English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He has suffered a great deal at the hands of his wife . U از دست زنش خیلی کشیده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I took a great deal of trouble over it. U روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
The husband and wife got into an argument . The husband and wife had an acrimonious exchange . زن و شوهر بگو مگوشان شد [بگو مگو کردند]
suffered U زحمت
suffered U اجازه دادن
suffered U تن دردادن به
suffered U تلفات دیدن
suffered U زیان دیدن
suffered U رنج بردن
suffered U کشیدن
suffered U تحمل کردن
he suffered at the stake U زنده سوخته شد
he suffered at the stake U او را زنده سوزاندند
We suffered hunger for a few days . U چند روز گرسنگی کشیدیم
wife U عیال
wife U خانم
wife U زن
wife U همسر
wife U معقوده
wife U اهل
wife U خانواده
wife U زوجه
to take to wife U بحباله نکاح دراوردن
to take a wife U زن گرفتن
to take a wife U عیال اختیارکردن
to take to wife U بزنی گرفتن
to take a wife U زن اختیارکردن
in right of his wife U حقی که زنش دارابود
in right of his wife U بواسطه
i took her to wife U او را به زنی گرفتم
He always gives in to his wife. U همیشه تسلیم زنش است
to take to wife U ازدواج کردن با
He turned away from his wife . U از همسرش رو گردان شد
wife's equity U عبارت است از مقدار مناسب و معقولی ازاثاث البیت و ..... که زن میتواند برای خود و اطفالش نگهدارد و شوهر حق تصرف در ان یا انتقال دادنش راندارد
wife's equity U حق قانونی زن
He has divorced his wife. U از زنش جدا شده ( او را طلاق داده است )
She has been a good wife to him. U همسر خوبی برایش بوده
He beats up his wife. U زنش راکتک می زند
to give to wife U شوهردادن
to give to wife U بزنی دادن
She is a perfect wife . U یک همسر کامل است
aplural wife U بیش از یک زن
temporary wife U منقطعه
man and wife U زن وشوهر
temporary wife U زوجه موقت
husband and wife U زن وشوهر
aplural wife U زن بیش از یکی
All the world and his wife were at this party . U هر کی را بگویی دراین میهمانی بود
She made a good wife. U اوزن خوبی ازآب درآمد
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
privacy between husband and wife U خلوت بین زن و شوهر
His wife impeded ( obstrucceted ) him . U زنش مانع کاراوبود
Who is worse shod than the shoemakers wife?. <proverb> U کهنه تر از کفش زن کفاش ,کفشى هست ؟.
He was utterly devastated when his wife left him. U وقتی که زنش او [مرد] را ترک کرد روحش خرد و افسرده شد.
to deal U کارت دادن [ورق بازی]
deal with U رسیدگی کردن
deal with U اقدام کردن
deal U اندازه مقدار بررسی
deal U معامله داد و ستد
Did you get anything out of this deal ? U دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
deal U چوب کاج
new deal U روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال ان از طرف دولت ایالات متحده امریکا شروع شد
new deal U سیاست جدید
deal U قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deal U اقدام کردن
new deal <idiom> U تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
deal U توافق تجاری
no deal <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
deal U سر و کار داشتن
deal U معامله کردن
new deal U نیودیل
new deal U قرار جدید
new deal U برنامه روزولت
new deal U برنامه توسعه اقتصادی فرانکلین روزولت پس از سالهای بعداز بحران بزرگ درامریکا که دران کمک به کشاورزی بازنشستگی وبیمه بیکاری و غیره گنجانیده شده است
deal U سازماندهی کردن
deal U توزیع کردن
deal U اندازه
deal U مقدار
deal U قدر
deal U حد معامله کردن
deal U سر و کارداشتن با
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. U سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
marriage portion due to the wife in resp U مهرالمتعه
square deal U تقلب نکردن
package deal U مقاطعه در بست و خرید یکجا
package deal U معامله یکجا
raw deal <idiom> U آخر خط ،پایان هستی
good deal <idiom> U قیمت ارزان باکیفیتی بالا
package deal U معامله کلی معامله چکی
wheel and deal <idiom> U
fair deal U روش منصفانه
fair deal U سیاست منصفانه
square deal U باشرف بودن رک وراست
To deal the cards . U ورق دادن
deal lift U بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
deal in futures U معامله سلف کردن
Agreed . that is a deal . U قبول ( قبوله )
to deal in futures U معامله پیش کردن
to deal in futures U معامله سلف کردن
to deal in futures U کالایاسهام پیش فروختن
big deal U بیاهمیتوفاقدجذابیت
mosaic parquet deal U راهروی اجر فرش
Did you make any profit in this deal ? U آیا دراین معامله استفاده ای داشتید ؟
To clinch (close)the deal. U معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
A lucrative affair [deal] لقمه چرب ونرم [کار یا معامله پردرآمد]
She gave me a raw deal . U بامن بد معامله کرد
I clinched a lucrative deal. U معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
to deal out [card game] U کارت دادن [ورق بازی]
He gave me a square deal . U بامن منصفانه معامله کرد
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull. U تا اسم زن قبلی او [مرد] را آوردم خونش به جوش آمد.
