English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
there is nothing wanting U چیزی کم نسبت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
ascription U عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
diathesis U تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی
indifference to any thing U خون سردی یا بی علاقگی نسبت به چیزی
to be incredulous of anything U نسبت به چیزی شکاک بودن
born-again U دارای اعتقاد بازیافته نسبت به چیزی
To pin something on someone . U چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
to be out of all proportion to something U غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
allergy U حساسیت نسبت به چیزی [پزشکی]
Other Matches
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
relation U نسبت
uncross U نسبت
rate U نسبت
in connexion with U نسبت به
as compared to U نسبت به
in respect of U نسبت به
quotients U نسبت
towards U نسبت به
in regard of U نسبت به
in relation to U نسبت به
rapport U نسبت
cognation U نسبت
in the ratio of U به نسبت
apropos of U نسبت به
in regard to U نسبت به
relational U نسبت
in proprotion to U نسبت به
the rat of to U نسبت دو به سه
t ratio U نسبت تی
than U نسبت به
to U تا نسبت به
kinship U نسبت
quotient U نسبت
rates U نسبت
proportional U به نسبت
in respect of U به نسبت
ratios U نسبت
proportions U نسبت
respects U نسبت
proportion U نسبت
bearing U نسبت
ratio U نسبت
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
with respect to U نسبت به
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
formats U نسبت
format U نسبت
respect U نسبت
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
abundance ratio U نسبت فراوانی
assion U نسبت دادن
absorption ratio U نسبت جذب
attribution U نسبت دادن
blood U نسبت خویشاوندی
price ratio U نسبت قیمت
baud rate U نسبت باود
porosity U نسبت روزنه ها
ascribable U نسبت دادنی
acidity coefficient U نسبت اکسیژن
connexions U بستگی نسبت
to behave toward U رفتارکردن نسبت به
connection U بستگی نسبت
aspect ratio U نسبت صفحه
affine U نسبت ازدواجی
affine U نسبت سلبی
aspect ratio U نسبت تصویر
aspect ratio U نسبت دید
advalorem U به نسبت قیمت
nines complement U متمم نسبت به 9
one's complement U متمم نسبت به یک
operating ratio U نسبت عملیاتی
oxygen ration U نسبت اکسیژن
bear on U نسبت داشتن
impedance ratio U نسبت امپدانس
fineness ratio U نسبت فرافت
feedback ratio U نسبت پس خوراند
imputes U نسبت دادن
imputing U نسبت دادن
feedback ratio U نسبت فیدبک
factor proportion U نسبت عوامل
into U نسبت به مقارن
imputed U نسبت دادن
impute U نسبت دادن
image ratio U نسبت تصویر
imputation U نسبت دادن
impluse ratio U نسبت ضربه
impluse ratio U نسبت ایمپولز
hit ratio U نسبت اصابت
in d. of U با بی اعتنایی نسبت به
he is faithful to me U نسبت به من باوفاست
gyromagnetic ratio U نسبت ژیرومغناطیسی
glide ratio U نسبت سریدن
error ratio U نسبت خطا
inverse ratio or proportion U نسبت معکوس
contact ratio U نسبت تماس
concentration ratio U نسبت تمرکز
compression ratio U نسبت تراکم
activity ratio U نسبت فعالیت
liquidity ratio U نسبت نقدینگی
correspondingly U بهمان نسبت
magnetogyric ratio U نسبت ژیرومغناطیس
cash ratio U نسبت نقدینگی
bypass ratio U نسبت کنارگذاری
mobility ratio U نسبت تحرک
lay to U نسبت دادن به
control ratio U نسبت فرمان
correlation ratio U نسبت همبستگی
inverse ratio U نسبت معکوس
ionic ratio U نسبت یونی
distribution ratio U نسبت توزیع
percentages U نسبت یا درصد
percentage U نسبت یا درصد
deposit ratio U نسبت سپرده
current ratio U نسبت جاری
imputable U نسبت دادنی
cost benefit ratio U نسبت فایده
mole ratio U نسبت مولی
to do by U رفتارکردن نسبت به
selection ratio U نسبت گزینش
relation U رابطه نسبت
scalling factor U نسبت اشل
ten's complement U متمم نسبت به 01
scale down U به نسبت ثابت
saving ratio U نسبت پس انداز
toward U بطرف نسبت به
roundness U نسبت گردی
us U نسبت بما
voltage ratio U نسبت ولتاژ
weight ratio U نسبت وزن
credits U نسبت دادن
relativization U نسبت دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com