Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 197 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
business transaction
U
داد و ستد بازرگانی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
transaction
U
تبادل
transaction
U
داد و ستد
transaction
U
انجام
transaction
U
سودا
transaction
U
معامله
transaction
U
خلاصه مذاکرات
transaction
U
فایل حاوی تغییرات اخیر یا تراکنشهای رکورد که برای بهنگام سازی فایل اصلی به کار می رود
transaction
U
سیستم کامپیوتری که معمولاگ دستهای کار میکند تا وقتی که با تراکنش جدید متوقف شود و سپس منابع را به تراکنش اختصاص میدهد
transaction
U
پردازش محاورهای به طوری که کاربر دستورات و داده را می نویسد روی ترمینال که به کامپیوتر اصل وصل است , و نتایج روی صفحه نمایش داده می شوند
transaction
U
رکورد حاوی داده جدید که برای بهنگام سازی رکورد اصلی باید استفاده شود
transaction
U
ترکنش
transaction
U
ثیر قرار میدهد.
cause of a transaction
U
جهت معامله
transaction in order
U
معامله به قصد فرار از دین
credit transaction
U
معاملات استمهالی
capital transaction
U
داد و ستد سرمایه
credit transaction
U
معاملات موجل
reason for a transaction
U
جهت معامله
external transaction
U
معاملات خارجی
transaction tape
U
نوار تراکنش
transaction trailing
U
ایجاد یک فایل کمکی برای پی گیری به روز دراوردن تمام فایلها
unauthorized transaction
U
معاملات فضولی
unauthorized transaction
U
معامله فضولی
transaction in order
U
liability avoid to
object of transaction
U
مورد معامله
party to a transaction
U
متعامل
transaction motive
U
انگیزه معاملاتی
transaction on change
U
معامله در بورس
transaction oriented
U
تراکنش گر
transaction file
U
فایل تغییرات
transaction file
U
پرونده تراکنش
transaction data
U
دادههای تراکنشی
transaction record
U
رکورد تراکنش
transaction costs
U
هزینههای معاملاتی
transaction code
U
کد تغییرات
transaction file
U
فایل تراکنش پرونده تراکنش
complete transaction
U
معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
spot transaction
U
معامله نقدی
valid transaction
U
معامله صحیح
fictitious transaction
U
معامله صوری
transaction motive
U
انگیزه مبادلاتی
an nucertain transaction
U
معامله غرری
to carry out a transaction
U
معامله ای انجام دادن
A cash ( credit ) transaction .
U
معامله نقدی ( اعتباری )
the deceived party in a transaction
U
مغبون
transaction demand for money
U
تقاضای معاملاتی برای پول تقاضا برای پول بمنظورمبادلات
TAN
[Transaction authentication number]
U
رمز یکبار مصرف
transaction oriented processing
U
پردازش تغییرگرا
secure transaction technology
U
سیستم ساخت ماکروسافت برای ایجار اتصال ایمن بین جستجوگر کاربر و وب سایت فروشنده که به کاربر امکان پرداخت قیمت کالاها روی اینترنت میدهد
failure to comply with the transaction
U
عدم ایفاء تعهد
foreign exchange transaction
U
معاملات ارزی
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.
U
د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
to go away
[off]
on business
U
به سفر تجاری رفتن
he had no business to
U
حقی نداشت که
he was p in his business
U
کارو
business
<adj.>
U
بازرگانی
that business does not p
U
به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
To go about ones business.
U
دنبال کار خود رفتن
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
to get down to business
U
به کار اصلی پرداختن
[اصطلاح روزمره]
business
<adj.>
U
تجاری
do business
U
معامله کردن
business
<adj.>
U
تجارتی
he was p in his business
U
خوب بود کارش رونق گرفته بود
business
U
سوداگری
i have come on business
U
کاری دارم اینجا امدم
Anyway it is none of his business.
U
تازه اصلابه او مربوط نیست
what is your business here
U
کار شما اینجا چیست
I mean business. I mean it.
U
شوخی نمی کنم جدی می گویم
How is business ? How is everything?
U
کار وبارها چطوره ؟
What is it to me?it is none of my business.
U
به من چه؟
I cant do business with him .
U
با او معامله ام نمی شود
mean business
<idiom>
U
جدی بودن
I am here on business.
برای تجارت اینجا آمدم.
I am here on business.
برای کار اینجا آمدم.
None of your business.
U
[این]
به شما مربوط نیست.
to do business
U
معامله کردن
to do business
U
کاسبی کردن
To go about ones business.
