English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
breach of trust U کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to be in d. U کوتاهی درانجام وفیفه کردن
effecturate U موجب شدن انجام دادن
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
equitable mortgage U از اعمال طرفین یک عمل یا تاسیس حقوقی ناشی میشود
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
dedications U در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication U در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
incorporating U شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporates U شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporate U شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
tontine U تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
constitutes U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituting U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitute U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
institutive U تاسیس شده تاسیس کننده
incorporation U جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
regulatory U تنظیمی
regulative U تنظیمی
adjusted U تنظیمی
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
adjusted elevation U درجه تنظیمی
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjusted quadrant elevation U زاویه تیر تنظیمی
trusted U تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusts U تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trust U تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
free hand <idiom> U کاملاآزاد درانجام کاری
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
push (someone) around <idiom> U اجبار شخص درانجام کارها
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
he was p in his promises U درانجام وعدههای خود دقیق بود
effectuate U انجام دادن صورت دادن
on board regulation U تنظیمی که در ان هر برد داخل یک سیستم تنظیم کننده ولتاژخاص خود را دارد
tie down <idiom> U منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
deliver the goods <idiom> U موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
shall U بایستی
ought U بایستی
should U بایستی
mauvaise honte U رودر بایستی
you might have come U بایستی می امدید
carry ineffect U انجام دادن
implemented U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
implement U انجام دادن
implementing U انجام دادن
pays U انجام دادن
perform U انجام دادن
make something happen U انجام دادن
parform U انجام دادن
effected U انجام دادن
to go through U انجام دادن
put inpractice U انجام دادن
stand to U انجام دادن
to put through U انجام دادن
actualize U انجام دادن
actualise [British] U انجام دادن
implement U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
pay U انجام دادن
put ineffect U انجام دادن
paying U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
effect U انجام دادن
execute U انجام دادن
carry out U انجام دادن
to make good U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
chars U انجام دادن
char U انجام دادن
effecting U انجام دادن
implements U انجام دادن
fulfill [American] U انجام دادن
administer انجام دادن
accomplish U انجام دادن
carry out U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
to bring to an issve U انجام دادن
bring into being U انجام دادن
put into effect U انجام دادن
put into practice U انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
make a reality U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
charring U انجام دادن
put on U انجام دادن
go through U انجام دادن
cover U انجام دادن
coverings U انجام دادن
covers U انجام دادن
furnishing U انجام دادن
chare U انجام دادن
make out <idiom> U انجام دادن
furnishes U انجام دادن
furnish U انجام دادن
fulfil U انجام دادن
fulfilled U انجام دادن
fulfilling U انجام دادن
fulfils U انجام دادن
fulfill U انجام دادن
fulfit U انجام دادن
bring inbeing U انجام دادن
do up U انجام دادن
fulfills U انجام دادن
performs U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
performed U انجام دادن
rework U دوباره انجام دادن
reworked U دوباره انجام دادن
reworking U دوباره انجام دادن
to carry out a transaction U معامله ای انجام دادن
solemnize U باتشریفات انجام دادن
reworks U دوباره انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . U موبه مو انجام دادن
serves U خدمت انجام دادن
redo U دوباره انجام دادن
to bring through U خوب انجام دادن
lurks U در خفا انجام دادن
lurking U در خفا انجام دادن
to toss off U زود انجام دادن
repeats U دوباره انجام دادن
repeat U دوباره انجام دادن
overdid U بیش از حد انجام دادن
overdo U بیش از حد انجام دادن
to a one's object U مقصودخودرا انجام دادن
served U خدمت انجام دادن
serve U خدمت انجام دادن
overdoing U بیش از حد انجام دادن
overdoes U بیش از حد انجام دادن
manipulate U با دست انجام دادن
lurk U در خفا انجام دادن
to do by halves U ناقص انجام دادن
lurked U در خفا انجام دادن
out act U بهتر انجام دادن از
alternated U بنوبت انجام دادن
manipulate U بامهارت انجام دادن
alternate U بنوبت انجام دادن
performs U انجام دادن خوب یا بد
dash U بسرعت انجام دادن
completion of a contract U انجام دادن قرارداد
dashed U بسرعت انجام دادن
misdo U ناصحیح انجام دادن
redoing U دوباره انجام دادن
put across U خوب انجام دادن
top U خوب انجام دادن
performed U انجام دادن خوب یا بد
go the whole hog <idiom> U بطورکامل انجام دادن
on the beam <idiom> U خوب انجام دادن
redone U دوباره انجام دادن
redoes U دوباره انجام دادن
perform U انجام دادن خوب یا بد
dashes U بسرعت انجام دادن
manipulates U بامهارت انجام دادن
manipulated U بامهارت انجام دادن
redid U دوباره انجام دادن
alternates U بنوبت انجام دادن
he had need remember U بایستی بخاطر داشته باشید
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
speculating U معاملات پرخطر انجام دادن
speculates U معاملات پرخطر انجام دادن
speculate U معاملات پرخطر انجام دادن
speculated U معاملات پرخطر انجام دادن
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
popped U بسرعت عملی انجام دادن
pop U بسرعت عملی انجام دادن
to shuffle throuch shun U بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
redone U انجام دادن مجدد چیزی
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
to pull off U باوجود دشواری انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
completed U کامل کردن انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
completing U کامل کردن انجام دادن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
complete U کامل کردن انجام دادن
pops U بسرعت عملی انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
achieves U انجام دادن بانجام رسانیدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com