Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
wherewithal
U
چیزی که بوسیله ان عملی قابل اجراست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
alternative
U
آنچه به جای چیز دیگر قابل اجراست
alternatives
U
آنچه به جای چیز دیگر قابل اجراست
activities
U
بیشترین تعداد کارهایی که در یک سیستم چند منظوره قابل اجراست
activity
U
بیشترین تعداد کارهایی که در یک سیستم چند منظوره قابل اجراست
chapter
U
بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
chapters
U
بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
expanded memory system
U
دریک IBM PC استانداردی که حافظه اضافی که بیشتر از حد کیلو بایت است از حافظه معمولی را معرفی میکند. این حافظه فقط توسط برنامههای مخصوص نوشته شده قابل اجراست و نیز مراجعه شود به LIM
com file
U
در سیستم عاملهای PC مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان کننده این است که فایل حاوی کد ماشین است به صورت دودویی وتوسط سیستم عامل قابل اجراست
EXE file
U
در یک سیستم عامل مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان میکند فایل حاوی داده دودویی برنامه است . فایل مستقیم از طریق سیستم عامل قابل اجراست
water fast
U
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
signifiable
U
قابل نمایش بوسیله علامت یارمز
to buy something at an auction
U
چیزی را در
[بوسیله]
حراجی خریدن
rainwash
U
شستشوی چیزی بوسیله باران
photosensitize
U
بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
towline
U
طناب یا ریسمانی که بوسیله ان چیزی را می کشند
instruction
U
کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
instructions
U
کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
lugged
U
اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
fescue
U
چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگردنشان میدهد
lugging
U
اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
lugs
U
اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
lug
U
اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
heuristic reason
U
دلیلی که بوسیله ان کسی چیزی رابرای خودثابت کندیاپیش خودبفهمد
dragrope
U
طنابی که بوسیله ان چیزی رامیکشند یا اینکه روی زمین کشیده میشود
cast pearls before swine
<idiom>
U
از بین بردن چیزی ارزشمندی بوسیله کسی که قدرش را نمی داند
lyophilization
U
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
to rule something out
U
چیزی را غیر قابل دانستن
to exclude something
[as something]
U
چیزی را غیر قابل دانستن
scalar
U
توضیح دادنی بوسیله عددی بر روی ترازو قابل سنجش با ترازو سنجش مدرج
hereditaments
U
هر چیزی که قابل ارث گذاشتن باشد مال موروثی میراث
I'll take a leap of faith.
U
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
IF statement
U
عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
dependent
U
غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
recoverable item
U
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end
U
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
archival quality
U
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
utilitarian
[useful]
<adj.>
U
عملی
practicals
U
عملی
executable
<adj.>
U
عملی
useful
<adj.>
U
عملی
suitable
<adj.>
U
عملی
practicable
<adj.>
U
عملی
feasible
<adj.>
U
عملی
makeable
<adj.>
U
عملی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
U
عملی
operational
U
عملی
doable
<adj.>
U
عملی
contrivable
<adj.>
U
عملی
pragmatic
U
عملی
manageable
<adj.>
U
عملی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
U
عملی
purposive
<adj.>
U
عملی
purposeful
<adj.>
U
عملی
purpose-built
<adj.>
U
عملی
proper
<adj.>
U
عملی
functional
<adj.>
U
عملی
convenient
<adj.>
U
عملی
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
U
عملی
empirical
U
عملی
feasible
U
عملی
pragmatics
U
عملی
applicative
U
عملی
applicatory
<adj.>
U
عملی
handy
<adj.>
U
عملی
achievable
<adj.>
U
عملی
practic
U
عملی
