Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
He is unpredicateble. He acts haphazardly.
U
کارش حساب وکتابی ندارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
he has a rushing business
U
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
He that blows in the dust fills his eyes.
<proverb>
U
کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
U
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
he is second to none
U
دومی ندارد بالادست ندارد
cost plus contracts
U
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckon
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
clearance
U
تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
capitalized expense
U
هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
overdrawn account
U
حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
equity accounts
حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
To bring someone to account.
کسی را پای حساب کشیدن
[حساب پس گرفتن]
To cook the books.
U
حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege
U
دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
he is on his legs
U
کارش دایراست
reckoning
U
تصفیه حساب صورت حساب
reckonings
U
تصفیه حساب صورت حساب
he prospered in his business
U
کارش بالا گرفت
He is attentive to his work .
U
متوجه کارش است
He is completely absorbed by his business.
U
کاملاجذب کارش است
charge and discharge statements
U
حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
Let the secretary get on with it .
U
بگذارید منشی کارش را بکند
he drives a roaring trade
U
کارش خوب گرفته است
He eventually landed in prison .
U
عاقبت کارش بزندان کشید
fast
U
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts
U
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
get off one's butt
<idiom>
U
سرش شلوغه کارش شروع شده
fasted
U
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest
U
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
check register
U
بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
melodramatist
U
کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
he prospered in his business
U
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
wine cooper
U
کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
I have no fault to find with his work .
U
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
boat train
U
ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
i overpaid him for his work
U
مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
boat trains
U
ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
He'll never get anywhere.
U
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
pawn broker
U
کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
dynamically
U
زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
chimney sweeps
U
کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
paintress
U
زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
chimney sweep
U
کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
dynamic
U
زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
ringman
U
کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
to get in somebody's way
U
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
industrial union
U
اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
the inquisition
U
دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
crammer
U
کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
bill poster
U
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
He'll never amount to anything.
<idiom>
U
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
[اصطلاح روزمره]
piecer
U
درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
quantum meruit
U
هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
bill posters
U
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
account
U
حساب صورت حساب
air man
U
کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
daemon
U
در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
no year oppropriation
U
حساب تامین اعتبار باز حساب باز
digital computer
U
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
he calcn lates with a
U
اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
First come first served.
U
هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
knife boy
U
خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
Bounty hunter
U
جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
rattening
U
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
he was p in his business
U
خوب بود کارش رونق گرفته بود
there is no limit to it
U
حد ندارد
he is not of that stamp
U
را ندارد
there is no style about her
U
ندارد
flicker free
U
ی ندارد
it does not weigh with me
U
ندارد
he has an a. to grind
U
غرضی ندارد
it does not matter
U
اهمیت ندارد
it is a soft snap
U
کاری ندارد
he has nostomach for the fight
U
سر دعوا ندارد
he has no excuse what
U
عذری ندارد
he has nothing of his own
U
چیزی ندارد
he has no temperature to day
U
امروز تب ندارد
he is out of huomor
U
دماغ ندارد
he hasno notion of going
U
سر رفتن ندارد
he has no manners
U
اداب ندارد
Nothing is quite impossible.
U
کارنشد ندارد
his hat cover his fanily
U
هیچکس را ندارد
no object
U
اهمیت ندارد
no matter
U
اهمیت ندارد
dont mention it
U
اهمیت ندارد
It is no trouble at all.
U
زحمتی ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter .
U
عیب ندارد
it is well enough
U
عیبی ندارد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything .
U
مقصودی ندارد
it is of no weight
U
قدرواهمیتی ندارد
Don’t mention it.
U
قابلی ندارد.
No problem at all. It is quite all right .
U
مانعی ندارد
it lacks soul
U
روح ندارد
hadn't
U
ندارد نبایستی
it is nothing new
U
تازگی ندارد
it is nothing out of the way
U
غرابتی ندارد
there is no limit to it
U
اندازه ندارد
letter of recall
U
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
his intentions are good
U
خیال بدی ندارد
he is indisposed to go
U
میل برفتن ندارد
That's not so!
U
این حقیقت ندارد!
he is short of hands
U
کارگر کافی ندارد
he is nothing to me
U
بتمن خویشی ندارد
domain
U
برنامهای که حق کپی ندارد
domains
U
برنامهای که حق کپی ندارد
he is at a loose end
U
کار معینی ندارد
he hasno notion of going
U
میل رفتن ندارد
there is nothing for it but to
U
چارهای ندارد جز اینکه
there is no reason
U
هیچ دلیل ندارد
h does not w.much
U
چندان وزنی ندارد
many hands make light work
<proverb>
U
یک دست صدا ندارد
There is nothing to be ashamed lf .
U
( اینکار ) خجالت ندارد
there is no exception to that rule
U
ان قانون استثناء ندارد
that in nothing to me
U
برای من اهمیتی ندارد
she cannot bear heat
U
طاقت گرما را ندارد
It doesnt look nice . It is useemly.
U
صورت خوشی ندارد
irons in the fire
<idiom>
U
وقت سرخاراندن ندارد
Death keeps no calendar.
