English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
battle lights U چراغ پلیس
battle lights U چراغهای جنگی
battle lights U چراغ خاموشی شبانه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
According to my lights . U تا آنجا که عقلم قد می دهد
lights out U ساعت خواب
lights out U علائم مخابرات بوسیله نور هنگام خاموشی
lights U شش
lights U ریه جانوران
leading lights U عضو مهم
traffic lights U چراغ راهنمایی
riding lights U چراغ لنگر
leading lights U شمع محفل
southern lights U شفق جنوبی
side lights U چراغ دریانوردی طرفین ناو
side lights U چراغهای طرفین ناو
running lights U فارهای شناور دریایی چراغهای راه دریایی
northern lights U سپیده شمالی فجر شمالی
breakdown lights U چراغهای عدم کنترل
contact lights U چراغهای سفید در دو طرف باند موازی با خط مرکز ان
northern lights شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
high lights U نکات مهم
high lights U موضوعات مهم مطالب مهم
list of lights U کتاب چراغها
northern lights U نور فجر شمالی
leading lights U چشم و چراغ
gas lights U چراغ گازی
gas lights U نور یا روشنایی گازی
red lights U چراغ سمت چپ
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all. U آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
red lights U چراغ خطر
red lights U چراغ قرمز
fairy lights U چراغهایتزئینیرنگی
bright lights U شهربازیبزرگیکهدرآنوسایلبازیزیادیدرآنیافتمیشود
rear lights U چراغهایعقب
polar lights U نورقطبی
warning lights U چراغهشدار
indicator lights U نورهایراهنما
front lights U چراغهایجلو
pilot lights U پیلوت
pilot lights U شمعک
pilot lights U افروزک
tail lights U چراغ عقب ماشین
brake lights چراغ های ترمز
The lights of the aircraft were blinking. U چراغهای هواپیما خاموش ؟ روشن می شدند ( چشمک می زدند )
To turn off the lights. (T. V. ,radio). U چراغ ( تلویزیون ؟ رادیو وغیره ) راخاموش کردن
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
dimmed headlights [lights] [American English] U نور پایین [خودرو]
dipped headlights [lights] [British English] U نور پایین [خودرو]
f.of battle U میدان جنگ
battle U رزم
battle U نبرد کردن
an e. battle U جنگی که برای دو طرف یکسان است
battle ax U تبرزین
battle ax U تبر
battle U جنگ کردن
battle U زد وخورد
battle U پیکار
battle U جدال
battle U مبارزه ستیز
battle U جنگ
f.of battle U نبردگاه
battle a U صف جنگ
battle U نبرد
battle U نزاع
battle array U جنگ ارایی
order of battle U سازمان نیروهایا یکان
order of battle U ترتیب نیرو
battle axe U تبرزین
battle axe U تبر
battle bill U لوحه جنگی ناو
battle array U صف جنگ
the battle still rages U جنگ هنوز شدت دارد
to deliver battle U اماده جنگ شدن
half the battle <idiom> U قسمت بزرگیاز کار
battle zone U منطقهجنگی
battle position U موضع نبرد
pitched battle U جنگ صف ارایی شده
pitched battle U جنگ سخت تن به تن
battle-axe U تبرزین
battle-axes U تبرزین
battle cries U شعارجنگی
battle cry U شعارجنگی
wager of battle U نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
battle bill U فهرست استعداد رزمی ناو
battle casualty U ضایعات رزمی
battle group U واحد ارتشی مرکب از پنج گروهان
battle piece U تصویرجنگ
battle pin U سنجاق نقشه
battle plane U هواپیمای جنگی
battle dress U جلیقه جنگی
battle position U محل ناو در دریا
battle problems U مسائل جنگی
battle problems U مشکلات رزمی
battle reserve U ذخیره جنگی
battle map U نقشه جنگی
battle map U نقشه منطقه نبرد
battle group U گروه نبرد
battle honour U نشان افتخار
battle lantern U چراغ خطرجنگی
battle drill U مشق جنگی تمرین جنگی
battle drill U تمرین رزم
battle line U خط جبهه ناوها
battle lantern U چراغ اعلام خطر
battle line U خط جنگی
battle reserve U احتیاط جنگی
battle royal U نزاع سخت کشمکش خصومت امیز
battle field U میدان جنگ
field of battle U میدان جنگ
field of battle U میدان رزم
battle dress U نیم تنه جنگی
he gave an a of the battle U گزارش ان جنگ راشرح داد
battle clout U نوعی تیراندازی میدانی ازفاصله 002 متری
battle clasp U نشان و علامت شرکت در جنگ بین المللی اول
battle casualty U تلفات جنگی
battle cruiser U نبردناو
battle sight U شکاف درجه
battle sight U درجه جنگی
battle state U station action
battle station U پایگاه رزمی
battle station U پایگاه جنگی
battle dress U لباس ضدگلوله
battle ship U نبرد ناو
in a battle for world domination U مبارزه برای سلطه جهان
main battle tank U قوی ترین تانک رزمی
main battle tank U تانک اصلی
forward edge of battle area U لبه جلویی منطقه نبرد
The scen of a bloody (great) battle. U صحنه نبرد خونین
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com