English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 179 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
battle dress U نیم تنه جنگی
battle dress U لباس ضدگلوله
battle dress U جلیقه جنگی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Full dress. Formal dress. U لباس رسمی
f.of battle U نبردگاه
f.of battle U میدان جنگ
battle U نبرد
an e. battle U جنگی که برای دو طرف یکسان است
battle ax U تبرزین
battle ax U تبر
battle U نبرد کردن
battle U رزم
battle U جنگ
battle U نزاع
battle U پیکار
battle U جدال
battle U مبارزه ستیز
battle U جنگ کردن
battle U زد وخورد
battle a U صف جنگ
battle map U نقشه منطقه نبرد
battle lights U چراغ خاموشی شبانه
battle lights U چراغهای جنگی
battle line U خط جبهه ناوها
the battle still rages U جنگ هنوز شدت دارد
battle line U خط جنگی
battle lights U چراغ پلیس
battle lantern U چراغ خطرجنگی
battle honour U نشان افتخار
to deliver battle U اماده جنگ شدن
battle drill U تمرین رزم
battle drill U مشق جنگی تمرین جنگی
battle field U میدان جنگ
battle group U واحد ارتشی مرکب از پنج گروهان
battle group U گروه نبرد
battle ship U نبرد ناو
battle lantern U چراغ اعلام خطر
battle map U نقشه جنگی
battle piece U تصویرجنگ
battle state U station action
battle station U پایگاه رزمی
battle station U پایگاه جنگی
battle zone U منطقهجنگی
field of battle U میدان جنگ
field of battle U میدان رزم
he gave an a of the battle U گزارش ان جنگ راشرح داد
order of battle U ترتیب نیرو
order of battle U سازمان نیروهایا یکان
battle sight U شکاف درجه
battle sight U درجه جنگی
battle pin U سنجاق نقشه
battle plane U هواپیمای جنگی
battle position U موضع نبرد
battle position U محل ناو در دریا
battle problems U مسائل جنگی
battle problems U مشکلات رزمی
battle reserve U ذخیره جنگی
battle reserve U احتیاط جنگی
battle royal U نزاع سخت کشمکش خصومت امیز
wager of battle U نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
battle cruiser U نبردناو
battle cries U شعارجنگی
battle cry U شعارجنگی
battle-axes U تبرزین
battle-axe U تبرزین
half the battle <idiom> U قسمت بزرگیاز کار
pitched battle U جنگ صف ارایی شده
pitched battle U جنگ سخت تن به تن
battle array U صف جنگ
battle array U جنگ ارایی
battle axe U تبرزین
battle clout U نوعی تیراندازی میدانی ازفاصله 002 متری
battle clasp U نشان و علامت شرکت در جنگ بین المللی اول
battle casualty U تلفات جنگی
battle casualty U ضایعات رزمی
battle bill U فهرست استعداد رزمی ناو
battle bill U لوحه جنگی ناو
battle axe U تبر
main battle tank U قوی ترین تانک رزمی
in a battle for world domination U مبارزه برای سلطه جهان
main battle tank U تانک اصلی
dress U مزین کردن
dress down U ملامت سخت
dress down U سخت ملامت کردن
dress U لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
to dress up U خودرا اراستن
to dress up U لباس پوشیدن
to dress out or up U بالباس اراستن
in the f. of her dress U لای لباسش
dress U جامه بتن کردن
dress U لباس پوشیدن
she is too p about her dress U زیاد درلباس دقت می گیرد
dress U پیراستن
dress up <idiom> U بهترین لباس خود را پوشیدن
to [get] dress [ed] U جامه پوشیدن
to dress down U تادیب کردن
to dress down U سرزنش کردن
dress U اهار زدن مستقیم کردن
dress U بستن
dress U درست کردن لباس
dress U پوشاندن
dress U ترتیب دادن
dress U لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
The scen of a bloody (great) battle. U صحنه نبرد خونین
forward edge of battle area U لبه جلویی منطقه نبرد
T-shirt dress U تیشرت
coat dress U روپوش
morning dress U جامهی رسمی صبحگاهی
window dress U بنمایش گذاشتن
to panel a dress U جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
to fit a dress on somebody U جامه ای را برای کسی اندازه کردن
top dress U ازرو کود دادن
window dress U پشت ویترین گذاشتن
dress with bustle U لباسپرچین
to dress [salad] U چاشنی زدن [آرایش دادن ] [سالاد]
to dress [food] U آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
This dress is quite the thing. U این لباس چیز حسابی است
This dress suits me . U این لباس به من میاید.
wrapover dress U راست
wrapover dress U پیراهنیقهچپ
types of dress U انواعپیراهن
tunic dress U بلوزبلندودامن
trapeze dress U پیراهنازبالاکلوش
shirtwaist dress U پیراهنکمردار
sheath dress U پیراهنیکسره
princess dress U پیراهنپرنسسی
polo dress U پیراهنیقهمردانه
house dress U لباسخانه
dress with panniers U لباستوری
dress with crinoline U لباسپفی
She looks pathetic in that dress . U این لباس به تنش گریه می کند
dress rehearsal U اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress shirts U پیراهن عصر مردانه
dress shirts U پیراهن لباس رسمی
evening dress U لباس ویژه شام یامهمانی شب
canonical dress U لباس رسمی روحانیون
dress coat U جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
dress goods U قماشهای زنانه
dress guard U اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress improver U لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
dress shirts U پیراهن سفید مردانه
dress shirt U پیراهن لباس رسمی
dress shirt U پیراهن عصر مردانه
dress rehearsals U اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
full dress U لباس سلام
fancy dress U لباس بالماسکه
fancy dress U بالماسکه
dress circle U صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
full dress U بالباس تمام رسمی
dress shirt U پیراهن سفید مردانه
dress left U از چپ نظام یا از راست نظام
dress making U زنانه دوزی
dress ship U پرچم جشن را افراشتن
hog dress U بریدن گلوی شکار
monkhood dress U جامه
monkhood dress U راهبان
night dress U جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
plain dress U لباس غیر نظامی
print dress U جامه چیت
print dress U لباس چیتی
proper dress U جامه شایسته
proper dress U جامه زیبا
rational dress U نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
head dress U لچک ارایش سر یا مو
head dress U پوشاک سر
evining dress U لباس شب
fatigue dress U جامه بیگاری
dress uniform U انیفرم رسمی
dress uniform U لباس رسمی نظامی
head dress U روسری
dress suit U لباس رسمی شب
You really look like a million bucks in that dress. U در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
to dress a salad with mayonnaise U مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
to top dress the eart U کود روی خاک پاشیدن
Plain food (dress). U غذا ( لباس ) ساده
drop waist dress U پیراهنازکمرکلوش
Clinging clothes. Tight-fitting dress. U لباس چسب تن
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) . U خیاط لباسم راخراب کرد
to dress [put on your clothes or particular clothes] U لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com