English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. U اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
This book wI'll be a great success . U این کتاب خیلی گه خواهد کرد
accurate U بدون هر گونه خطا
accurate U صحیح
accurate U دقیق
accurate U درست
projections U افکنش تصویر
projections U پیش بینی
projections U فرافکنی
projections U سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
projections U تصویر
projections U طرح
projections U پیش بینی یک وضعیت ازمجموعهای داده
projections U پروژه
projections U نور افکنی اگراندیسمان
projections U طرح ریزی
projections U پرتاب طرح
projections U نقشه کشی
projections U پیش افکنی برامدگی
projections U پیش امدگی
projections U تجسم پرتو افکنی
accurate to gage U دقت در سنجیدن
accurate [correct] <adj.> U درست
accurate to size U دقت در اندازه گرفتن
true [and accurate] <adj.> U از روی صدق وصفا
accurate [correct] <adj.> U شایسته
accurate [correct] <adj.> U صحیح
accurate [correct] <adj.> U مناسب
map projections U پیشآمدگینقشه
success U کامروایی
success U موفقیت
success U کامیابی
success U توفیق
he had no success U کامیاب یاموفق نشد
success U پیروزی نتیجه
a true and accurate report U گزارشی درست و دقیق
He was drunk with success. U سرمست از موفقیت بود
success story U همیشهموفقوغیرطبیعی
prospect of success U چشم داشت یا امید کامیابی
he wished success to all U بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
he wished success to all U خواستارشدم
he wished success to all U کامیابی همه را
he is sanguine of success U خوش بین یادلگرم است که کامیاب خواهد شد
elated by success U بادکننده یامغروردرنتیجه کامیابی
success ratio U بهر موفقیت
To climb the ladder of success. U مدارج ترقی را طی کردن
We made a long step toward success. U قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
He sought, if without much success, a social policy. U او به دنبال، اگر بدون کامیابی، سیاستی اجتماعی بود.
close U جای محصور
close U چهاردیواری محوطه
close-up U از نزدیک
close U انتها
close U پایان
to be quite close U نزدیک به هم بودن
close by U دم دست
close by U نزدیک
close U حیاط
close U ایست توقف
close with U اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close-up U نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close with U نزدیک شدن به دشمن
close up! U پشت توپ رو !
close up U از نزدیک
close up U از جلو
close up U کاملا افراشته
close up U نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up U از جلو
close-up U کاملا افراشته
to close down U بستن
to close down U تعطیل کردن
close in U نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close in U نزدیک شدن به دشمن
close in U نزدیک شدن
to keep close U نزدیک ماندن
close U چهار گوشه
close U بن بست
close U در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close U بستن
close U پرچم افراشته
close U نزدیک بهم
close U نزدیک شدن به فورواردها
close U تغییر وضع درایستادن
close U نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close U تنگ
close U مسدود کردن
close U نزدیک به ناو
close U نزدیک
close U محصورکردن
close U : بستن
close U منعقدکردن
great U عظیم
great U بزرگ
great- U کبیر
great go U امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
he is a great help U او کمک بزرگی است
the great U بزرگان
great- U عظیم
i had a great wish to see him U بسیارمیل
i had a great wish to see him U داشتم که اورا به بینم
great- U مهم هنگفت
great U زیاد
great- U زیاد
great <adj.> U عالی
great U تومند
great- U بزرگ
great U متعدد ماهر
great <adj.> U خیلی خوب
great U ابستن
great- U تومند
great- U بصیر
great U کبیر
great- U ابستن
great U مهم هنگفت
great- U متعدد ماهر
great <adj.> U محشر
great- U طولانی
great U طولانی
great U بصیر
close-up lens U لنزکلوزآپ
close season U فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
he had a close shave of it U مفت جست
To close the ranks . U صفوف خود را فشردن
disorderly close down U آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
danger close U خطرنزدیک است
of a close texture U سفت باف
to lie or keep close U پنهان بردن یاماندن
run close U سخت دنبال کردن
close ranks <idiom> U برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
I had a close shave . U خطر ؟ زبغل گوشم پرید
to close airspace U مسدود کردن فضای هوایی
to have someone [something] under [close] scrutiny U کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close-set U چشمهاینزدکبهم
close-cropped U مویکوتاهشده
to close airspace U محصورکردن فضای هوایی
close reach U نزدیکبهنقطهپایان
close-knit U صمیمی و متحد
close-knit U همبسته
close-knit U ریز بافت
close-fisted <adj.> U دست بسته
to draw to a close U به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to close up the rear U اخر از همه امدن
close to home <idiom> U به احساسات شخصی نزدیک شدن
danger close U خطر نزدیک
breach of close U تجاوز به ملک دیگری
close supervision U نظارت مستقیم
close support U پشتیبانی نزدیک
close fit U مناسب
close fistedness U خست
close-ups U نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close fistedness U خشک دستی
close fisted U خسیس
close aboard U پوشش هوایی نزدیک
close aboard U نزدیک به قایق دیگر
close defence U سه مدافع
close coordination U همکاری نزدیک
close coupling U جفتگری قوی
close corporation U شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close grain U دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security U برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close supervision U نظارت نزدیک
close price U قیمت نزدیک
close price U دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close aboard U نزدیک
close aboard U چسبیده به
breach of a close U تجاوز به ملک دیگری
close march U راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close interval U فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close range U مسافت نزدیک
close range U فاصله نزدیک
close grained U دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close ranks U فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close station U خدمه بدو مرخص
close station U افراد بدو مرخص
close corporation U شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close up view U نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
close the door please U خواهش دارم
close-fitting U قالب تن
close-fitting U چسباندن
close fitting U قالب تن
close fitting U چسباندن
close coordination U هماهنگی نزدیک
close controlled U رهگیری بروش کنترل نزدیک
close controlled U همکاری نزدیک
close control U رهگیری به روش کنترل نزدیک
close control U کنترل نزدیک
close confinement U حبس انفرادی
close combat U جنگ تن به تن
close the door please U اگرزحمت نیست
close up view U نمای کلوزاپ
close confinement U زندان انفرادی
close column U ستون جمع
close aneal U گداختن مسدود
close column U ستون بسته
close aneal U باز پختن مسدود
close the door please U بیزحمت در را ببندید
close-ups U از جلو
close combat U رزم نزدیک
close-ups U کاملا افراشته
close-ups U از نزدیک
close attack U سه مهاجم
the great vassals U اقطاعداران عمده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com