English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
lead in U چیزی که به چیز دیگری منتهی شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
converted U تغییر چیزی به دیگری
converting U تغییر چیزی به دیگری
converts U تغییر چیزی به دیگری
convert U تغییر چیزی به دیگری
overlaps U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
overlapped U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
put words in one's mouth <idiom> U چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
foist U چیزی را بجای دیگری جا زدن
overlap U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
to exchange something [for something] U مبادله کردن [چیزی را با چیز دیگری]
to exchange something [for something] U معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
encapsulated U چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
percuss U بازدن انگشت یا الت دیگری چیزی را ازمودن
doused U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douse U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dousing U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douses U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowsed U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowses U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
(in) care of someone <idiom> U فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
usenet U که هرکاربر میتواند پیامی بیفزاید یا به پیام دیگری چیزی اضافه کند
off print U چاپ دوم باره چیزی که ازمجله یا نگارشهای دیگری گرفته شده باشد
overlap U جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlaps U جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlapped U جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
by <adv.> U منتهی
no later than <adv.> U منتهی
at the latest [postpositive] <adv.> U منتهی
at the utmost U منتهی
at latest U منتهی
supreme U منتهی افضل
terminate in U منتهی شدن به
conduce U منتهی شدن به
pinnacle U منتهی درجه
pinnacles U منتهی درجه
on monday at latest U منتهی تا دوشنبه
good riddance to bad rubbish <idiom> U وقتی تو خوشحالی از اینکه چیزی یا کسی به جای دیگری برده بشه یا فرستاده بشه
terminate U خاتمه دادن منتهی
cuspidate U منتهی به نوک تیز
at f. U منتهی خیلی باشد
terminates U خاتمه دادن منتهی
maximum U منتهی درجه بزرگترین
terminated U خاتمه دادن منتهی
subrogate U بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
ship's rail U راه اهن منتهی به کشتی
westernmost U واقع در منتهی الیه غرب
letter U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode U کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy U چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
meiosis U تغییرات متوالی هسته که منتهی به تشکیل سلول جدیدمیگردد
masculinerhme U قافیه کلماتی که نه به eبلکه بهجای تکیه دار منتهی میشود
countersignature U امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
stock watering U سهام تاسیسات گرانقیمتی رابا قیمت اختیاری در بورس فروختن که مالا" به تقلیل قیمت سایر سهام منتهی شود
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
production cycle U زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
t' other U دیگری
tother U دیگری
thirds U به دیگری
another U دیگری
third U به دیگری
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
resists U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
other U متفاوت دیگری
consecutively U یکی پس از دیگری
We have no other way (alternative). U را ه دیگری نداریم
at another time U در زمان دیگری
at second hand U از قول دیگری
heteronomous U پیروقانون دیگری
in turn <idiom> U یکی پس از دیگری
follow suit <idiom> U از دیگری تقلیدکردن
common of pasturage U حق چرادرزمین دیگری
onother's money U پول دیگری
others U متفاوت دیگری
released U اعراض از حق به نفع دیگری
transplant U درجای دیگری نشاندن
take the words out of someone's mouth <idiom> U حرف دیگری راقاپیدن
impersonates U خودرابجای دیگری جا زدن
releases U اعراض از حق به نفع دیگری
impersonated U خودرابجای دیگری جا زدن
impersonating U خودرابجای دیگری جا زدن
transport U انتقال از یک مسیر به دیگری
transplanted U درجای دیگری نشاندن
personify U رل دیگری بازی کردن
personified U رل دیگری بازی کردن
personifies U رل دیگری بازی کردن
to feel for another U برای دیگری متاثرشدن
shuffle off U بدوش دیگری گذاردن
impersonate U خودرابجای دیگری جا زدن
serially U یکی پس از دیگری یا در سری
one country or another U این یا یک کشور دیگری
through the grapevine <idiom> U از اشخاص دیگری پرسیدن
transports U انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting U انتقال از یک مسیر به دیگری
sequentially U یکی پس از دیگری به ترتیب
transplants U درجای دیگری نشاندن
transported U انتقال از یک مسیر به دیگری
transplanting U درجای دیگری نشاندن
another U کسی [چیز] دیگری
personifying U رل دیگری بازی کردن
metonymy U ذکرکلمهای بمنظور دیگری
heteronomy U پیروی از قانون دیگری
pestiferous U فاسدکننده اخلاق دیگری
subtraction U کم کردن یک عدد از دیگری
assumpsit U تقبل دیون دیگری
it is of a different kind U قسم دیگری است
highbinder U جاسوس یا مراقب دیگری
one after a U یکی درپی دیگری
let a praise thee U بگذارد دیگری تورابستاید
ratio U نسبت یک عدد به دیگری
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> U دنبال روی دیگری
another kettle of fish <idiom> U کاملا متفاوت از دیگری
release U اعراض از حق به نفع دیگری
i had no a U چاره دیگری نداشتم
breach of a close U تجاوز به ملک دیگری
i had no a U شق دیگری نبودکه اختیارکنم
eye baby U دیگری که به او نگاه میکند
predecease U قبل از دیگری مردن
predecease U مرگ قبل از دیگری
detinue U ضبط مال دیگری
copycat <idiom> U تقلید از شخص دیگری
alternately U تغییر از یکی به دیگری
breach of close U تجاوز به ملک دیگری
ratios U نسبت یک عدد به دیگری
(a) case in point <idiom> U مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> U کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
hold at disposal U در اختیار دیگری نگهداری کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com