Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
A nany who has more sympathy than the real mother.
<adj.>
U
داءیه دلسوز تر از مادر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
nany
U
بز ماده
sympathy
U
همفکری
sympathy
U
همدمی
sympathy
U
همدردی
sympathy
U
دلسوی رقت
sympathy with any one
U
همدردی یاهمفکری باکسی
sympathy
U
موافقت
sympathy for any one
U
دلسوزی بحال کسی
in deepest sympathy
U
با دلسوزی بسیار فراوان
heartfelt condolences
[sympathy]
U
تسلیت صمیمانه
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
U
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
mother
U
مادری کردن
mother
U
پروردن
mother
U
مام
mother
U
مادر ننه
mother
U
والده
mother
U
مادر
mother
U
ام
mother-to-be
U
زنحامله
After all, she is your mother.
هرچه باشد بالاخره مادرت است.
mother
U
سرچشمه اصل
mother land
U
وطن
grand mother
U
مادر بزرگ
grand mother
U
جده
mother tongue
U
زبان مادری
mother tongues
U
زبان مادری
mother board
U
تخته اصلی
mother board
U
برد اصلی
mother hubbard
U
لباس گشاد زنانه
mother board
U
برد مدار چاپی اصلی
foster mother
U
مادر رضاعی
surrogate mother
U
نامادری
he was his mother's pride
U
مایه سرافرازی یاافتخارمادرش بود
mother board
U
بردمادر
mother complex
U
عقده مادری
mother surrogate
U
جانشین مادر
mother wit
U
هوش
mother wit
U
شعور
mother wit
U
ادراک
mother's mark
U
خال
Mother's Day
U
روز مادر
Mother Superiors
U
رئیس بنیاد مذهبی
Mother Superior
U
رئیس بنیاد مذهبی
Mother Nature
U
طبیعت مهربان
Mother Nature
U
طبیعت
the mother whom i sucked
U
مادری که بمن شیرداد
step mother
U
نامادری
mother substitute
U
جانشین مادر
mother ship
U
ship parent
mother craft
U
مادری
mother craft
U
بچه پروری
mother in law
U
مادر زن
mother in law
U
مادر شوهر نامادری
mother in low
U
مادر شوهر
mother in low
U
مادر زن
mother land
U
میهن
mother land
U
سرزمین مادری
mother liquer
U
باز مادر
mother liquid
U
مادر اب
mother liquor
U
مادر اب
mother of thyme
U
سیسنبر
Want is the mother of industry.
<proverb>
U
خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
mother-in-law
U
میله شماره 7 بولینگ
mother countries
U
میهن
mother country
U
کشور اصلی
mother country
U
میهن
mother figures
U
مادر- نماد
mother-in-law
U
مادر زن
mother-in-law
U
مادر شوهر
mother countries
U
کشور اصلی
mother-of-pearl
U
صدف مروارید
mother of pearl
U
صدف مروارید
Queen Mother
U
ملکهای که دارای فرزندباشد مادرپادشاه که بیوه باشد
mother figure
U
مادر- نماد
She sat beside ( next to ) her mother .
U
کنار مادرش نشست
She is shorter than her mother .
U
از مادرش کوتاه تر است
mother cary's chicken
U
مرغ طوفان
My mother togue is Persian.
U
زبان مادری من فارسی است
mother goose stakes
U
مسابقه کره مادیانهای سه ساله
What wI'll happen if your mother finds out.
U
اگر مادرت بفهمد چه می شود؟
Mother-daughter boteh design
U
طرح بته جقه مادر و بچه
[این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Dont neglect writing to your mother .
U
ازنوشتن نامه بمادرت غافل نشو
Mother left me 500 tomans .
U
مادرم برایم 500 تومان گذاشت
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
real
<adj.>
U
مناسب
real
U
راستین
real
U
حقیقی
real
U
واقعی موجود
real
U
غیر مصنوعی طبیعی
real
U
اصل
real
<adj.>
U
درست
the seeming and the real
U
نماوحقیقت
the seeming and the real
U
فاهروباطن
real will
U
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real will
U
نظریه اراده واقعی
real value
U
ارزش واقعی
real
<adj.>
U
شایسته
real
<adj.>
U
صحیح
real
U
واقعی
real
U
ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
real
U
بی خدشه صمیمی
real
U
غیر پولی
real income
U
مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real memory
U
حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
She was a real beauty.
