English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to laugh to scorn U استهزا کردن
laugh one out of a habit U با استهزا عادتی را از سرکسی بیرون کردن
ridicule U استهزا
irrision U استهزا
jearingly U به استهزا
raillery U استهزا
scoffingly U با استهزا
ridiculed U استهزا
ridiculing U استهزا
ridicules U استهزا
mockingly U بر سیل استهزا
ridiculer U استهزا کننده
jearer U استهزا کننده
in a jeering tone U بلحن استهزا
to sneer out of coun tenance U با استهزا از رو بردن
mockingly U از روی استهزا
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
rounder U ادم بدنام الت استهزا
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
put U تعویض کردن انداختن
tossing U پرت کردن انداختن
launch U انداختن پرت کردن
putting U تعویض کردن انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
puts U تعویض کردن انداختن
toss U پرت کردن انداختن
tosses U پرت کردن انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
slotting U انداختن چفت کردن
tossed U پرت کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
to put by U دور انداختن رد کردن
hurtled U پرت کردن انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
hurtle U پرت کردن انداختن
launches U انداختن پرت کردن
hurtling U پرت کردن انداختن
slot U انداختن چفت کردن
to set off U انداختن برابر کردن
launching U انداختن پرت کردن
slots U انداختن چفت کردن
launched U انداختن پرت کردن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
kid U دست انداختن مسخره کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
operates U اداره کردن راه انداختن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
operate U اداره کردن راه انداختن
operated U اداره کردن راه انداختن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
stake U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down U پایین انداختن انداختن
demonetization U خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize U عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear U از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
blobs U لک انداختن
bottom U ته انداختن
to hew down U انداختن
lines U خط انداختن در
relegate U انداختن
brush finish U خط انداختن
throws U انداختن
blob U لک انداختن
string U زه انداختن به
hitching U انداختن
line U خط انداختن در
hewn U انداختن
spilled U انداختن
throwing U انداختن
relegated U انداختن
deletes U انداختن
throw U انداختن
hitches U انداختن
jaculate U انداختن
pilling U تل انداختن
hew U انداختن
to leave out U انداختن
relegating U انداختن
run home U جا انداختن
omitted U انداختن
to lay by the heels U بر انداختن
bottoms U ته انداختن
benite U به شب انداختن
omit U انداختن
souse U انداختن
hewed U انداختن
spills U انداختن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com