To clinch(close,finalize)a deal. U معامله یی را جوش دادن
plea deal [between Prosecution and Defense] U توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
The deal is off. Forget it . That doesnt count . U مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
I made a lot of profit in the deal . U دراین معامله فایده زیادی بردم
hands off <idiom> U
on all hands U بهرطرف
off one's hands U بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
on all hands U ازهمه طرف
old hands U ادم با سابقه و مجرب
hands-on U تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on U فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
to come to hands U دست به یخه شدن
on all hands U ازهرسو
hands on <adj.> U کارآمد
hands off U دست زدن موقوف
off one's hands <idiom> U از شر چیزی خلاص شدن
hands off U دست نزنید
hands-off U دست زدن موقوف
hands-off U دست نزنید
hands down <idiom> U
all hands U کلیه پرسنل
hands on U تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
of all hands U ازهمه طرف درهرحال
hands on U فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands U قدرت توپگیری
second hands U عاریه
of all hands U ازهرسو
hands U crew
hands down U بدون کوشش بسهولت
hands down U بدون احتیاط
all hands U همگی اماده همگی
second hands U نیم دار
second hands U کار کردن
second hands U مستعمل دست دوم
to link hands U دست بهم دادن
duty hands U نگهبانان
duty hands U گروه نگهبانان
someone's hands are tied <idiom> U دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
clean hands U بی الایشی
open hands U دست باز بودن
open hands U سخاوت
change hands U دست بدست رفتن
To wash ones hands of somebody (something). U دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
to shake hands U دست دادن
to strike hands U دست پیمان بهم دادن
(one's) hands are tied <idiom> U
lay hands on something U بر چیزی دست یافتن
clean hands U پاکی
to change hands U دست بدست رفتن
all hands parade U سان و رژه عمومی
to clasp hands U دست یکی شدن
to clasp hands U دست بهم زدن
all hands parade U همگی به رژه
to kiss hands U دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
My hands are tied. <idiom> U نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
to lay hands on U دست زدن به
My hands are tied. <idiom> U دستهایم بسته اند.
by show of hands U با نشان دادن دست
To rub ones hands. U دستها را بهم مالیدن
to lay hands on U دست انداختن بر
wash your hands U دستهای خود را بشویید
imposition of hands U دست گذاری
deck hands U ملوان ساده
lay hands one someone U دست روی کسی بلند کردن
lay hands on something U چیزی را یافتن
lay hands on something U چیزی راتصرف کردن
joint hands U شریک شدن
join hands U توحید مساعی کردن
imposition of hands U هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
hour hands U عقربه ساعت شمار
joint hands U تشریک مساعی کردن
It is in the hands of God . U دردست خدا ست
wash one's hands of <idiom> U ترک کردن
he is short of hands U کارگر کافی ندارد
play into someone's hands <idiom> U (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
throw up one's hands <idiom> U توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay hands upon something U چیزی راتایید کردن
deck hands U جاشو
farm hands U کارگر مزرعه
farm hands U کشتیار
farm hands U پالیزگر
If I lay my hands on him. U اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
hands of Fatima U طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
To shake hands with someone. U با کسی دست دادن
it injured his hands U بدستهایش اسیب زد
To seize with both hands. U دودستی چسبیدن
lay hands on someone <idiom> U صدمه زدن
lay hands on something <idiom> U یافتن چیزی
chafe of hands U ساییدگی پوست دست ها
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen U تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com