U
یک تکه ماه بود
real numbers
U
اعداد حقیقی
real memory
U
حافظه حقیقی
real income
U
درامد واقعی
real image
U
تصویر حقیقی
real gas
U
گاز حقیقی
real function
U
تابع حقیقی
real fluid
U
سیال واقعی
real earnings
U
درامدهای واقعی
real costs
U
هزینههای واقعی
real constant
U
ثابت حقیقی
real memory
U
حافظه واقعی
real mode
U
حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
to look like the real thing
U
مانند چیزی واقعی بودن
real McCoy
<idiom>
U
چیز واقعی واصیل
real number
U
عدد حقیقی
[ریاضی]
real numbers
U
اعدد حقیقی
[ریاضی]
real numbers
U
اعداد واقعی
real number
U
عددی که با بخش کسری همراه است .
real number
U
عدد حقیقی
real module
U
ضریب حقیقی
real mode
U
حالت واقعی
real world
U
دنیایحقیقی
real estate
U
ملک
real time
U
سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time
U
زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time
U
بازده فوری
real time
U
بازده بلادرنگ بی درنگ
real time
U
انی
real time
U
زمان حقیقی
real time
U
بلادرنگ
real investment
U
سرمایه گذاری واقعی
covenant real
U
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real power
U
توان حقیقی
real power
U
توان موثر
real property
U
اموال غیرمنقول
real property
U
دارایی غیر منقول
real representative
U
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real score
U
نمره واقعی
real sector
U
بخش واقعی
real time
U
مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time
U
سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real estate
U
املاک و ساختمان
real estate
U
زمین
real estate
U
مستغلات
real estate
U
معاملات زمین
real estate
U
خرید زمین
real estate
U
مال غیرمنقول
real estate
U
املاک و مستغلات
real estate
U
مستغل
real time
U
بلا درنگ
real time
U
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time
U
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time
U
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time
U
داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time
U
عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real sector
U
بخش متغیرهای حقیقی
real capital
U
سرمایه واقعی
real wage
U
مزد واقعی
real assets
U
دارائیهای واقعی
real account
U
حساب خرید املاک
real anxiety
U
اضطراب واقعی
real address
آدرس حقیقی
real action
U
دعوی راجع به اموال غیر منقول
real storage
U
حافظه حقیقی
real storage
U
انباره واقعی
real address
U
آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real address
آدرس واقعی
real action
U
دعوی غیر منقول
real account
U
حساب دارایی غیرمنقول
real estate broker
U
دلال اموال غیرمنقول
real estate tax
U
مالیات بر مستغلات
real estate broker
U
واسطه املاک
to let something
[British E]
[Real Estate]
U
کرایه دادن چیزی
real absolute value function
U
تابع حقیقی قدر مطلق
[ریاضی]
real analytic function
U
تابع تحلیلی
[حقیقی]
[ریاضی]
real box wing
U
بالی با سه تیرک
real stagnation point
U
نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
real balance effect
U
اثر مانده واقعی
real estate agency
U
بنگاه معاملات املاک
real balance effect
U
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
to let something
[British E]
[Real Estate]
U
اجاره دادن چیزی
to make a real effort
U
تلاش جدی کردن
real-valued function
U
تابع حقیقی
[ریاضی]
real national income
U
درامد ملی واقعی
real national income
U
درامد ملی به قیمت ثابت
index of real wages
U
شاخص دستمزدهای واقعی
real time output
U
خروجی بلا درنگ
real time input
U
ورودی بلا درنگ
real time clock
U
ساعت بلادرنگ
real purchasing power
U
قدرت خرید واقعی
real time clock
U
زمان سنج بلادرنگ
unsigned real number
U
عدد حقیقی بدون علامت
real money supply
U
عرضه واقعی پول
true or real focus
U
کانون حقیقی
real interest rate
U
نرخ بهره واقعی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com