Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Trade ( business ) is slack this week .
U
این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to slack off
U
کم زوریا بیحال دن
slack
U
قوزک اول ماشه
slack
U
توقف درحرکت
slack
U
گیر در حرکت
slack
U
لقی شلی
per week
U
هر هفته
this d. a week
U
یک هفته از امروز
slack
U
شل کردن طناب
slack
U
جای افتاده یا شل
a week
U
یک هفته
A whole week
U
یک هفته تمام
to slack up
U
کم کم اهسته کردن
week
U
هفته
week
U
هفت روز
for a week
U
برای یک هفته
to slack off
U
سست کردن
slack
U
ضعیف
slack
U
شل
slack
U
پشت گوش فراخ
slack
U
سست
slack
U
کسادی شلی
slack
U
فراموشکار
slack
U
کند بطی
slack
U
سست کردن
slack
U
سکون
slack
U
شلوارکار کرباسی
slack
U
دامن اویخته وشل لباس یا هر چیزاویخته وشل
last week
U
هفته گذشته
slack
U
کساد کردن گشاد
She comes here at least once a week .
U
دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
slack
U
قطع
slack
U
شل کردن فرونشاندن
slack
U
انقطاع
next week
U
هفته گذشته
slack
U
کساد
passion week
U
هفته مصیبت
week end
U
اخر هفته
what day of the week is it?
U
امروز چند شنبه است امروزچه روزی است
tomorrow week
U
هشت روز دیگر
write me every week
U
هر هفته برای من نامه بنویسید
Holy Week
U
هفتهی مقدس
rag week
U
هفتهایکهدرآنبرایامورخیریهپولجمعمیکنند
She is week and wet.
U
آدم شل و ولی است
A week from today
U
هفت روز پس از امروز
What is the price per week?
U
قیمت برای یک هفته چقدر است؟
What's the charge per week?
U
اجاره آن برای یک هفته چقدر است؟
work week
U
کارهفته
gang week
U
هفتهای سه روزدران بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
slack water
U
موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
slack water
U
اب ساکن
slack water
U
اب ازاد
slack water
U
مد ارام
slack water
U
اب راکد
slack water
U
stand : syn
at least four times a week
U
کم کمش چهار بار در هفته
slack variable
U
متغیر کمکی
slack time
U
زمان سکون
inside of a week
U
کمتر از یک هفته
inside of a week
U
در یک هفته کمتر
passion week
U
هفته پیش از رستاخیز مسیح
regulating slack
U
خورد دادن
slack baked
U
نیم پخته
slack lime
U
اهک کشته
slack suit
U
لباس راحتی
slack suit
U
لباس مخصوص گردش یا استراحت
slack variable
U
متغیر بی اثر
to slack one's thirst
U
فرونشاندن تشنگی
week day
U
روز معمولی هفته
slack line
U
اسکریپر کابلی
to morrow week
U
از فردا یک هفته
one anxious week of waiting
U
یک هفته انتظار با نگرانی
We stayed at the seaside for one week .
U
یک هفته کنا ردریا ماندیم
Every day of the week but Sundays.
U
همه روز هفته غیر از یکشنبه ها
I had my car broken into last week.
U
هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
Things are very slack (quiet) at the moment.
U
فعلا" که کارها خوابیده
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
U
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
U
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
business like
U
عملی
I mean business. I mean it.
U
شوخی نمی کنم جدی می گویم
i have come on business
U
کاری دارم اینجا امدم
to go away
[off]
on business
U
به سفر تجاری رفتن
he was p in his business
U
کارو
What is it to me?it is none of my business.
U
به من چه؟
To go about ones business.
U
دنبال کار خود رفتن
to do business
U
کاسبی کردن
he had no business to
U
حقی نداشت که
to do business
U
معامله کردن
that business does not p
U
به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
do business
U
معامله کردن
business like
U
منظم
How is business ? How is everything?
U
کار وبارها چطوره ؟
To go about ones business.
U
پی کار خود رفتن
business like
U
مرتب
Anyway it is none of his business.