<proverb>
U
مرگ تاریخ ندارد.
he hasno notion of going
U
خیال رفتن ندارد
There is no market for it in Iran .
U
درایران مصرفی ندارد
he means well
U
قصد بدی ندارد
it matters little
U
چندان اهمیت ندارد
de facto standard
U
سسهای اعتبار به آن ندارد
it is of little worth
U
چندان ارزشی ندارد
it differs nothing from
U
هیچ فرقی با .....ندارد
it is not protected by sanctions
U
ضمانت اجرایی ندارد
Cheating( fraud) does not pay ( prosper).
U
تقلب عاقبت ندارد
She never gets any gratitude .
U
دستش نمک ندارد
it is allup with him
U
دیگر امیدی ندارد
crying is useless
U
گریه سودی ندارد
it is of no moment
U
هیچ اهمیت ندارد
it is indifferent to me
U
برای من چه اهمیتی ندارد
it is of no importance
U
هیچ اهمیت ندارد
Nothing is impossible .
U
کار نشد ندارد
and that is flat(final)!No arguments!
U
چون وچراهم ندارد !
He cant stand the sight of us.
U
چشم ندارد ما را ببیند
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) .
U
ربطی به موضوع ندارد
That is quitw O. K. That is fine.
U
هیج اشکالی ندارد
it is beyond recall
U
احتمال لغوشدن ندارد
This does not apply to . . .
U
در رابطه با . . . کاربرد ندارد.
his hand want's two fingers
U
دستش دو انگشت ندارد
his hand lack one finger
U
دستش یک انگشت ندارد
infinite
U
حلقهای که خروج ندارد.
it takes two to tango
<idiom>
U
[یک دست صدا ندارد]
There is nothing to be afraid of in driving.
رانندگی که ترس ندارد.
He has not a single star in all the seven skies.
<proverb>
U
یک ستاره در هفت آسمان ندارد.
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink .
U
قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
confession and avoidance
U
باط ندارد و اثرش به سوداوست
It isn't anything like her.
U
او
[زن]
اصلا همچنین رفتاری ندارد.
from immemorial times
U
اززمانی که کسی بیاد ندارد
The full man does not understand a hungry one .
<proverb>
U
سیر از گرسنه خبر ندارد .
He hasnt a mind of his own.
U
ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
out of one's element
<idiom>
U
جایی که به شخص تعلق ندارد
It is pointless for her to come here .
U
موضوع ندارد اینجا بیاید
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed.
U
اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
The very idea !
U
معنی ندارد ! ( قبیح است )
It is in the bag . It is a dead cert.
U
ردخورد ندارد (حتمی است )
null
U
رشتهای که هیچ حرفی ندارد
e. wear
U
پارچه ایی که مرگ ندارد
There is nothing wrong with it.
U
این هیچ ایرادی ندارد.
He is on edge. He is restive.
U
آرام ندارد (ناراحت است )
it boots not to complain
U
گله گذاری سودی ندارد
His knowledge has no limits.
U
دانش اوحد واندازه ای ندارد
His greed knows no limits.
U
حرص وطمع اش اندازه ندارد
netblock
U
ابشاری که نیاز به دفاع ندارد
His remarks are unfounded.
U
حرفهایش پایه واساسی ندارد
My French is not up to much.
U
فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
A logical remark has no answer.
<proverb>
U
یرف یساب جواب ندارد .
It doesnt matter. it is nothing.
U
چیزی نیست ( عیب ندارد )
it is of no use talking
U
سخن گفتن سودی ندارد
it is not worth my while
U
نمیارزد برای من ارزش ندارد
it does not matter
U
عیب ندارد چیزی نیست
it is immaterial
U
ناچیز است اهمیت ندارد
you are welcome
U
کاری نکردم اهمیت ندارد
there is no p of his going
U
رفتن وی هیچ امکان ندارد
that is nothing like it
U
هیچ شباهتی بدان ندارد
he does nothing but talk
U
کاری جزحرف زدن ندارد
there is no precedent for this
U
این چیز سابقه ندارد
they are of no historical
U
هیچ اهمیت تاریخی ندارد
there is no occasion for fear
U
ترس هیچ مورد ندارد
he has no friends
U
او هیچ دوست و اشنایی ندارد
time out of minds
U
زمانی که کسی یاد ندارد
He makes a hundred jugs of which not one has a han.
<proverb>
U
صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
it is not true that he is dead
U
اینکه میگویند مرده است حق ندارد
complete
U
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completed
U
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
coram non judice
U
درپیش کسی که صلاحیت داوری ندارد
completes
U
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
It doesnt make any difference to me .
U
برای من فرقی نمی کند (ندارد)
The poor fellow ( guy ) is restless.
U
بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
they call him mister
U
یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
Your passport is no longer valid.
گذرنامه شما دیگر اعتبار ندارد.
Such a thing does not exist at all .
U
چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
singleton
U
ورقی که در دست بازیکن نظیری ندارد
There is no disagreement among us.
U
اختلاف نظری بین ماوجود ندارد
There is no harm in trying.
U
امتحانش مجانی است (ضرر ندارد )
neither fish nor fowl
<idiom>
U
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
no branch
U
شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com