English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> U از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots U از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion). U اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
crumbling U خرد کردن
crumbling U فرو ریختن
crumbling U خرد شدن
biting U طعنه امیز
biting U تیز
biting U تند
biting U زننده
biting U گزنده
nail biting U ناخن خایی
crib biting U گاز گرفتن اخورکه دراسب خوی بدی میشود
biting wind U سوز
biting angle U کوچکترین زاویه اصابت
biting wind U بادسرد
avoid U طفره رفتن از
to avoid something U دوری کردن از [چیزی]
avoid U الغا کردن
avoid U الغاء کردن
avoid U احتراز کردن اجتناب کردن
avoid U موقوف کردن
avoid U دوری کردن از
to avoid bankruptcy U مانع ورشکستگی شدن
to avoid bankruptcy U از ورشکستگی جلوگیری کردن
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
to avoid distortion of the results [produced] by ... U برای جلوگیری از اعوجاج نتایج توسط ...
She swerved sharply to avoid hitting a dog. U او [زن] ویراژ تندی داد تا با خودرو به سگ نزند.
the four last things U مراحل چهارگانه
the four last things U اخرت
I must think things over. U باید راجع به این چیز ها فکر کنم
the r. of all things U برگشت همه چیزبحال کامل خودردر روزمعاد
among other things U میان چیزهای دیگر
things were at the U مغلوب کردن
take away your things U اسباب خود را از اینجا ببرید
It is one of those things. U گاهی پیش می آید ،دیگر چه می شود کرد
see things <idiom> U چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
things U اشیا
things U اسباب
That's (just) the way things are. U موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
things U اموال
nature [of things] U سرشت [ماهیت] [خوی] [ذات] [طبیعت]
get in the swing of things <idiom> U به شرایط جدید عادت کردن
outward things U جهان برونی یا فاهر
all things come to him who waits <proverb> U بر اثر صبر نوبت ظفر آید
Things can't remain this way. <idiom> U این گستاخی است ! [اصطلاح روزمره]
Moderation in all things. <proverb> U در همه چیز اعتدال داشته باش.
Take things as you find them. <proverb> U مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
It is in the nature of things. U این موضوع ذاتا اینطور است.
Things can't remain this way. <idiom> U این جسارت است ! [اصطلاح روزمره]
if things shape well U مایه امید واری بودن
if things shape right U از اب درامدن
if things shape right U درامدن
Things are going well for me these days . U وضع من این روزها میزان است
things hired U اعیان مستاجره
to stir [things] up U دعوا راه انداختن [اصطلاح روزمره]
things have come to a pretty U کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
things in action U اموال دینی
things in action U اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
things in possession U اموال عینی
things in possession U اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
of all [things or people] <adv.> U مخصوصا [چیزی یا کسی]
priceable things U اموال یا اشیا قیمتی
keep an eye on things. U مواظب جریان باش
To fix things for someone. U کار کسی را راه انداختن
outward things U محیط
other things being equal U اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
other things being equal U اگر برای چیزهای دیگر نباشد
Keep an eye on things. U هوای کاررا داشته باش
to botch things up U زیرورو کردن چیزی
to keep things to oneself U نگه داشتن [رازی]
to keep things to oneself U حفظ کردن [رازی]
Things can't remain this way. <idiom> U این اهانت است ! [اصطلاح روزمره]
to be congenial to somebody [things] U برای کسی سازگار بودن [اشیا]
to be congenial to somebody [things] U برای کسی دلپذیر بودن [اشیا]
to be congenial to somebody [things] U برای کسی مطبوع بودن [اشیا]
swimming things U لباس شنا [حمام]
bathing things U لباس شنا [حمام]
bathing things U لوازم شنا [حمام]
swimming things U لوازم شنا [حمام]
Things will turn out all right! U همه چیز دوباره خوب میشود!
