English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
impacted U کارگذاشته شده میان چیزی گیر کرده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ether U جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده ووسیله انتقال روشنایی و گرمامیشود
in place U کارگذاشته
interleave U در میان چیزی جادادن
cradle scythe U داسی که درچهارچوب کارگذاشته باشند
interposition U چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
inclusive U چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
elevate railway U راه اهنی که روی پایه کارگذاشته اندواز تراز جاده بلندتراست
forced sale U فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
to jump on somebody U به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
scarf joint U جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers U تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger U تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak U گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
I have a tooth abscess. U دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
medoterranean U واقع در میان چند زمین میان زمینی
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
futtock U میان چوب میان تیر
intervenient U در میان اینده واقع در میان
best gold U تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
psychophysics U علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
gelid U یخ کرده
off the trail U پی گم کرده
unconscious U غش کرده
i am 0 rials out of pocket U کرده ام
souffle U پف کرده
infusions U دم کرده
infusion U دم کرده
souffles U پف کرده
soufflTs U پف کرده
unconsciously U غش کرده
beastby U کرده
tumid <adj.> U پف کرده
puffy <adj.> U پف کرده
puffed out <adj.> U پف کرده
puff pastry U پف کرده
bouffant U پف کرده
turgid <adj.> U پف کرده
puffed <adj.> U پف کرده
bloat U پف کرده
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
clarified U صاف کرده
they have done their work U را کرده اند
grown U رشد کرده
whey U شیرچرخ کرده
mistaken U اشتباه کرده
sweated U عرق کرده
deep rooted U ریشه کرده
sawn U اره کرده
rooted U ریشه کرده
billowy U باد کرده
grown-ups U رشد کرده
grown-up U رشد کرده
baggily U بطورباد کرده
get U کسب کرده
gets U کسب کرده
getting U کسب کرده
strained U صاف کرده
iced ppa U خنک کرده
hidden U پنهان کرده
bendon U نیت کرده
pulled U خشک کرده
beheld U مشاهده کرده
blubbery U ورم کرده
inveterate U ریشه کرده
carpeted U فرش کرده
ghee U کره اب کرده
ghi U کره اب کرده
refined U تمیز کرده
nodular U ورم کرده
picked U پاک کرده
self taught U تحصیل کرده
painted U رنگ کرده
he is worn with travel U سفراوراخسته کرده
farci U دلمه کرده
farcie U دلمه کرده
fecit U درست کرده
puffy <adj.> U باد کرده
knotted U ازدحام کرده
decorated U زینت کرده
fretty U اماس کرده
fubsy U قوز کرده
fucate U رنگ کرده
farthingale U دامن پف کرده
smoothfaced U صاف کرده
deep-rooted U ریشه کرده
iced U خنک کرده
risen U طلوع کرده
testate U وصیت کرده
distent U ورم کرده
educated U تحصیل کرده
overage U کم رشد کرده
purified U پاک کرده
fled U فرار کرده
indrawn U جذب کرده
enrooted U ریشه کرده
chose U انتخاب کرده
protuberant U باد کرده
in flower U شکوفه کرده
begotten U تولید کرده
swollen U ورم کرده
swollen U اماس کرده
off the track U ازخط پی گم کرده
shots U اصابت کرده
it is very easily done U کرده میشود
warm infusion U چیز دم کرده
turgid <adj.> U باد کرده
let it be done U کرده شود
puffed <adj.> U آماس کرده
puffed out <adj.> U آماس کرده
fried U سرخ کرده
puffy <adj.> U آماس کرده
tumid <adj.> U آماس کرده
turgid <adj.> U آماس کرده
airless U گرفته یا دم کرده
tumescent U ورم کرده
full grown U رشدکامل کرده
tumid <adj.> U باد کرده
puffed out <adj.> U باد کرده
puffed <adj.> U باد کرده
inwrought U از تو کار کرده
puffed <adj.> U ورم کرده
intumescent U اماس کرده
intumescent U باد کرده
worked [been successful] <past-p.> U کار کرده
puffed out <adj.> U ورم کرده
puffy <adj.> U ورم کرده
tumid <adj.> U ورم کرده
ventricular U باد کرده
turgid <adj.> U ورم کرده
tumid U اماس کرده
full-grown U رشدکامل کرده
restrained U لگام کرده
shot U اصابت کرده
blown U ورم کرده
began U شروع کرده
bunged up U باد کرده
I have a flat [tire] . U من پنچر کرده ام.
tinned U قوطی کرده
wedded U ازدواج کرده
unruffled U ارام کرده
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
omphalos U میان
midrib U رگ میان
mean water U میان اب
staggers U یک در میان
stagger U یک در میان
in our midst U در میان ما
staggering U یک در میان
diameters U میان بر
centers U میان
half back U میان
centre U میان
centred U میان
crosscut U میان بر
waist U میان
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com