English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To memorize something. To commit somthing to memory. U چیزی را بخاطر سپردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
learn by heart U بخاطر سپردن
memorise [British] U بخاطر سپردن
memorised U بخاطر سپردن
memorises U بخاطر سپردن
memorising U بخاطر سپردن
memorize U بخاطر سپردن
memorized U بخاطر سپردن
memorizes U بخاطر سپردن
learn by rote U بخاطر سپردن
memorizing U بخاطر سپردن
To memorize. to learn by heart. U حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
consigns U سپردن چیزی به
consigned U سپردن چیزی به
consigning U سپردن چیزی به
consign U سپردن چیزی به
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
recognize U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to execute somebody for something U کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
to beg of somebody U دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to be tied up in something U دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
to beg somebody for something U دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to lose sleep over something [someone] <idiom> U بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
to lose sleep over something [someone] <idiom> U بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
deposits U سپردن ذخیره سپردن
deposit U سپردن ذخیره سپردن
committed U سپردن
to give in charge U سپردن
confide U سپردن
lodgment U سپردن
commit U سپردن
confided U سپردن
to deliver up U سپردن
commits U سپردن
committing U سپردن
confides U سپردن
give in charge U سپردن
consigns U سپردن
consigned U سپردن
awarded U سپردن
depute U سپردن
entrust U سپردن
consigning U سپردن
awards U سپردن
entrusting U سپردن
consign U سپردن
awarding U سپردن
vest U سپردن
award U سپردن
vests U سپردن
entrusts U سپردن
reposit U سپردن
memorise [British] U یاد سپردن
learn by heart U یاد سپردن
learn by rote U یاد سپردن
memorise [British] U ییاد سپردن
learn by heart U ییاد سپردن
learn by rote U ییاد سپردن
bury U بخاک سپردن
entrusts U بامانت سپردن
entrusting U بامانت سپردن
entrust U بامانت سپردن
to laylow U بخاک سپردن
to leave word in the house U در خانه سپردن
buries U بخاک سپردن
to commit to the grave U بگور سپردن
to put U بدایه سپردن
to put out to nurse U بدایه سپردن
burying U بخاک سپردن
pledging U التزام سپردن
memorises U یاد سپردن
lay to rest U بخاک سپردن
to lay to rest U بخاک سپردن
memorising U یاد سپردن
obligate U ضامن سپردن
pledge U التزام سپردن
memorize U یاد سپردن
memorized U یاد سپردن
pledged U التزام سپردن
pledges U التزام سپردن
memorizes U یاد سپردن
inurn U بخاک سپردن
memorizing U یاد سپردن
surrenders U سپردن رهاکردن
screw to the memory U بذهن سپردن
surrendered U سپردن رهاکردن
put out to nurse U بدایه سپردن
surrender U سپردن رهاکردن
memorised U یاد سپردن
deposits U سپردن پس اندازکردن
deposit U سپردن پس اندازکردن
TO set the fox to keep the geese . <proverb> U گوسفند را به گرگ سپردن .
bail U کفالت بامانت سپردن
institutionalization U نهادی شدن به پناهگاه سپردن
To abandon oneself to despair. U خود رابدست ناامیدی سپردن
plow under U بخاک سپردن مستولی شدن بر
inhume U بخاک سپردن دفن کردن
turn over <idiom> U به کسی برای مراقبت با استفاده سپردن
through U بخاطر
thus [therefore] <adv.> U بخاطر همین
as a result <adv.> U بخاطر همین
for that reason <adv.> U بخاطر همین
as a result of this <adv.> بخاطر همین
in his own name U بخاطر خودش
in this manner <adv.> U بخاطر همین
by implication <adv.> U بخاطر همین
in consequence <adv.> U بخاطر همین
in this vein <adv.> U بخاطر همین
pro- U برای بخاطر
to have in remembrance U بخاطر داشتن
as a consequence <adv.> U بخاطر همین
for good's sake U بخاطر خدا
consequently <adv.> U بخاطر همین
thru U بخاطر بواسطه
in this wise <adv.> U بخاطر همین
hence <adv.> U بخاطر همین
call to mind U بخاطر اوردن
in this way <adv.> U بخاطر همین
whereby <adv.> U بخاطر همین
therefore <adv.> U بخاطر همین
in so far <adv.> U بخاطر همین
for this reason <adv.> U بخاطر همین
in this respect <adv.> U بخاطر همین
insofar <adv.> U بخاطر همین
to call to remembrance U بخاطر اوردن
in this sense <adv.> U بخاطر همین
pro U برای بخاطر
only U فقط بخاطر
by impl <adv.> U بخاطر همین
because of [for] medical reasons U بخاطر دلایل پزشکی
pollution tax U مالیات بخاطر الودگی
wherefore U بچه دلیل بخاطر چه
a guilty conscience [about] U وجدان با گناه [بخاطر]
anxiously [about] or [for] <adv.> U بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
call-up U شیپور احضار بخاطر اوردن
remembered U یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers U یاد اوردن بخاطر داشتن
remember U یاد اوردن بخاطر داشتن
wanted [for] U [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
to act in somebody's name U بخاطر کسی عمل کردن
call-ups U شیپور احضار بخاطر اوردن
he had need remember U بایستی بخاطر داشته باشید
call up U شیپور احضار بخاطر اوردن
He helped me for my fathers sake. U بخاطر پدرم به من کمک کنید
hold a grudge <idiom> U کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
notation U بخاطر سپاری حاشیه نویسی
notations U بخاطر سپاری حاشیه نویسی
foy U سوری که بخاطر مسافرت میدهند
to fear [for] U ترس داشتن [بخاطر یا برای]
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
take something into account <idiom> U بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
She married for love ,not for money . U بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
They are famed for their courage. U بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
wooler U جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
buddy system U شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
to idulge oneself in drinking U بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
bailment U امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
to be out of action [because of injury] U غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
misremember U غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to send things flying U [بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن
to report to the police U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
rack one's brains <idiom> U سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to go and lose U بخاطر غفلت از دست دادن [اصطلاح روزمره]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
set down U معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
Don't get annoyed at this! U بخاطر این دلخور نشو ! [اوقاتت تلخ نشود!]
let point U امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Many thanks for the sympathy shown to us [on the passing of our father] . U خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما [بخاطر فوت پدرمان] .
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He bought them expensive presents, out of guilt. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
He was killed when his parachute malfunctioned. U بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
to boondoggle [American English] U پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
latchkey kid [colloquial] U [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! U من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com