U
تازه اصلابه او مربوط نیست
what is your business here
U
کار شما اینجا چیست
business name
U
اسم تجارتی
he was p in his business
U
خوب بود کارش رونق گرفته بود
business
U
سوداگری
business
U
شرکت
business
U
کسب
business
U
تجارت
business
U
نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business
<adj.>
U
تجارتی
business
U
که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business
U
موضوع تجارت
business
U
ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business
U
مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business
U
موسسه بازرگانی
business
U
کسب و کار بازرگانی
business
U
دادوستد
business
U
حرفه
business
U
دادوستد کاسبی
business
U
بنگاه
business
U
کار و کسب
business
U
کسب و کار
business
U
داد و ستد تجارتخانه
business
<adj.>
U
بازرگانی
business
U
کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business
<adj.>
U
تجاری
business
U
خرید یا فروش
I am here on business.
برای تجارت اینجا آمدم.
mean business
<idiom>
U
جدی بودن
to get down to business
U
به کار اصلی پرداختن
[اصطلاح روزمره]
I cant do business with him .
U
با او معامله ام نمی شود
I am here on business.
برای کار اینجا آمدم.
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
None of your business.
U
[این]
به شما مربوط نیست.
business
U
شرکت تجاری
carry on business
U
داد و ستد کردن
initiated into business
U
دست اندرکار
graphics, business
U
تجارت
business park
U
[ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
to go away on a business trip
U
به سفر تجاری رفتن
butchery business
U
گوشت فروشی
business inventories
U
موجودی تجاری
business law
U
حقوق تجارت
business man
U
ادم کاسب
business matters
U
مسائل کسبی
business mechines
U
ماشینهای تجاری
business group
U
شرکت سهامی
[شرکت]
business prosperty
U
رونق سوداگری
business prosperty
U
رونق کسب و کار
business software
U
نرم افزارهای تجاری
business transaction
U
داد و ستد بازرگانی
business union
U
اتحادیه بازرگانی
carrying business
U
صنعت حمل و نقل
hours of business
U
ساعتهای کاری
line of business
U
حرفه
one who transacts business with another
U
معامل
relating to business
<adj.>
U
تجاری
graphics, business
U
گرافیک
man of business
U
وکیل گماشته
line of business
U
پیشه
line of business
U
شاخه پیشه
relating to business
<adj.>
U
بازرگانی
transport business
U
صنعت حمل و نقل
carrying business
U
تجارت حمل و نقل
transport business
U
تجارت حمل و نقل
mind your own business
U
درفکر کار خودت باش
he has a rushing business
U
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
he prospered in his business
U
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business
U
کارش بالا گرفت
relating to business
<adj.>
U
تجارتی
business income
U
درامد خالص تجارتی
He is well versed in business .
U
درامور با زرگانی کاملا" وارد است
show business
U
نمایشگری
show business
U
حرفهی هنرپیشگی و نمایش
business activity
U
فعالیت بازرگانی
business combination
U
ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
business cycle
U
دور بازرگانی
business cycle
U
دور تجاری
business cycle
U
دور اقتصادی
business cycle
U
دور کسب وکار
business cycle
U
دور فعالیت بازرگانی
business school
U
مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
small business
U
تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
monkey business
<idiom>
U
شوخی کردن
monkey business
<idiom>
U
دوز وکلک ،حقه باز
I am minding my own business.
U
کاری بکار کسی ندارم
monkey business
U
کچلک بازی
He has no business to interfere.
U
بیخود می کند دخالت می کند
What work do you do ? what is your business ?
U
کارتان چیست ؟
big business
U
واحد تجاری بزرگ
Our business has become tangled up.
U
کارمان پیچ خورده است
He put me out of business.
U
مرا از کسب وکاسبی انداخت
business cycle
U
دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business failure
U
شکست تجاری
business firms
U
بنگاههای انتقاعی
business enterprise
U
بنگاه بازرگانی
business goods
U
کالای تولیدی
business enterprise
U
بنگاه تجاری
business expenses
U
هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
business economics
U
علم اقتصاد کسب و کار
business economics
U
علم اقتصاد بازرگانی
business failure
U
ناکامی تجاری
business depression
U
کسادی کار کسادی سوداگری
business graphics
U
گرافیکهای تجاری
business hours
U
ساعت اداری
business depression
U
بحران کسب و کار
business hours
U
ساعت کاری
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com