Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To try to strangle someone .
U
گلوی کسی را فشار دادن ( بقصد خفه کردن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
maraud
U
بقصد غارت حمله کردن
To clear ones throat.
U
سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
thrusting
U
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrust
U
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusts
U
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
superinduce
U
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
with intent to defraud
U
بقصد کلاه برداری
burglarious
U
مرتکب یا وابسته به عمل واردشدن به خانهای درشب بقصد ارتکاب جرم
presses
U
فشار دادن
pinch
U
فشار دادن
press
U
فشار دادن
forces
U
فشار دادن
hustling
U
فشار دادن
force
U
فشار دادن
hustles
U
فشار دادن
hustled
U
فشار دادن
hustle
U
فشار دادن
yerk
U
فشار دادن
pushing
U
فشار دادن
push
U
فشار دادن
forcing
U
فشار دادن
pushes
U
فشار دادن
pushed
U
فشار دادن
pinches
U
فشار دادن
presses
U
فشار دادن با انگشتان
squeeze
U
چلاندن فشار دادن
clamp
U
بندزدن فشار دادن
clamps
U
بندزدن فشار دادن
squeezing
U
چلاندن فشار دادن
pushes
U
نشاندن فشار دادن
clamping
U
بندزدن فشار دادن
clamped
U
بندزدن فشار دادن
squeezes
U
چلاندن فشار دادن
pushed
U
نشاندن فشار دادن
press
U
فشار دادن با انگشتان
trigger squeeze
U
فشار دادن ماشه
push
U
نشاندن فشار دادن
squeezed
U
چلاندن فشار دادن
skew throat
U
گلوی مورب
chimney-throat
U
گلوی دودکش
skew throat
U
گلوی اریب
throatier
U
دارای گلوی بزرگ
inverted siphon
U
شتر گلوی وارونه
strangle
U
گلوی کسی را فشردن
To grip someone by the throat .
U
گلوی کسی را گرفتن
collars
U
گلوی چوب لاکراس
collar
U
گلوی چوب لاکراس
hog dress
U
بریدن گلوی شکار
throaty
U
دارای گلوی بزرگ
throatiest
U
دارای گلوی بزرگ
bib
U
محافظ گلوی شمشیرباز
bibs
U
محافظ گلوی شمشیرباز
tensions
U
بحران تحت فشار قرار دادن
to poke somebody
U
کسی را با نوک انگشت فشار دادن
to prod somebody
U
کسی را با نوک انگشت فشار دادن
tension
U
بحران تحت فشار قرار دادن
scrag
U
گلوی کسی یا چیزی راگرفتن
suppress
U
مانع شدن تحت فشار قرار دادن
suppressing
U
مانع شدن تحت فشار قرار دادن
pushbutton
U
آنچه با فشار دادن یک دکمه کار کند
suppresses
U
مانع شدن تحت فشار قرار دادن
attack
U
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
to hit the wrong key
[on the PC/phone/calculator]
U
اشتباه روی دکمه ای فشار دادن
[کلید یا تلفن]
to make a typo
[American E]
U
اشتباه روی دکمه ای فشار دادن
[کلید یا تلفن]
attacked
U
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks
U
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
to make a typing error
[mistake]
U
اشتباه روی دکمه ای فشار دادن
[کلید یا تلفن]
embattle
U
حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
clicks
U
صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
clicked
U
صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
clicking
U
فشار دادن دکمه بالای دستگاه ماوس paste and cut
click
U
صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
throatlatch
U
تسمه زیر گلوی اسب که افسار رانگاه میدارد
to press the button
U
دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
clear one's ears
U
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
cabin pressure
U
فشار مطلق داخل هواپیما اختلاف فشار بین کابین واتمسفر پیرامون
f key
U
برنامه کمکی مکینتاش که توسط فشار دادن کلیدهای Command و Shift باکلیدهای عددی از صفر تا 9اجرا میشود
glides
U
حمله با سر دادن شمشیرروی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی چرخش به دور میله بارفیکس
glided
U
حمله با سر دادن شمشیرروی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی چرخش به دور میله بارفیکس
glide
U
حمله با سر دادن شمشیرروی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی چرخش به دور میله بارفیکس
pressurized cabin
U
اطاق فشار هوای هواپیما کابین فشار
compensating relief valve
U
شیر رها کننده فشار با شیرترمواستاتیک برای کاهش فشار تنظیم شده هنگامیکه روغن داغ است
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pitot static system
U
سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
pore pressure
U
فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
pressure breathing
U
تنفس مصنوعی دادن با تولیداختلاف فشار هوا دستگاه تنفس یدکی اکسیژن برای خلبان
force
U
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces
U
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing
U
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
cabin pressurization safety valve
U
شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
compressor pressure ratio
U
نسبت فشار سیال بعد ازکمپرسوز یا در خروجی ان به فشار سیال قبل از ورودیا در ورودی ان
isopiestic
U
دارای فشار یکسان خط هم فشار
spew
U
با فشار خارج کردن
spewed
U
با فشار خارج کردن
spewing
U
با فشار خارج کردن
spews
U
با فشار خارج کردن
To bring pressure to bear . To exert pressure .
U
اعمال فشار کردن
take a strain
U
وارد کردن فشار به طناب
diffusion
U
کم کردن از قدرت تخلیه فشار
disciplining
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
ingrate
U
تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
hydromatic
U
کار کردن با فشار روغن هیدروماتیک
kill spring
U
فرود با کاستن فشار بلندشدن و خم کردن زانو
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
low head plant
U
نیروگاه ابی فشار ضعیف تاسیسات فشار ضعیف
poke check
U
فشار اوردن به گوی با چوب برای دور کردن ان از حریف
boost pressure
U
فشار گاز بالاتراز اتمسفر که از سوپرشارژ کردن موتورناشی میشود
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
piezoelectric
U
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
energy absorber
U
مکانیسم ضربه گیری مکانیسم دفع فشار حرکت دستگاه دفع فشار
impluse level
U
سطح فشار ضربهای استحکام فشار ضربهای
high voltage transformer
U
ترانسفورماتور فشار قوی مبدل فشار قوی
c clamp
U
گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
BNC connector
U
متصل کننده فلزی استوانهای شکل با هسته مسی که در انتهای کابل Coaxial قرار دارد و برای اتصال کابل ها به هم اسفاده میشود و با فشار دادن و چرخاندن استوانه فلزی دور دو سوزن قفل کنند و و صل میشود
pitot pressure
U
فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
low voltage distribution system
U
شبکه پخش فشار ضعیف تاسیسات پخش فشار ضعیف
hypobaric
U
مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
designs
U
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design
U
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalize
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
U
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursuing
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicated
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lays
U
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
out lawry
U
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
lay
U
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receive
U
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives
U
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicates
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
anneal
U
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to veer and heul
U
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
paying
U
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay
U
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays
U
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
propagating
U
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introduces
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensated
U
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
hire
U
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires
U
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
connect
U
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
designates
U
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
statement
U
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
propagates
U
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagated
U
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagate
U
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introducing
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensates
U
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
to adjust
U
وفق دادن
[سازگار کردن]
[مطابق کردن ]
designate
U
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
mount
U
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
compensate
U
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introduce
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
set out
U
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
statements
U
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
mounts
U
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
connects
U
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
introduced
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
hiring
U
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
designating
U
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ammoniate
U
با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
isobars
U
هم فشار
growing pains
U
فشار
pressor
U
فشار زا
strains
U
فشار
exertions
U
فشار
exertion
U
فشار
pressure curve
U
خم فشار
brunt
U
فشار
isobar
U
هم فشار
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com