English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
affirmatory U کلمه اثبات عبارت اثبات
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
search and replace U خصوصیتی در کلمه پرداز که به کاربر امکان یاتن کلمه یا عبارت خاص میدهد وآنرا با کلمه یا عبارت دیگری جایگزین میکند
res ipsa loquitur U این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
positiveness U اثبات
proving U اثبات
substantiation U اثبات
shows U اثبات
positivity U اثبات
demonstration U اثبات
demonstrations U اثبات
verification U اثبات
proof U اثبات
show U اثبات
proofs U اثبات
showed U اثبات
subantiation U اثبات
vindication U اثبات
assertion U اثبات
ascertainment U اثبات
agument U اثبات
in order to prove U برای اثبات
in proof of U برای اثبات
onus of proof U بار اثبات
affirmations U تصدیق اثبات
provability U قابلیت اثبات
affirmation U تصدیق اثبات
ontology probandi U بار اثبات
demonstrate U اثبات کردن
demonstrated U اثبات کردن
onus probandi U بار اثبات
substantiating U اثبات کردن
demonstrating U اثبات کردن
hold up <idiom> U اثبات حقیقت
demonstrates U اثبات کردن
prove U اثبات کردن
proved U اثبات کردن
asserted U اثبات کردن
substantiates U اثبات کردن
asserts U اثبات کردن
asserting U اثبات کردن
positivist U اثبات گرا
manifestative U اثبات کننده
indemonstrable U اثبات نا پذیر
assert U اثبات کردن
proving U اثبات کردن
substantiate U اثبات کردن
corroborate U اثبات کردن
proves U اثبات کردن
proven U اثبات شده
affirm اثبات کردن
corroborating U اثبات کردن
corroborates U اثبات کردن
corroborated U اثبات کردن
provable U قابل اثبات
justificatory U اثبات کننده
supporting U اثبات کردن
theorem proving U اثبات نظریه
deraign U اثبات کردن
positivism U اثبات گرایی
demonstrative U اثبات کننده
demonstrator U اثبات کننده
ascertainable U اثبات پذیر
burden of proof U وفیفه اثبات
self-evident U بی نیاز از اثبات
burden of proof U بار اثبات
demonstrators U اثبات کننده
demonstratively U ازراه اثبات
prover U اثبات کردن
program proving U اثبات برنامه
demonstrations U اثبات تجربی
proof U اثبات [ریاضی]
demonstration U اثبات تجربی
verifiability U اثبات پذیری
substantiated U اثبات کردن
documentation U اثبات بامدرک
predication U اثبات موعظه
proving a will U اثبات صحت وصیتنامه
vindicates U اثبات بیگناهی کردن
vindicated U اثبات بیگناهی کردن
burden of proof U مسئوولیت اثبات ادعا
vindicating U اثبات بیگناهی کردن
vindicate U اثبات بیگناهی کردن
logical positivism U اثبات گرایی منطقی
bear record to U تصدیق یا اثبات کردن
provably U بطور اثبات پذیر
evidance in substanttiation of claims U ادله اثبات دعوی
probative U دال بر اثبات مشروط
probatory U دال بر اثبات مشروط
to demonstrate a proposition U قضیهای را اثبات کردن
vindication U اثبات بیگناهی توجیه
self evidence U بی نیازی از اثبات بدیهیت
come in handy <idiom> U اثبات مفید بودن
demonstrable U قابل شرح یا اثبات
demonstrably U قابل شرح یا اثبات
mend one's ways <idiom> U اثبات عادت شخصی
veritable U قابل اثبات حقیقت
proved U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating U با دلیل ومدرک اثبات کردن
proves U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
disproving U اثبات کذب چیزی راکردن
substantiate U با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated U با دلیل ومدرک اثبات کردن
premise U قضیه ثابت یا اثبات شده
refute U اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted U اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiates U با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes U اشتباه کسی را اثبات کردن
premised U قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses U قضیه ثابت یا اثبات شده
make out <idiom> U باعث اعتماد،اثبات شخص
refuting U اشتباه کسی را اثبات کردن
disproves U اثبات کذب چیزی راکردن
in proof of his statement U برای اثبات گفته خود
prove U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
in p of my statement U برای اثبات گفته خودم
evincibly U بطوریکه بتوان اثبات کردن
disprove U اثبات کذب چیزی راکردن
disproved U اثبات کذب چیزی راکردن
the burden of proof rests with U اثبات ادعا بر عهده مدعی است
ordeal U امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeals U امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
substantiative U بادلیل اثبات شده تجسم یافته
hold down U برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
where there is a valid reason U در موارد طبق مقررات اثبات شده
in duly substantiated cases U در موارد طبق مقررات اثبات شده
refutation U اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
where justified U در موارد طبق مقررات اثبات شده
realia U وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
the burden of proof rests of claimant U بار اثبات بر عهده شاکی است
single combat U اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
probative U حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
program verification U عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
induced U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum U روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
I'll take a leap of faith. U من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
inducing U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism U عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
qualificative U کلمه یا عبارت توصیفی
tendering U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tongue-twister U کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار
tongue twister U کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار
tongue-twisters U کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
authentication U به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
functional shift U تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
ends U عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
ended U عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
end U عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
label U 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labels U 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labeling U 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labelled U 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
aver U اثبات کردن تصدیق کردن
avers U اثبات کردن تصدیق کردن
averring U اثبات کردن تصدیق کردن
affirmed U اثبات کردن تصریح کردن
averred U اثبات کردن تصدیق کردن
affirming U اثبات کردن تصریح کردن
affirms U اثبات کردن تصریح کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
tokens U کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود
token U کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود
indemonstrable U غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
hyphens U فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen U فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
logogriph U نوعی معماکه چند کلمه داده میشود وشخص باید ازمیان این کلمات کلمه مطلوب راپیداکندویا از حروف انها کلمه مورد نیاز را بسازد
word U تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
worded U تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
least significant bit U رقم دودویی در سمت راست یک کلمه که کمترین توان کلمه را می گیرد.
statute at large U چاپ قانون به طور کلمه به کلمه از روی متن اصلی
prefix U کلمه متصل به ابتدای کلمه بعد که به آن معنای خاص می بخشد
prefixes U کلمه متصل به ابتدای کلمه بعد که به آن معنای خاص می بخشد
markers U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
worded U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
augmented U تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
augment U تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
word U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
augmenting U تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
marker U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
augments U تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
Persian rug U [فرش ایرانی در حالت کلی کلمه که گاه با کلمه قالی شرقی نیز مانوس می باشد.]
to rime one word with another U یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
ring shift U جابجایی داده به چپ و راست در یک کلمه بیتی که از موز کلمه بیفتد نادیده گرفته میشود و محلهای خالی با صفر پر می شوند
hypertext U روش اتصال کلمه یا تصویر به صفحه بعد پس از انتخاب کلمه یا تصویر توسط کاربر
processor U ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
syllables U جزء کلمه مقطع کلمه
syllable U جزء کلمه مقطع کلمه
synonym U کلمه مترادف کلمه هم معنی
synonyms U کلمه مترادف کلمه هم معنی
lsb U رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
enclitic U متکی به کلمه قبلی کلمهای که تکیه ندارد و یااگر دارد تکیه اش رابکلمه پیش از خود میدهد ودر تلفظ بدان کلمه می چسبد
softest U محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com