English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
blood money of an unborn child U غره
blood money of an unborn child U دیه جنین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
unborn child U حمل
blood money U خونبها
blood money U دیه
blood money U خون بها
unborn U نازاد
unborn U هنوز فاهرنشده
unborn U هنوز زاده نشده هنوززاده نشده
unborn U نزاده
unborn U غیر مولد
Blood is not washed out by blood . <proverb> U خون را با خون نمى شویند.
Money for jam . Money for old rope . U پول یا مفتی
Protection money. Racket money. U باج سبیل
money begets money <idiom> U پول پول می آورد
with child U ابستن حامله
child U یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
from a child U ازهنگام بچگی
to get with child U ابستن کردن
he is my only child U فرزند یگانه من است
only child U تک فرزند
child U parent
the child is a wonder U این بچه عجوبه ایست
child U ionship relat child parent
with child <idiom> U حامله شدن
child U بچه
i would i were a child U ای کاش بچه بودم
child U کودک
child U طفل
child U فرزند
child U ولد
child psychiatry U روانپزشکی کودک
child psychology U روانشناسی کودک
child window U پنجرهای در پنجره اصلی
child window U پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
The child is going to go to bed. U بچه دارد می رود بخواب
child study U کودک پژوهی
big with child U حامله
love child U حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy U بچهبا استعداد
child's play U هر کار بسیار آسان
child's play U بچه بازی
you will spoil the child U بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child U کودک گرگ پرورده
child's play U بازی کودکان
child program U تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child custody U حضانت
child development U رشد کودک
Ask the truth from the child . <proverb> U یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child . U بچه یی را لوس کردن
child abuse U بهره کشی از کودک
adopted child U فرزند خوانده
an abortive child U بچه سقط شده
an abortive child U فگانه
backward child U کودک عقب مانده
child in the womp U حمل
child centered U کودک محور
big with child U ابستن
child law U حقوق کودک
child process U تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child adoption U فرزند خواندگی
to vaccinate a child U ابله بچهای را کوبیدن
in child birth U درحال زایمان
problem child U فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child U کودک مطرود
he treated me as a child U بامن مانند بچه رفتارکرد
she has brone a child U ان زن بچه زائیده است
she is quick with child U جنبش بچه رادرشکم حس میکند
the child is a great t. to us U این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the losser of a child U فقدان یا داغ فرزند
gutter child U بچه موچه گرد
grand child U نوه
god child U فرزندتعمیدی
problem child U فرزند مسئله دار
problem child U کودک مشکل افرین
illegitimate child U طفل نامشروع
lost child U طفل لقیط
natural child U بچه نامشروع
hardly a child anymore U دیگر به سختی بچه ای
natural child U طفل حرامزاده
to tuck in a child U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
nurse child U فرزند رضائی
nurse child U فرزند خوانده
child of the second bed U بچه زن دوم
god child U بچه تعمیدی
to beat a child U کتک زدن بچه
poor child U بیچاره بچه
Watch the child ! U مواظب بچه باش !
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
feral child U کودک وحشی
Could we have a plate for the child? U آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
elf child U بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
to i. a child with vaccine U ابله بچه ایی را کوبیدن
elf child U بچه عوضی
foster child U فرزند خوانده
female slave with a child U ام ولد
to tuck up a child [British E] U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
To adopt a child ( an infant ) . U کودکی را بفرزندی قبول کردن
to kiss away a child's tears U بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
The child fell off the balcony. U بچه از ایوان پرت شد
parent child relationship U رابطه پدر و پسر
The child is beginning to talk. U بچه دارد زبان باز می کند
child langmuir equation U معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation U قانون مربوط به کارخردسالان
child rearing practices U شیوههای پرورش کودک
to i. obedience intoa child U فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child labor laws U قوانین کار کودکان
female slave with a child U master her from child witha
Dont spoil the child . U بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
child death rate U نرخ مرگ و میر کودکان
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
You are stll a child in her eyes. U به چشم اوهنوز یک بچه هستی
the child belongs to the marriage bed U الولد الفراش
He had the air of a frightened(scared)child. U حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> U بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> U بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
putative father of an illegitimate child U پدر مفروض فرزندی نامشروع
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. U مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
blood U نیرو
get someone's blood up <idiom> U کفر کسی را درآوردن
get someone's blood up <idiom> U عصبانی کردن
blood U سگ شکاری و بوی خن
be in one's blood <idiom> U در ذات کسی بودن
blood U خون کسی رابجوش اوردن
his blood is up U اماده جنگ است
his blood is up U خشمش افروخته است
blood U نسب
blood U دم
blood U نسبت خویشاوندی
be in one's blood <idiom> U ارثی بودن
blood U خون جاری کردن
blood U مزاج
let blood U خون گرفتن
whole blood U قرابت ابی و امی قرابت تنی
let blood U رگ زدن
to let blood U رگ زدن
to let blood U خون گرفتن
blood U نژاد
new blood <idiom> U جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
blood U عصبانی کردن
blood U خون الودکردن
blood U خوی
blood U خون
whole blood U قرابت نسبی
full blood U از نژاداصیل
full blood U نژاد خالص
full blood U همخون
full blood U برادر تنی
to freeze ones blood U خون در رگ کسی افسرده
blood sport U کشتن شکار
blood sports U کشتن شکار
to freeze ones blood U کسیرازهره ترک کردن
full blood U برادر ابوینی
blood work U آزمایش خون
to gild with blood U اغشته بخون کردن
to imbrue with blood U بخون ترکردن
to imbrue with blood U الوده بخون کردن
life blood U نیرو
to imbrue with blood U بخود اغشتن
to imbrue in blood U بخون تر کردن
to imbrue in blood U الوده بخون کردن
blood test U آزمایش خون
to gild with blood U غرقه بخون کردن
to imbrue in blood U بخود اغشتن
blood bank U بانک جمع اوری خون
flesh and blood U گوشت
flesh and blood U خون
poverty of the blood U کمی خون
poverty of the blood U کم خونی
price of blood U خون بها
price of blood U خون تاوان
price of blood U دیه
his blood beon us U خونش به گردن ماست
of half blood U ناتنی
of full blood U تنی
blood-letting U حجامت
it reeks of blood U بوی خون از ان میاید
it rained blood U روان بود
it rained blood U خون
life blood U خونی که زندگی به ان نیازمنداست
life blood U جنبش بی اخبار
life blood U پلک چشم
blood banks U بانک جمع اوری خون
blood letting U حجامت
prince of the blood U شاهزاده اصیل
princess of the blood U دختر یا نوه پادشاه
flesh and blood U خویشاوند
stranger in blood U سببی
blood sample U واحد نمونه خون
to bathe in blood U درخون غلتیدن
to bathe in blood U درخون غوطه خوردن یا اغشتن
half blood U نابرادری یا ناخواهری دورگه
stranger in blood U غیر نسبی
to take a sample of blood U گرفتن نمونه خون [برای آزمایش خون]
flesh-and-blood U گوشت
flesh-and-blood U خون
proximity of blood U خویشاوندی
blue blood U نجیب زاده اشراف زاده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com