Total search result: 201 (5 milliseconds) |
ارسال یک معنی جدید |
|
|
|
|
Menu
 |
English |
Persian |
Menu
 |
 |
limen U |
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است |
 |
|
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
|
Other Matches |
|
 |
compacting U |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
 |
 |
compacts U |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
 |
 |
compact U |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
 |
 |
compacted U |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
 |
 |
sensitivities U |
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است |
 |
 |
sensitivity U |
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است |
 |
 |
subliminally U |
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس |
 |
 |
subliminal U |
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس |
 |
 |
reserve factor U |
نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر |
 |
 |
reciprocal innervation U |
تحریک عصبی تقابلی |
 |
 |
liminal U |
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی |
 |
 |
execution U |
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا |
 |
 |
aeroneurosis U |
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان |
 |
 |
d , top concept U |
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه |
 |
 |
cold test U |
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال |
 |
 |
cold thrust U |
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال |
 |
 |
turnaround time U |
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است |
 |
 |
not to have a prayer of achieving something U |
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن |
 |
 |
machined U |
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور |
 |
 |
machines U |
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور |
 |
 |
machine U |
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور |
 |
 |
neuritis U |
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد |
 |
 |
venturi U |
کانال یامجرایی برای جریان سیال که در گلوگاه کمترین سطح مقطع را داشته و سپس مجدداافزایش می یابد |
 |
 |
second best theory U |
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت |
 |
 |
hydration water U |
اب لازم برای ابش |
 |
 |
raptatorial U |
لازم برای شکار |
 |
 |
raptatory U |
لازم برای شکار |
 |
 |
draw weight U |
نیروی لازم برای کشیدن زه |
 |
 |
climate for growth U |
شرایط لازم برای رشد |
 |
 |
magic number U |
امتیاز لازم برای قهرمانی |
 |
 |
quorum U |
اکثریت لازم برای مذاکرات |
 |
 |
mantling U |
مواد لازم برای پوشش |
 |
 |
troop space U |
جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما |
 |
 |
check out time U |
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله |
 |
 |
access time U |
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر |
 |
 |
check out time U |
زمان لازم برای تخلیه محل |
 |
 |
barrier material U |
مواد لازم برای ساختن موانع |
 |
 |
products U |
ول مواد لازم برای تولید یک محصول |
 |
 |
product U |
ول مواد لازم برای تولید یک محصول |
 |
 |
operate U |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
 |
 |
operated U |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
 |
 |
operates U |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
 |
 |
light is necessary to life U |
روشنایی برای زندگی لازم است |
 |
 |
user freindly U |
اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد |
 |
 |
critical build up resistance U |
مقاومت بحرانی برای تحریک خودی |
 |
 |
neuralgia U |
درد عصبی مرض عصبی |
 |
 |
nervation U |
ساختمان عصبی شبکه عصبی |
 |
 |
compact U |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
 |
 |
developments U |
زمان لازم برای توسعه محصول جدید |
 |
 |
radar mile U |
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف |
 |
 |
engineered performance U |
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار |
 |
 |
storage U |
فضای لازم برای ذخیره سازی داده |
 |
 |
compacting U |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
 |
 |
compacted U |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
 |
 |
aircraft role equipment U |
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما |
 |
 |
aircraft mission equipment U |
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما |
 |
 |
add U |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
 |
 |
compacts U |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
 |
 |
adding U |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
 |
 |
ineligibly U |
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب |
 |
 |
canonical time unit U |
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان |
 |
 |
proceed time U |
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید |
 |
 |
development U |
زمان لازم برای توسعه محصول جدید |
 |
 |
adds U |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
 |
 |
housekeeping U |
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری |
 |
 |
quorum U |
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه |
 |
 |
refire time U |
زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد |
 |
 |
mean U |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
 |
 |
meaner U |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
 |
 |
cure time U |
زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین |
 |
 |
meanest U |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
 |
 |
entrance head U |
بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله |
 |
 |
shook U |
: مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان |
 |
 |
gibberish U |
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود |
 |
 |
external U |
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم |
 |
 |
executes U |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
 |
 |
externals U |
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم |
 |
 |
footprint U |
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر |
 |
 |
footprints U |
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر |
 |
 |
executed U |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
 |
 |
disorderly close down U |
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است |
 |
 |
half thickness U |
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده |
 |
 |
execute U |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
 |
 |
executing U |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
 |
 |
cycles U |
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده |
 |
 |
worded U |
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری |
 |
 |
word U |
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری |
 |
 |
carrying U |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
 |
 |
decompression table U |
جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص |
 |
 |
macronutrient U |
ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است |
 |
 |
cycled U |
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده |
 |
 |
cycle U |
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده |
 |
 |
multimedia U |
CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد |
 |
 |
sizes U |
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص |
 |
 |
size U |
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص |
 |
 |
carried U |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
 |
 |
warm-ups U |
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری |
 |
 |
