Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
suffice
U
کافی بودن
sufficed
U
کافی بودن
suffices
U
کافی بودن
sufficing
U
کافی بودن
be adequate
U
کافی بودن
be enough
U
کافی بودن
be sufficient
U
کافی بودن
last
[be enough]
U
کافی بودن
reach
U
کافی بودن
suffice
U
کافی بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
end in itself
<idiom>
U
مکان کافی برای راحت بودن
Other Matches
adequate
<adj.>
U
کافی
acceptable
<adj.>
U
کافی
sufficient
<adj.>
U
کافی
sufficing
<adj.>
U
کافی
enough
U
کافی
satisfactory
<adj.>
U
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
U
کافی
adequate
کافی
adequate
U
کافی
enow
U
کافی
sufficient
U
کافی
adequately
[sufficiently]
<adv.>
U
بقدر کافی
sufficient condition
U
شرط کافی
sufficient
U
مقدار کافی
run short
<idiom>
U
کافی نبودن
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
sufficiently
<adv.>
U
بقدر کافی
leisure
U
وقت کافی
sufficient conditions
U
شرایط کافی
inadequate
U
غیر کافی
due care
U
مراقبت کافی
skimp
U
غیر کافی
skimped
U
غیر کافی
Nothing more, thanks.
کافی است.
scantier
U
غیر کافی
plenty of rain
U
باران کافی
scantiest
U
غیر کافی
scanty
U
غیر کافی
inextenso
U
بطول کافی
skimps
U
غیر کافی
skimping
U
غیر کافی
adequately
U
بقدر کافی
inadequately
U
بطور غیر کافی
insufficiently
U
بطور غیر کافی
sufficiency
U
قابلیت مقدار کافی
All you have to do is to say the word.
U
کافی است لب تر کنی
to have plenty of time
U
وقت کافی داشتن
incompetent
U
غیر کافی ناشایسته
enough
U
باندازهء کافی نسبتا
voteless
U
بدون رای کافی
he is short of hands
U
کارگر کافی ندارد
well paid
U
دارای حقوق کافی
not a leg to stand on
<idiom>
U
مدرک کافی نداشتن
sufficient condition
U
شرط کافی
[ریاضی]
well educatd
U
دارای تحصیلات کافی
dozing
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
working ball
U
گوی با سرعت و چرخش کافی
straw boss
U
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
Nothing more, thanks.
کافی است، خیلی متشکرم.
dozed
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
It is not deep enough.
U
باندازه کافی گود نیست
in short supply
<idiom>
U
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
So much for theory!
<idiom>
U
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
Enough has been said!
U
به اندازه کافی گفته شده!
put the question
U
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
caught short
<idiom>
U
پول کافی برای پرداخت نداشتن
underfeed
U
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
he had a good supply of coal
U
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
He has not enough experience for the position.
U
برای اینکار تجربه کافی ندارد
underdeveloped
U
رشد کافی نیافته عقب افتاده
adequately
U
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
My tea is not cool enough to drink.
U
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
attention
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attentions
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
on easy street
<idiom>
U
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
well-to-do
<idiom>
U
پول کافی برای امرار معاش کردن
Is there enough time to change trains?
U
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
make a living
<idiom>
U
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
leave (let) well enough alone
<idiom>
U
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
I'm old enough to take care of myself.
U
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
Is that enough to be a problem?
U
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
subliminal
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminally
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
pillows
U
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
The room is bare of furniture .
U
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillow
U
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
liberal gift
U
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that.
<idiom>
U
اینقدر
[کار یا صحبت و غیره ]
کافی است درباره اش.
[اصطلاح روزمره]
bedsore
U
زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
long run
U
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
U
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
U
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
U
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumber
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
U
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponded
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
U
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
to be in one's right mind
U
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
demurrer
U
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
touch football
U
نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
look out
U
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belong
U
مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job .
U
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged
U
مال کسی بودن وابسته بودن
fits
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out
U
اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be in a habit
U
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
U
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belongs
U
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
U
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fittest
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness
U
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurks
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
blue water school
U
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state lamb
U
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
state tiger
U
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
decarburizing
U
گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
diesel ramjet
U
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
poorly
U
بطور ناچیز بطور غیر کافی
monitor
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
agrees
U
متفق بودن همرای بودن
agreeing
U
متفق بودن همرای بودن
urgency
U
فوتی بودن اضطراری بودن
slouches
U
خمیده بودن اویخته بودن
consists
U
شامل بودن عبارت بودن از
look for
U
منتظر بودن درجستجو بودن
slouch
U
خمیده بودن اویخته بودن
slouching
U
خمیده بودن اویخته بودن
consisting
U
شامل بودن عبارت بودن از
on guard
U
مراقب بودن نگهبان بودن
conditionality
U
شرطی بودن مشروط بودن
depend
U
مربوط بودن منوط بودن
discord
U
ناجور بودن ناسازگار بودن
consisted
U
شامل بودن عبارت بودن از
depended
U
مربوط بودن منوط بودن
depends
U
مربوط بودن منوط بودن
agree
U
متفق بودن همرای بودن
to stand for
U
نامزد بودن هواخواه بودن
consist
U
شامل بودن عبارت بودن از
pertain
U
مربوط بودن متعلق بودن
moon
U
سرگردان بودن اواره بودن
moons
U
سرگردان بودن اواره بودن
disagrees
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
resides
U
ساکن بودن مقیم بودن
resided
U
ساکن بودن مقیم بودن
owe
U
مدیون بودن مرهون بودن
reside
U
ساکن بودن مقیم بودن
owed
U
مدیون بودن مرهون بودن
owes
U
مدیون بودن مرهون بودن
abler
U
لایق بودن مناسب بودن
ablest
U
لایق بودن مناسب بودن
abutted
U
مماس بودن مجاور بودن
abuts
U
مماس بودن مجاور بودن
pertained
U
مربوط بودن متعلق بودن
governs
U
نافذ بودن نافر بودن بر
pertains
U
مربوط بودن متعلق بودن
governed
U
نافذ بودن نافر بودن بر
stravaig
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
stravage
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
precedes
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precede
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
disagree
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
haze
U
گرفته بودن مغموم بودن
disagreeing
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
abut
U
مماس بودن مجاور بودن
have
U
مالک بودن ناگزیر بودن
having
U
مالک بودن ناگزیر بودن
to be due
U
مقرر بودن
[موعد بودن]
govern
U
نافذ بودن نافر بودن بر
want
U
فاقد بودن محتاج بودن
slouched
U
خمیده بودن اویخته بودن
wanted
U
فاقد بودن محتاج بودن
pend
U
معوق بودن بی تکلیف بودن
inhere
U
جبلی بودن ماندگار بودن
include
U
شامل بودن متضمن بودن
appertain
U
مربوط بودن متعلق بودن
appertained
U
مربوط بودن متعلق بودن
appertaining
U
مربوط بودن متعلق بودن
appertains
U
مربوط بودن متعلق بودن
includes
U
شامل بودن متضمن بودن
restoration
U
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
U
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
prima facie evidence
U
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
stand
U
بودن واقع بودن
hollerith code
U
سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
interdepend
U
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteers
U
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteer
U
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
wobbled
U
لق بودن
put one's cards on the table
<idiom>
U
رک بودن
dubiosity
U
در شک بودن
consecutiveness
U
پی در پی بودن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com