U
پی کار خود رفتن
business
U
حرفه
business like
U
عملی
business
U
خرید یا فروش
business
U
کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business
U
کسب
business like
U
منظم
business
U
کسب و کار بازرگانی
business like
U
مرتب
business
U
مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business
U
ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business
U
که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business
U
موسسه بازرگانی
business
U
شرکت
business
U
نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business
U
تجارت
business
U
داد و ستد تجارتخانه
business
U
دادوستد
business
U
دادوستد کاسبی
business
U
بنگاه
business
U
موضوع تجارت
business
U
شرکت تجاری
business
U
کار و کسب
business name
U
اسم تجارتی
business
U
کسب و کار
line of business
U
حرفه
big business
U
واحد تجاری بزرگ
monkey business
<idiom>
U
دوز وکلک ،حقه باز
monkey business
<idiom>
U
شوخی کردن
monkey business
U
کچلک بازی
small business
U
تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
He put me out of business.
U
مرا از کسب وکاسبی انداخت
business combination
U
ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
He has no business to interfere.
U
بیخود می کند دخالت می کند
business activity
U
فعالیت بازرگانی
Our business has become tangled up.
U
کارمان پیچ خورده است
He is well versed in business .
U
درامور با زرگانی کاملا" وارد است
I am minding my own business.
U
کاری بکار کسی ندارم
What work do you do ? what is your business ?
U
کارتان چیست ؟
carrying business
U
تجارت حمل و نقل
transport business
U
تجارت حمل و نقل
relating to business
<adj.>
U
بازرگانی
relating to business
<adj.>
U
تجارتی
relating to business
<adj.>
U
تجاری
line of business
U
پیشه
transport business
U
صنعت حمل و نقل
business group
U
شرکت سهامی
[شرکت]
to go away on a business trip
U
به سفر تجاری رفتن
business software
U
نرم افزارهای تجاری
business park
U
[ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
initiated into business
U
دست اندرکار
carrying business
U
صنعت حمل و نقل
line of business
U
شاخه پیشه
business school
U
مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
business matters
U
مسائل کسبی
mind your own business
U
درفکر کار خودت باش
one who transacts business with another
U
معامل
business law
U
حقوق تجارت
business inventories
U
موجودی تجاری
business income
U
درامد خالص تجارتی
business hours
U
ساعت کاری
business hours
U
ساعت اداری
business graphics
U
گرافیکهای تجاری
business goods
U
کالای تولیدی
business fluctuations
U
نوسانات بازرگانی
man of business
U
وکیل گماشته
hours of business
U
ساعتهای کاری
business man
U
ادم کاسب
carry on business
U
داد و ستد کردن
butchery business
U
گوشت فروشی
business union
U
اتحادیه بازرگانی
business prosperty
U
رونق کسب و کار
business prosperty
U
رونق سوداگری
graphics, business
U
تجارت
he has a rushing business
U
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
he prospered in his business
U
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business
U
کارش بالا گرفت
business mechines
U
ماشینهای تجاری
business firms
U
بنگاههای انتقاعی
business failure
U
ناکامی تجاری
business failure
U
شکست تجاری
business cycle
U
دور کسب وکار
business cycle
U
دور فعالیت بازرگانی
business economics
U
علم اقتصاد بازرگانی
show business
U
نمایشگری
business depression
U
کسادی کار کسادی سوداگری
graphics, business
U
گرافیک
business cycle
U
دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business cycle
U
معادل cycle trade
business cycle
U
دور اقتصادی
business economics
U
علم اقتصاد کسب و کار
business expenses
U
هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
business enterprise
U
بنگاه تجاری
show business
U
حرفهی هنرپیشگی و نمایش
business cycle
U
دور بازرگانی
business cycle
U
دور تجاری
business enterprise
U
بنگاه بازرگانی
business depression
U
بحران کسب و کار
business type operation
U
عملیات کامپیوتری
business type operation
U
عملیات تجارتی
He is completely absorbed by his business.
U
کاملاجذب کارش است
business data processing
U
داده پردازی تجاری
small business computer
U
کامپیوتر کوچک تجاری
international business machine
U
IB
international business machine
U
corporation
land office business
U
کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
mail order business
U
کسب و کار مکاتبهای
to hold a share in a business
U
در شرکتی سهمی داشتن
head of business firm
U
رئیس تجارتخانه
net business saving
U
پس انداز خالص شرکتها
Why did you give away your business patern ?
U
چرا شریک خودت را لو دادی ؟
Beat it !Buzz off! Mind your own business.
U
برو کشکت را بساب
common business oreinted language
U
زبان با گرایش متداول تجاری
Trade ( business ) is slack this week .
U
این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
What advice would you give to someone starting up in business?
U
چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
My trip to Europe was business and pleasure combined .
U
سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
U
تکلیف کار خود را روشن کردن
Lets talk business. Lets talk turkey.
U
بی تعارف وجدی حرف بزنیم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com