forbidden things U منهیات
forbidden things U مناهی
forbidden things U نواهی ممنوعات
forbidden things U محرمات
to botch things up U تباهی کردن
to botch things up U بهم زدن چیزی
To put things straight(right). U کارها را درست کردن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
If things changer one day then … U اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
things have come to a pretty pass U کار بجای باریک رسیده است
to send things flying U [بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن
to speak [things indicating something] U بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
We don't do things by halves. U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
Such things just dont interest me. U توی این خطها نیستم
She is fond of sweet things. U از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
It all depends on how things develop. U بستگی دارد چه پیش بیاید
to always look for things to find fault with U همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
We don't do things halfway. U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
To take things easy(lightly) U کارها را آسان گرفتن
to make things hum U کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
To make a distinction between two things. U بین دوچیز امتیاز قایل شدن
worst amoung permitted things U ابغض الحلال
Things are coming to a critical juncture . U کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
to set or put things straight U چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
free loan of non fungible things U عاریه
Surely things wI'll turn out well for him in the end. U مطمئنا" عاقبت بخیر خواهد شد
To spoilt things . To mess thing up . U کارها را خراب کردن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
Things are very slack (quiet) at the moment. U فعلا" که کارها خوابیده
I am a great believer in using natural things for cleaning. U من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
see the world (things) through rose-colored glasses <idiom> U فقط خوبیهای یکچیز را دیدن
To get things moving. To set the wheels in motion. U کارها راراه انداختن
In the nature of things, young people often rebel against their parents. U طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer. U کانالتان را فردا [به این برنامه] تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things. U کارها را قبضه کردن
wall-to-wall U فراگیر
wall U دیوارکشیدن
wall-to-wall U کامل
wall-to-wall U از دیوار به دیوار
wall-to-wall U [مفروش کردن کل اتاق توسط یک تخته فرش]
wall up U رسیدن موج به حداکثر اوج
wall-to-wall U سرتاسری
to go to the wall U درتنگی یافشارواقع شدن ورشکست شدن
to the wall <idiom> U به آخر خط رسیدن
wall U دیوار
wall U جدار
the wall U پشت دیوارایستاده بودم
wall U دیواری
wall U حصار
wall U حصار دار کردن
wall U محصورکردن
wall-to-wall U همگانی
wall-to-wall U همه جانبه
wall-to-wall U فرش کردن سرتاسری
wall U تیغه کشیدن دیوار
wall U محصور کردن
wall U مانع یکپارچه در پرش اسب مرکب از جعبههای روی هم
wall U دیواره
gable wall U دیوار سنتوری
wall clock ساعت دیواری
fruit wall U چفته
front wall U دیوار جلو
front wall U دیوار مقابل اسکواش
fresco a wall U اب رنگ زدن
fresco a wall U دیوار سفید کرده را
flare wall U دیوار حائل خاکریز پل
wall sockets U پریز های روی دیوار
wall sockets U پریز های دیواری
it sprang from the wall U ازدیوار رویید
wall sockets U پریز ها
the picture on the wall U این عکس روی دیوار
key wall U دیوار اب بند
lining of the wall U پوشش روی دیوار
handwriting on the wall <idiom> U
quay wall U دیوار بارانداز
interior wall U دیوار داخلی
insulated wall U دیواره عایق
head wall U دیواریکه در بالادست یک ابگیرساخته میشود
gable wall U دیوار لچکی
gap in a wall U شکاف دردیوار
gravity wall U دیوار وزنی
guide wall U دیواره راهنما
training wall U دیواره راهنما
hole in the wall <idiom> U
banch wall U دیواره پشتیبان
base of wall U روپی
batter of a wall U میل دیوار
batter of a wall U شیب دیوار
bearing wall U دیوار باربر
bearing wall U دیوار بارگیر
bench wall U دیوار تکیه گاه
wall arcade U طاقنما
box wall U صندوقه
banch wall U دیواره محافظ
apron wall U صفحه پیش بند
approach wall U دیواره ورودی
to lean against the wall U به دیوار تکیه دادن
Wall Street U مرکز بانکها و سرمایه داران نیویورک
party wall U دیوار مشترک
cavity wall U دیوار صندوقهای
cavity wall U دیوارتوخالی
cavity wall U دیوار دو جداره
an interstice in a wall U ترک در دیوار
clay wall U دیوار چینه
common wall U دیوار مشترک
enclosure wall U دیوار بر
wall bracket U طاقچه
face wall U نقاب
face wall U ماسک
curtain-wall U تیغه
conservative wall U دیوار باغچه
choir-wall U [دیواره ی جداکننده جایگاه]
batter of wall U میل دیوار
face wall U دیوار بر
dwarf wall U دیوار نیمه
fruit-wall U چفته
decorated wall U دیوار تزیینی
common wall U دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com