Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
spot map
U
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sketches
U
کروکی
sketched
U
کروکی
sketch
U
کروکی
planned chart
U
کروکی زمین
planned chart
U
نقشه کروکی
landaus
U
کالسکه کروکی
landau
U
کالسکه کروکی
croquis
U
مسوده کروکی
landaulet
U
کالسکه کروکی کوچک
cheat sheet
U
کروکی زمین گلف
playbook
U
دفترچه حاوی کروکی مانورها
hardtop
U
اتومبیلی شبیه اتومیلهای کروکی که دارای سقف سخت فلزی میباشد
canopy
U
روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
canopies
U
روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
sensing
U
مشاهدات
weather observation
U
مشاهدات جوی
informal observations
U
مشاهدات شخصی
faculty of observation
U
بینش مشاهدات جوی
weather observation
U
مشاهدات هواشناسی دیدبانی جوی
cirvis
U
دستورات مخابراتی که برای گزارش مشاهدات اطلاعاتی تهیه می شوند
spot report
U
گزارش مشاهدات یا گزارش فوری از تحقیقات محلی
inspector
U
بازرس
inspectors
U
بازرس
scrutineer
U
بازرس
keeper
U
بازرس
controllers
U
بازرس
inspector general
U
بازرس کل
examinator
U
بازرس
controller
U
بازرس
visitator
U
بازرس
line man
U
بازرس
keepers
U
بازرس
works inspector
U
بازرس کارگاه
auditors
U
بازرس دفاترمحاسباتی
gasmen
U
بازرس معدن
linemen
U
بازرس خط اهن
lineman
U
بازرس خط اهن
warden
U
نافر بازرس
gasman
U
بازرس معدن
proctor
U
بازرس دانشجویان
scrutineer
U
بازرس اراء
works inspector
U
بازرس کارخانه
wardens
U
نافر بازرس
auditor general
U
بازرس کل سر حسابرس کل
inspectoral
U
وابسته به بازرس ها
auditor
U
بازرس دفاترمحاسباتی
comptroller
U
بازرس حسابداری
scrutineer
U
بازرس ارا
g man
U
بازرس مخصوص
censoring
U
بازرس مطبوعات و نمایشها
inspectorial
U
وابسته بوفیفه بازرس
censor
U
بازرس مطبوعات و نمایشها
umpire
U
داوری عملیات بازرس
rummaging
U
کاوش بازرس کشتی
inspectorship
U
سمت بازرس رسدبانی
rummaged
U
کاوش بازرس کشتی
rummage
U
کاوش بازرس کشتی
umpiring
U
داوری عملیات بازرس
rummages
U
کاوش بازرس کشتی
umpired
U
داوری عملیات بازرس
umpires
U
داوری عملیات بازرس
censors
U
بازرس مطبوعات و نمایشها
censored
U
بازرس مطبوعات و نمایشها
test protectors
U
بازرس ازمایشات کارایی شغلی
auditors
U
حسابرس مفتش یا بازرس در شرکتهای سهامی
auditor
U
حسابرس مفتش یا بازرس در شرکتهای سهامی
floorwalker
U
بازرس فروشگاه بزرگ خرده فروشی
trackwalker
U
بازرس ریل گذاری راه اهن
visualreport
U
گزارش دیدبانی بصری گزارش مشاهدات بصری در حین پرواز
visitors
U
بازرس و نافر شرکتها مامور بررسی وضع مجانین
visitor
U
بازرس و نافر شرکتها مامور بررسی وضع مجانین
occurance
U
تصادف
chances
U
تصادف
fortuity
U
تصادف
chancing
U
تصادف
collision
U
تصادف
accidentalness
U
تصادف
collisions
U
تصادف
coincidences
U
تصادف
coincidence
U
تصادف
at random
U
به تصادف
accidentalism
U
تصادف
chance
U
تصادف
impingement
U
تصادف
random
U
تصادف
accidents
U
تصادف
accident
U
تصادف
occurrences
U
تصادف
occurrence
U
تصادف
encounters
U
تصادف
encountering
U
تصادف
encounter
U
تصادف
concurrence
U
تصادف
randomly
U
تصادف
encountered
U
تصادف
occurence
U
تصادف
gambling
U
تصادف
chanced
U
تصادف
shunts
U
تصادف
shunted
U
تصادف
shunt
U
تصادف
as it happens
<adv.>
U
بطور تصادف
to tun a
U
تصادف کردن با
accidently
<adv.>
U
بطور تصادف
run against
U
تصادف کردن با
accidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
at random
<adv.>
U
بطور تصادف
by accident
<adv.>
U
بطور تصادف
by a coincidence
<adv.>
U
بطور تصادف
by chance
<adv.>
U
بطور تصادف
by happenstance
<adv.>
U
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
U
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
stochastic
<adj.>
U
برحسب تصادف
random
<adj.>
U
برحسب تصادف
stochastical
<adj.>
U
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
U
برحسب تصادف
to come in to collision
U
تصادف کردن
to blunder upon
U
به تصادف برخوردن به
run upon
U
تصادف کردن با
casual
[not planned]
<adj.>
U
برحسب تصادف
coincidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
U
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
U
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
fortuitously
<adv.>
U
بطور تصادف
impinged
U
تصادف کردن
jar
U
تصادف کردن
collides
U
تصادف کردن
incidence
U
تصادف وقوع
occurrence
U
تصادف رویداد
occurrences
U
تصادف رویداد
collide
U
تصادف کردن
accident
U
تصادف اتومبیل
accidents
U
تصادف اتومبیل
jarred
U
تصادف کردن
impinges
U
تصادف کردن
impinge
U
تصادف کردن
jars
U
تصادف کردن
colliding
U
تصادف کردن
crush
U
تصادف کردن
collided
U
تصادف کردن
haphazard
<adj.>
U
برحسب تصادف
come into collision
U
تصادف کردن
haphazardly
U
برحسب تصادف
accidentalism
U
تصادف گرایی
hit or miss
U
برحسب تصادف
hit
U
ضربت تصادف
hits
U
ضربت تصادف
hitting
U
ضربت تصادف
crushed
U
تصادف کردن
crushes
U
تصادف کردن
incidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
technical observer
U
بازرس یا نافر فنی کارخانه در یکانهای رزمی که نافربه طرز استفاده از وسیله میباشد
bop
U
تصادف کردن برخوردکردن
There has been an accident.
تصادف شده است.
bopping
U
تصادف کردن برخوردکردن
pile-up
U
تصادف چند ماشین
pile-ups
U
تصادف چند ماشین
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
To have an accident.
دچار تصادف شدن
bopped
U
تصادف کردن برخوردکردن
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
bops
U
تصادف کردن برخوردکردن
smack into
<idiom>
U
بهم خوردن ،تصادف
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
By a happy coincidence.
U
دراثر حسن تصادف
occasion
U
تصادف باعث شدن
accidence
U
پیش امد تصادف
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
happy go lucky
U
برحسب تصادف لاقید
run into
U
برخوردن تصادف کردن با
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
nerf
U
تصادف با اتومبیل دیگر
log jam
U
تصادف موج سواران
endo
U
تصادف منجر به واژگونی
occasions
U
تصادف باعث شدن
occasioning
U
تصادف باعث شدن
occasioned
U
تصادف باعث شدن
strike
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
posttraumatic
U
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
He was involved in a road accident.
U
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
hurtle
U
تصادف کردن مصادف شدن
casualism
U
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
strikes
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtled
U
تصادف کردن مصادف شدن
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtles
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtling
U
تصادف کردن مصادف شدن
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen.
U
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
Type cable
U
چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com