English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. U خوب حقه زدی ( سوار کردی )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
he played a pretty trick U خوب حیلهای زد
I played every trick in the book . U هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
he played a pretty trick U خوب حقهای زد
pulled U شکسته شده افتاده
pulled U خشک کرده
pulled U کنده
She pulled me aside and said… U مرا بسمتی کشید وگفت ...
pulled U تحلیل رفته
pulled muscle U عضله کشیده شده
I pulled him by the ears. U گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
I pulled the blanket over my head . U پتو راکشیدم سرم
Don pulled the rug out from under me in my deal with Bill Franklin. U دان معامله من و بیل فرانکلین را به هم زد.
he was neat U مرتب
he was neat U ماهر
he was neat U بی ماسه خالص
neat U شسته و رفته
neat <adj.> U منظم
he was neat U ناب
neat U شسته و رفته مرتب
neat U گاو
neat U دوغاب سیمان
neat <adj.> U مرتب
neat U تمیز
neat U پاکیزه
she kept her room neat U اطاق خود را اراسته و پاکیزه نگاه میداشت
neat herd U گاوچران
neat'sfoot U پاچه گاو
neat cattle U گله گاو
neat and tidy U تر و تمیز
neat handed U زیر دست
neat handed U ماهر
neat heard U گاوبان
neat heard U گاو چران
neat size U اندازه خالص
neat'sfoot oil U روغن پاچه گاو
It is a neat tidy job. U کار شسته ورفته ای است
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
played out U مانده
played U بازی
played out U وامانده
played out U خسته
played out U ازکارافتاده
played U اداره مسابقه
played U نمایش نمایشنامه
played U روی صحنهء نمایش فاهرشدن
played U رل بازی کردن
played U زدن
played U الت موسیقی نواختن
played U تفریح کردن ساز زدن
played U تفریح بازی کردن
played U کیفیت یاسبک بازی
played U شرکت درمسابقه انفرادی
He played so well that … U بقدری خوب بازی کردکه ...
played U خلاصی داشتن
played U حرکت ازاد
played U خلاصی بازی
played U بازی کردن حرکت ازاد داشتن
played U بازی کردن
played U شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
played U رقابت
played U ضربه به توپ
played U نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
to be played out [enacted] U رخ دادن
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
I have not played my ace. U ورق دادن
smile played on his lips U تبسم برلبانش بوسه میزد
He played the part of Rostam . U نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
Theres many a good tune played on an old fiddle. <proverb> U یک ویولون قدیمى قطعات خوب بسیارى مى تواند بنوازد .
I have not played my trump ( winning ) card . U ورق برنده را هنوز رو نکره ام ( بازی نکردم )
trick U فوت وفن
trick U رمز
trick U لم
trick U حقه
trick U شعبده بازی
trick U خدعه
trick U حیله زدن
trick U شوخی کردن
trick U نگهبانی
trick U حقه بازی کردن
trick U خطوط
trick U درجه بندی عدسی دوربین
trick U نوبت نگهبانی
do the trick <idiom> U خیلی خوب کارکردن
trick U مدت زمان پست نگهبانی
trick U نوبت
trick U نیرنگ
trick U حیله
trick U سکانی نگهبان
The whole trick is to ... U کل ترفندش در این هست که ...
to serve one a trick U بکسی حیله زدن
confidence trick U کلاهبرداری از راه جلب اعتماد
play a trick on U حیله زدن به
trick wheel U اطاق اسکان
trick or treat U قاشق زنی وکاسه زنی دم درب خانههای مردم
trick ski U اسکی کوتاه برای انجام حرکات نمایشی اسکی روی اب
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
trick track U بازی تخته نردقدیمی
trick wheel U چرخ سکان
hat trick U کار فوقالعاده
to play a trick on any one U زدن باکسی شوخی کردن
serve one a trick U بکسی حیله زدن
There must be a catch(trick)in it. U باید حقه ای درکار باشد
He got the money from me by a trick. U با حقه وکلک پول را از من گرفت
hat trick U شاهکار
to make a trick U با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
conjuring trick U شعبدهبازی
to play a trick on any one U بکسی حیله
trick question U سوالیکهجوابآننادرستاست
hat trick U شیرینکاری
monkey trick U شیطنت
monkey trick U حیله
turn the trick <idiom> U درکاری که میخواست موفق شدن
trick of the trade <idiom> U باهوش وذکاوت
play a legal trick U کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
His trick didnt work. U حقه اش نگرفت
By an inconceivable trick( trickery) . U با حقه ایکه عقل جن هم به آن نمی رسد
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb> U ییله جو را بهانه بسیار است .
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . U کلکی درکار باید باشد ( هست )
fast U فورا
fast U پایدار باوفا
fast U سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast U قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast U سفت
fast U سطح لغزنده یا سفت
fast U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast U روزه گرفتن
fast U کیلو baud میدهد
fast U عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast U روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast U حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast U رنگ نرو
to keep a fast U روزه داشتن
fast U جلد وچابک
fast U روزه
fast U تندرو
fast U تند
fast U سریع السیر
fast U محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast by U نزدیک
to fast off U باگره محکم کردن
colour fast U دارایرنگثابت
fast buck <idiom> U پول درآوردن ساده وآسان است
fast talker <idiom> U گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
pull a fast one <idiom> U تقلب کردن
It was raining fast. U باران تندی می آمد
water fast U غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast U پارچه شورنرو
fast food U تند خوراک تندکار
He is fast asleep. U خواب خواب است
fast forward U جلوبر
fast-forward U جلو زدن فیلم
water fast U رنگ نرو
hard and fast U سخت ومحکم
fast cruise U ازمایش حرکت سریع ناو
fast neutron U نوترون سریع
fast pill U ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast shuttle U نقل و انتقال سریع
fast shuttle U تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
make fast U مهار
fast day U روز روزه
stand fast U متوقف شدن
stand fast U فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stern fast U طناب پاشنه قایق
to break one's fast U افطار کردن
fast cruise U ازمایش سریع ناو در بندر
fast break U ضدحمله
fast break U حمله سریع به دروازه
hard and fast U لازم الاجراء
hard and fast U ثابت
fast handed U خشک دست
fast handed U خسیس
hard and fast U غیر قابل تغییروانحراف
acid fast U مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast U دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast access U با دستیابی سریع
fast and loose U نااستوار
fast and loose U ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast bowler U توپ انداز پرتاب سریع
to break ones fast U افطارکردن
to break ones fast U ناشتایی خوردن
to break ones fast U روزه
to make fast U محکم کردن
to stand fast U ثابت بودن
to stand fast U محکم ایستادن
to live fast U خوش گذرانی کردن
to sleep fast U رفتن
to sleep fast U خواب خوش
to observe a fast U روزه داشتن
to observe a fast U روزه گرفتن
to live fast U ولخرجی کردن
to lay fast U نگاه داشتن
to hold fast U محکم
to make fast U بستن
to break ones fast U خوردن
to hold fast U نگاهداشتن
to take fast hold of U گرفتن
to take fast hold of U سفت
to walk fast U تندراه رفتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com