pracitcable
U
عملی
objectives
U
عملی
business like
U
عملی
objective
U
عملی
ex post
U
عملی
factually
U
عملی
factual
U
عملی
operable
U
عملی
applied
U
عملی
operative
U
عملی
operatives
U
عملی
down to earth
U
عملی
de facto
U
عملی
workable
<adj.>
U
عملی
practicable
U
عملی
workable
U
عملی
practical
<adj.>
U
عملی
performable
U
عملی
down-to-earth
U
عملی
experimental
U
عملی
makable
<adj.>
U
عملی
practicality
U
عملی بودن
logical positivism
U
منطق عملی
logical positivism
U
فلسفه عملی
worked
U
عملی شدن
carry out
U
عملی کردن
accomplish
U
عملی کردن
inapplicable
U
غیر عملی
bring inbeing
U
عملی کردن
work
U
عملی شدن
to put in practice
U
عملی کردن
realpolitik
U
سیاست عملی
actualize
U
عملی کردن
defacto recognition
U
شناسایی عملی
practicalities
U
عملی بودن
applied research
U
تحقیقات عملی
viability
U
امکان عملی
self action
U
خود عملی
training
U
آموزش عملی
inapplicability
U
عملی نبودن
practical joke
U
شوخی عملی
practical jokes
U
شوخی عملی
applied research
U
تحقیق عملی
pragmatism
U
فلسفه عملی
utilization
U
استفاده عملی
practicability
U
عملی بودن
logical empiricism
U
فلسفه عملی
logical empiricism
U
منطق عملی
airy-fairy
U
غیر عملی
activity catharsis
U
پالایش عملی
feasibilty
U
عملی بودن
feasibly
U
بطور عملی
folderol
U
غیر عملی
applicability
U
عملی بودن
execute
U
عملی کردن
operationalism
U
مکتب عملی
practicalness
U
عملی بودن
inoperative
U
غیر عملی
impracticable
<adj.>
U
غیر عملی
inexecutable
<adj.>
U
غیر عملی
unfeasible
<adj.>
U
غیر عملی
operationism
U
مکتب عملی
to give effect to
U
عملی کردن
performance test
U
ازمون عملی
make something happen
U
عملی کردن
workability
U
امر عملی
practical unit
U
واحدهای عملی
practical capacity
U
گنجایش عملی
practical art
U
هنر عملی
feasible
U
امکان عملی
impractical
U
غیر عملی
usefulness
U
عملی بودن
usability
U
عملی بودن
availability
U
عملی بودن
positive
U
یقین عملی
application
[applicability]
U
عملی بودن
practicableness
U
عملی بودن
practicably
U
بطور عملی
put into effect
U
عملی کردن
fulfill
[American]
U
عملی کردن
workable competition
U
رقابت عملی
bring into being
U
عملی کردن
pratique
U
تمرین عملی
actualise
[British]
U
عملی کردن
carry ineffect
U
عملی کردن
implement
U
عملی کردن
put ineffect
U
عملی کردن
put in practice
U
عملی کردن
carry into effect
U
عملی کردن
put inpractice
U
عملی کردن
put into practice
U
عملی کردن
compulsion
U
وسواس عملی
make a reality
U
عملی کردن
compulsions
U
وسواس عملی
escrow
U
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
functional residual capacity
U
فرفیت باقیمانده عملی
top-heavy
U
افتادنی غیر عملی
practical system
U
دستگاه یکانهای عملی
effect
U
عملی کردن معلول
registering
U
انجام عملی به یک محرک
positivism
U
فلسفه عملی ومثبت
pragmatist
U
پیرو فلسفه عملی
top heavy
U
افتادنی غیر عملی
fall to
U
به عملی دست زدن
applied economics
U
علم اقتصاد عملی
on the job
U
حین کار عملی
It is not possible ( feasible , practicable) .
U
اینکار عملی نیست
operatively
U
بطور موثر یا عملی
registers
U
انجام عملی به یک محرک
impracticable
U
غیر عملی بیهوده
pragmatism
U
جنبه عملی قطعیت
effected
U
عملی کردن معلول
options
U
عملی که انتخاب میشود
option
U
عملی که انتخاب میشود
ism
U
سیستم عملی گرایش
utopian
U
خیالی و غیر عملی
stop
U
انجام ندادن عملی
plan implementation
U
عملی کردن برنامه
stops
U
انجام ندادن عملی
stopping
U
انجام ندادن عملی
stopped
U
انجام ندادن عملی
register
U
انجام عملی به یک محرک
sensibleness
U
عملی بودن اگاهی
verbs
U
دستورالعمل انجام عملی
skill
U
مهارت عملی داشتن
impracticability
U
غیر عملی بودن
effecting
U
عملی کردن معلول
verb
U
دستورالعمل انجام عملی
Suit the action to the word.
U
حرفی را فورا" عملی کردن
cyclic
U
عملی که مرتب تکرار میشود
waste instruction
U
دستوری که عملی انجام نمیدهد.
businesslike
U
دارای صورت کار عملی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com