدای صاف
clear timber
U
چوب سالم
clear varnish
U
لاک روشن
clear to send
U
ترخیص به ارسال
clear the bench
U
استفاده از ذخیره ها
clear the air
U
شک را بر طرف کردن
clear the air
U
شک را برطرف کردن
clear text
U
به صورت کشف
clear text
U
پیام کشف
clear varnish
U
لاک شفاف
To clear the dining table.
U
میز ( سفره ) را جمع کردن
stop/clear key
U
وضوح
stop/clear key
U
دکمهتوقف
clear-entry key
U
کلیدصفحههوشیار
The sense of this word is not clear .
U
معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
clear varnish coat
U
روکش لاکی براق
clear air turbulence
U
اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com