English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
My watch is fast (gaining). U ساعتم جلو می افتد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
The clock is fast (gaining). U ساعت دیواری تند کار می کند
gaining U another of ownership tothe something تملیک
gaining ownership U تملک
The rumour is gaining ground that … U این شایعه قوت گرفته است که ...
fast U سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast U سطح لغزنده یا سفت
fast U فورا
fast U روزه گرفتن
fast by U نزدیک
fast U سفت
fast U پایدار باوفا
fast U رنگ نرو
fast U جلد وچابک
fast U سریع السیر
fast U قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast U محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
to fast off U باگره محکم کردن
to keep a fast U روزه داشتن
fast U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast U کیلو baud میدهد
fast U عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast U روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast U حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast U تندرو
fast U تند
fast U روزه
fast U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast day U روز روزه
to break one's fast U افطار کردن
to break ones fast U افطارکردن
to break ones fast U ناشتایی خوردن
to break ones fast U روزه
to break ones fast U خوردن
water fast U پارچه شورنرو
to hold fast U محکم
stand fast U فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast U متوقف شدن
fast food U تند خوراک تندکار
fast neutron U نوترون سریع
fast pill U ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast shuttle U نقل و انتقال سریع
fast shuttle U تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast forward U جلوبر
stern fast U طناب پاشنه قایق
make fast U مهار
It was raining fast. U باران تندی می آمد
to hold fast U نگاهداشتن
water fast U غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
to lay fast U نگاه داشتن
to take fast hold of U گرفتن
to take fast hold of U سفت
to stand fast U ثابت بودن
to make fast U محکم کردن
to stand fast U محکم ایستادن
to sleep fast U رفتن
to sleep fast U خواب خوش
to observe a fast U روزه داشتن
to walk fast U تندراه رفتن
pull a fast one <idiom> U تقلب کردن
to live fast U خوش گذرانی کردن
to live fast U ولخرجی کردن
water fast U رنگ نرو
to make fast U بستن
colour fast U دارایرنگثابت
He is fast asleep. U خواب خواب است
fast buck <idiom> U پول درآوردن ساده وآسان است
fast talker <idiom> U گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
to observe a fast U روزه گرفتن
fast cruise U ازمایش حرکت سریع ناو
fast and loose U ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
acid fast U دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
acid fast U مقاوم در برابر رنگ بری اسید
hard and fast U سخت ومحکم
fast and loose U نااستوار
fast access U با دستیابی سریع
fast handed U خسیس
fast handed U خشک دست
fast bowler U توپ انداز پرتاب سریع
fast break U حمله سریع به دروازه
fast break U ضدحمله
fast cruise U ازمایش سریع ناو در بندر
hard and fast U غیر قابل تغییروانحراف
fast-forward U جلو زدن فیلم
hard and fast U لازم الاجراء
hard and fast U ثابت
fast heart beat U تندتپشی [پزشکی]
fast heart beat U تاکی کاردی [پزشکی]
the car goes nice and fast U اتوموبیل بد نمیرود
fast forward key U کلیدجلوبرندهسریع
fast-forward button U دکمهجلوبر
fast breeder reactor U رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
Rumors circulate fast. U شایعات سریع در همه جا می پیچد
Making fast progress. U سریع ترقی کردن
hard and fast rule <idiom> U نتیجه ماندگار
to play fast and loose U بی ثباتی نشان دادن
lay fast by the heels U در بند یا زندان نهادن
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> U کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast bindŠfast find U جای محکم بگذارتازودپیداکنی
heat fast paint U رنگ مقاوم گرما
hard and fast rule U قانون خشک و سخت
lay fast by the heels U تعقیب کردن
fast moving stock U موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast moving depression U کمفشاری تند
fast moving stock U کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving depression U کمفشاری سریع
watch U guard : syn
watch U مراقبت کردن
watch U ساعت
by my watch U مطابق ساعت من
watch U ساعت جیبی و مچی
watch U نگهبانی
keep watch U پاییدن
keep watch U کشیک کشیدن
watch U مراقبت کردن موافبت کردن
watch U پاس نگهبانی
watch out U مراقب بودن
watch it <idiom> U مراقب باش
watch U بر کسی نظارت کردن
i was on the watch for it U مراقب ان بودم
to watch over U موافبت کردن
to watch over U توجه کردن
watch U موافب بودن
watch U پاسدار
watch U پاس
watch U نگهبان
watch U پاسداری کردن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to keep watch U مراقب بودن
watch U دیدبان
d. of a watch U فرافت یا تردی ساعت
watch out U موافب
Look at the watch. U نگاه کنید به ساعت [مچی] ببینید ساعت چند است.
watch U پاییدن
watch U نگهبانی دادن
to watch U نگاه کردن
first watch U نگهبانی شامگاه
By my watch it's five to nine. U طبق ساعت [مچی] من ساعت پنج دقیقه به نه است.
to keep watch U کشیک کشیدن موافبت کردن
to keep watch U پاس داشتن
watch U مدت کشیک
by my watch U ساعت من
watch U پاسداری کشیک
first watch U پاس اول پاس شب
Bad news travels fast . <proverb> U خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
pleasant hours fly fast. <proverb> U عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Pleasant hours fly fast. <proverb> U لحظات خوش زود می گذرد.
fast data entry control U کنترلدخولاطاعاتسریع
Watch your health! U مواظب سلامتی خودت باش!
mechanical watch U بیلمکانیکی
Watch yourself up on the roof. U مواظب خودت روی پشت بام باش.
Watch the child ! U مواظب بچه باش !
pretty to look at [to watch] U زیبا [خوشگل] برای نگاه کردن
watch/mind one's P's and Q's <idiom> U مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
to watch for certain symptoms U توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
I've got to watch what I eat. U من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
pocket watch U ساعت جیبی
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
I've got to watch what I eat. U باید مواظب رژیمم باشم.
Face of the watch . U صفحه ساعت
to watch the clock U [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
to watch children U مواظب بچه ها بودن
wrist watch U ساعت مچی
maintain watch U به گوش بودن دائم
maintain watch U مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
middle watch U نگهبانی نیمه شب
morning watch U پاس صبحگاهی
night watch U پاس شب
night watch U پاسبان شب گزمه
officer of the watch U افسر نگهبان
port watch U نگهبان بندر
port watch U پست نگهبانی بندر
second dog watch U پاس غروب
second dog watch U نگهبانی دوم
set the watch U تنظیم نگهبانی
stop watch U ساعت وقت گذاری
that watch is a good t. k U ان ساعت خوب کارمیکند
the third watch of the night U پاس سوم شب
the watch is warranted U خوبی ساعت
listening watch U پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
listening watch U مراقبت به گوش
lever watch U سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
wristlet watch U ساعت مچی
anchor watch U نگهبان لنگر
anchor watch U لنگربان
anchor watch U گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
capped watch U ساعت شکاری
watch maker U ساعت ساز
death watch U پاسبان مرده
death watch U پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
dog watch U پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
first dog watch U نگهبانی اول
forenoon watch U پاس قبل از فهر
if you don't watch it U اگرملتفت نباشید
if you don't watch it U اگر احتیاط نکنید
lever watch U شیوه بکار بردن
lever watch U اهرم
lever watch U کارراهرم
the watch is warranted U ضمانت شده است
to carry a watch U ساعت همراه داشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com