carries U |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
 |
 |
carry U |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
 |
 |
orbital injection U |
دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی |
 |
 |
pit board U |
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی |
 |
 |
warm-up U |
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری |
 |
 |
current asset cycle U |
زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است |
 |
 |
allocation U |
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند |
 |
 |
articled U |
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد |
 |
 |
fetches U |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
 |
 |
fetched U |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
 |
 |
fetch U |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
 |
 |
foot pound |
مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت. |
 |
 |
mastered U |
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود |
 |
 |
masters U |
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود |
 |
 |
master U |
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود |
 |
 |
allocations U |
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند |
 |
 |
circularization U |
تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم |
 |
 |
cleaned U |
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود |
 |
 |
cleans U |
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود |
 |
 |
cleanest U |
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود |
 |
 |
clean U |
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود |
 |
 |
languages U |
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند |
 |
 |
job U |
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد |
 |
 |
kernels U |
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه . |
 |
 |
MCA U |
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA |
 |
 |
language U |
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند |
 |
 |
jcl U |
دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر |
 |
 |
kernel U |
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه . |
 |
 |
jobs U |
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد |
 |
 |
stand off U |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
 |
 |
stand-off U |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
 |
 |
carriage control tape U |
نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است |
 |
 |
stand-offs U |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
 |
 |
Micro Channel Architecture U |
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA |
 |
 |
yoicks U |
علامت تعجب درهیجان و خشم و خوشی ووجد.فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص |
 |
 |
redundancy check U |
تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند |
 |
 |
mttr U |
متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean |
 |
 |
half life period U |
مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد |
 |
 |
elegant U |
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند |
 |
 |
texts U |
کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و... |
 |
 |
preventive justice U |
قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد |
 |
 |
text U |
کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و... |
 |
 |
mission , oriented U |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
 |
 |
toolbox U |
جعبه حاوی قط عات لازم برای تعمیر , نگهداری و نصب قط عات |
 |
 |
descentheight U |
ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما |
 |
 |
access time U |
زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی |
 |
 |
heads up U |
در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد |
 |
 |
weight U |
بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه |
 |
 |
shop supply U |
وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه |
 |
 |
mobilization base U |
حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج |
 |
 |
combustion starter U |
مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند |
 |
 |
propagation delay U |
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود |
 |
 |
naive user U |
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد |
 |
 |
deceleration time U |
زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار |
 |
 |
prompt U |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
 |
 |
prompted U |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
 |
 |
procedural U |
زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند |
 |
 |
prompts U |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
 |
 |
PIA U |
مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه |
 |
 |
res ipsa loquitur U |
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد |
 |
 |
Ultimedia U |
موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند |
 |
 |
position U |
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو |
 |
 |
positioned U |
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو |
 |
 |
completes U |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
 |
 |
wimps U |
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند |
 |
 |
complete U |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
 |
 |
completing U |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
 |
 |
wimp U |
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند |
 |
 |
completed U |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
 |
 |
canard U |
رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند |
 |
 |
canards U |
رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند |
 |
 |
peripheral U |
مداری که امکان کار کامپیوتر با رسانه جانبی با کمک پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن بین وسیله جانبی |
 |
 |
access time U |
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده |
 |
 |
prints U |
فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است |
 |
 |
printed U |
فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است |
 |
 |
print U |
فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است |
 |
 |
teleprinters U |
واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال |
 |
 |
teleprinter U |
واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال |
 |
 |
binding U |
لازم الاجرا لازم |
 |
 |
bindings U |
لازم الاجرا لازم |
 |
 |
v , series U |
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی |
 |
 |
asynchronous computer U |
نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام |
 |
 |
anti balance tab U |
بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد |
 |
 |
acceleration principle U |
یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید |
 |
 |
least U |
کمترین |
 |
 |
the least amount U |
کمترین |
 |
 |
minimum U |
کمترین |
 |
 |
low tide U |
کمترین حد |
 |
 |
neap tide U |
کمترین جذر و مد |
 |
 |
price cut to the bone U |
کمترین قیمت |
 |
 |
to the very least U |
تا کمترین [دست کم ] |
 |
 |
rock-bottom price U |
کمترین قیمت |
 |
 |
minimum price U |
کمترین قیمت |
 |
 |
bottom price U |
کمترین قیمت |
 |
 |
minim U |
ذره کمترین |
 |
 |
ground state U |
کمترین نیرو |
 |
 |
minims U |
ذره کمترین |
 |
 |
the least amount U |
کمترین کار |
 |
 |
minimal audible sound U |
کمترین صوت شنودپذیر |
 |
 |
last but not least U |
اخرین ولی نه کمترین |
 |
 |
minimal changes method U |
روش کمترین تغییرات |
 |
 |
My salary is too small for me . U |
کمترین توجهی نکرد |
 |
 |
least significant digit U |
رقم با کمترین ارزش |
 |