Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to put somebody in a backwater
U
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner
U
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
U
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
U
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rule
[on something]
U
دستور
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
rule
[on something]
U
حکم
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
lobbied
U
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
U
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies
U
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
cleans
U
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean
U
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned
U
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest
U
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
passes
U
گذشتن
overpass
U
گذشتن از
go by
U
گذشتن
get through
U
گذشتن از
trafficking
U
گذشتن
interpenetrate
U
از هم گذشتن
overpasses
U
گذشتن از
pass on
U
در گذشتن
to blow over
U
گذشتن
to go by
U
گذشتن
go over
U
گذشتن
intercross
U
از هم گذشتن
traversing
U
گذشتن از
traffic
U
گذشتن
forbear
U
گذشتن از
forbears
U
گذشتن از
trafficked
U
گذشتن
traffics
U
گذشتن
crossest
U
گذشتن
pass
U
گذشتن
to pass a way
U
گذشتن
bypass
U
گذشتن
elapsing
U
گذشتن
to pass on
U
گذشتن
elapse
U
گذشتن
elapses
U
گذشتن
to run on
U
گذشتن
cross
U
گذشتن
crosser
U
گذشتن
crosses
U
گذشتن
bypassed
U
گذشتن
bypasses
U
گذشتن
passed
U
گذشتن
blow over
U
گذشتن
traversed
U
گذشتن از
traverses
U
گذشتن از
traverse
U
گذشتن از
bypassing
U
گذشتن
to go over
U
گذشتن گذرکردن
filrate
U
از صافی گذشتن
overrides
U
سواره گذشتن از
traject
U
از مسیربخصوصی گذشتن
overrode
U
سواره گذشتن از
overslaugh
U
نادیده گذشتن
overgo
U
رسیدن به گذشتن
override
U
سواره گذشتن از
overridden
U
سواره گذشتن از
fleets
U
بسرعت گذشتن
fleet
U
بسرعت گذشتن
overdue
U
گذشتن موعد
to pass off
U
برگذارشدن گذشتن
sweep
U
بسرعت گذشتن از
go
U
گذشتن عبور کردن
goes
U
گذشتن عبور کردن
to go through
U
رسیدگی کردن گذشتن از
exceed the deadline
U
گذشتن از مهلت مقرر
to rush a stream
U
از نهری تند گذشتن
to go to
U
رعایت کردن گذشتن از
to slice the air
U
هواراشکافتن وازان گذشتن
get over
U
ازروی چیزی گذشتن
lapseof centuries
U
مروریا گذشتن قرنها
Passover
U
گذشتن از پشت موج سواردیگر
overleap
U
جستن از روی نادیده گذشتن از
brush
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
local
U
موضوعی
thematic
U
موضوعی
haze
U
موضوعی
topical
U
موضوعی
locals
U
موضوعی
pointlessness
U
بی موضوعی
reeve
U
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
toll thorough
U
وجهی که بابت گذشتن ازمعابر عمومی یا شاهراههاپرداخت میشود
pass shooting
U
شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
ignorance of fact
U
جهل موضوعی
a sensitive subject
[topic]
U
موضوعی حساس
mistake of fact
U
اشتباه موضوعی
subject index
U
فهرست موضوعی
To let the cat out of the bag . To spI'll the beans . To give the game away .
U
موضوعی را لو دادن
subject schedule
U
برنامه موضوعی
The subject under discrssion .
U
موضوعی که مطرح نیست
To raise a question . To bring up a matter .
U
موضوعی رامطرح کردن
a matter of relative importance
U
موضوعی با اهمیت نسبی
have to do with
<idiom>
U
پیرامون موضوعی بودن
put (something or someone) out of one's head (mind)
<idiom>
U
به موضوعی فکر نکردن
ventilation
U
بادگیری طرح موضوعی
To follow up (trace) a matter (case).
U
موضوعی را دنبال کردن
extra
U
موضوعی که زیادی است
extra-
U
موضوعی که زیادی است
to touch upon
[a topic]
U
ذکر کردن
[موضوعی]
extras
U
موضوعی که زیادی است
to grasp an idea
U
موضوعی رادرک کردن
object oriented graphics
U
نگاره سازی موضوعی
to approach
[a topic]
U
ذکر کردن
[موضوعی]
To smell out something.
U
از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
To emborider(embellish) a subject .
U
به موضوعی شاخ وبرگ دادن
To drag out an affair . To go on and on .
موضوعی را کش دادن
[بدرازا کشاندن]
the question referred to above
U
موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
U
موضوعی را ماست مالی کردن
To discuss a question with someone .
U
موضوعی را با کسی مطرح کردن
ring a bell
<idiom>
U
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
to rule on something
U
حکم کردن در موضوعی
[قانون]
to over a subject
U
موضوعی را با خنده بحث کردن
nial a line to the counter
U
کذب موضوعی را ثابت کردن
to sit
U
درباره موضوعی جلسه کردن
object oriented programming language
U
زبان برنامه نویسی موضوعی
to e. a person an a subject
U
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
ignorance of the face is a good defence
U
جهل موضوعی دفاع محسوب میشود
seminars
U
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
rogatory commission
U
موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
superfix
U
تکرار مرتب ومداوم موضوعی درسخن
seminar
U
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
experts
U
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
submission
U
موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
to harp on a subject
U
زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
expert
U
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
to backtrack
<idiom>
<verb>
U
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
to row back
<idiom>
<verb>
U
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
to backtrack
<idiom>
<verb>
U
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
to paint a rosy picture of something
U
امیدوارانه به چیزی
[موضوعی]
نگاه کردن
to argue for
[against]
something
U
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
to argue the case for
[against]
something
U
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
to get a general idea of something
U
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
to row back
<idiom>
<verb>
U
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
after bottom center
U
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
after top center
U
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ بالا
electronic
U
موضوعی که عنوان چند رسانهای را شرح میدهد
to linger on a subject
U
روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
talk out
U
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
point of honour
U
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
When wI'll the matter come up for discussion ?
U
موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
terminator
U
موضوعی در لیست داده که انتهای فایل را نشان میدهد
bye
U
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
byes
U
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
selector
U
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
selectors
U
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
to drag in a subject
U
موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
cognizance
U
ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
rhetorical question
U
مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
approval
U
متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
approval
U
توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
area of operational interest
U
منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
rogue value
U
موضوعی درلیست داده برای نشان اینکه لیست تمام شده است
carrying
U
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carries
U
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
U
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carried
U
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
along side
U
تا کنار
along side
U
در کنار
waterfront
U
اب کنار
waterfronts
U
اب کنار
abutment
U
کنار
lip
U
کنار
verges
U
کنار
verge
U
کنار
besides
U
کنار
marge
U
کنار
side aisle
U
کنار
border line
U
خط کنار
bourne
U
کنار
limit
U
کنار
margins
U
کنار
margin
U
کنار
on shore
U
بر کنار
rand
U
کنار
recess
U
کنار
marginate
U
کنار
off
U
از کنار
lotos
U
کنار
recesses
U
کنار
lote
U
کنار
banks
U
کنار
list
U
کنار
apart
U
کنار
brim
U
کنار
edge
U
: کنار
ex-
U
کنار
ex
U
کنار
border
U
کنار
bordered
U
کنار
rims
U
کنار
brink
U
کنار
lotuses
U
کنار
bordering
U
کنار
edges
U
: کنار
brims
U
کنار
away
U
کنار
rim
U
کنار
bank
U
کنار
lotus
U
کنار
brimmed
U
کنار
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com