English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To view something approvingly ( favourably ) . U چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
view favourably U با نظر مساعد نگریستن
propitiously U بطور مساعد یا موافق خجسته وار
inclinable to something U مساعد برای چیزی
gaping stock U چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
gape seed U چیزی که مایه حیرت وموجب خیره نگریستن گرد د
to agree on something U موافق بودن با چیزی
argue U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
glom U نگریستن
peering U بدقت نگریستن
to look fixedly U خیره نگریستن
peered U بدقت نگریستن
peer U بدقت نگریستن
to look at each other U به یکدیگر نگریستن
towardly U مساعد
friendlies U مساعد
friendliest U مساعد
friendly U مساعد
propitious U مساعد
auspicious U مساعد
favourable U مساعد
favorable U مساعد
inclinable U مساعد
adjutants U مساعد
fortunate U مساعد
large hearted U مساعد
friendlier U مساعد
furthersome U مساعد
favouring or vor U مساعد
adjutant U مساعد
regards U وابسته بودن به نگریستن
look down on <idiom> U با نظر حقارت نگریستن
regarded U وابسته بودن به نگریستن
look U نگاه کردن نگریستن
looked U نگاه کردن نگریستن
looks U نگاه کردن نگریستن
regard U وابسته بودن به نگریستن
fairly U بطور مساعد
favourableness U مساعد بودن
good fortune U بخت مساعد
favourable U جواب مساعد
prosperouly U بطور مساعد
auspiciousness U مساعد بودن
auspiciously U بطور مساعد
tailwind U باد مساعد
tailwinds U باد مساعد
conducive U سودمند مساعد
look down on someone <idiom> U باحقارت واحساس برتری نگریستن
To look down on someone. U کسی را به چشم حقارت نگریستن
receptors U ستاره مساعد گیرنده
receptor U ستاره مساعد گیرنده
favourably U بطور مساعد یا مطلوب
to look at U نگاه کردن به [نگریستن به] [به نظر آمدن]
To weep over ones misfortunes. U به بد بختی ها ( بد بیار یهای ) خود نگریستن
have one's ass in a sling <idiom> U دریک وضع نا مساعد بودن
vambrace U ساعد پوش زره مساعد
talk up U بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
favorable balance of trade U موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
agreeably to U موافق
agreed U موافق
compatible <adj.> U موافق
non concurrent U نا موافق
in keeping U موافق
prosodial U موافق
prosodiacal U موافق
consilient U موافق
accordant U موافق
in suit with U موافق
in suit with U موافق با
textually U موافق نص
congruent U موافق
sympathetic U موافق
consentaneous U موافق
consentient U موافق
respondents U موافق
attuned U موافق
respondent U موافق
amicable U موافق
according U موافق
sympathizers U موافق
compliant U موافق
attune U موافق
sympathizer U موافق
compossible <adj.> U موافق
sympathisers U موافق
congruous U موافق
pro- U له موافق
pro U له موافق
concordant U موافق
incompatible U نا موافق
haustellate U دارای الت مکنده مربوط به حشرات مکنده مساعد برای مکیدن
disagreed U موافق نبودن
friendly U مهربان موافق
non placer U موافق نیستم
truly U موافق باحقایق
satisfactorily U موافق دلخواه
after one's will U موافق میل
favourable U موافق مطلوب
go along U موافق بودن
compatibly U بطور موافق
palatably U موافق ذائقه
prorenata U شخص موافق
prorenata U نسبت موافق
placet U رای موافق
shaken U موافق شیوه
after ones own heart U موافق دلخواه
quarter wind U باد موافق
rationally U موافق عقل
in accordance with U مطابق موافق
adapt U موافق بودن
string along U موافق بودن
accomodating U راحت موافق
at will U موافق میل
consistently U بطور موافق
to my satisfaction U موافق دلخواه من
harmoniously U بطور موافق
disagrees U موافق نبودن
fair tide U جریان اب موافق
agonist muscle U عضله موافق
fair wind U باد موافق
see eye to eye <idiom> U موافق بودن
to go along U موافق بودن
yea U رای موافق
friendlier U مهربان موافق
fellow countryman U موافق کردن
disagree U موافق نبودن
disagreeing U موافق نبودن
fellow countryman U موافق شدن
friendliest U مهربان موافق
friendlies U مهربان موافق
to incline on's ear U با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
concurring opinion U رای موافق مشروط
cronies U رفیق موافق هم اطاق
genetically U موافق علم پیدایش
naturalistic U موافق با اصول طبیعی
scientifically U موافق اصول علمی
harmonious U موزون سازگار موافق
no cigar <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
accommodatingly U بطور موافق راحت
comkpliant U موافق اجابت کننده
geometrically U موافق علم هندسه
geodetically U موافق قاعده پیمایش
genealogically U موافق شجره نامه
quite the thing U موافق سبک روز
crony U رفیق موافق هم اطاق
no deal <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
to bring in to line U وفق دادن موافق
physically U موافق علم فیزیک
to a toa praposal U باپیشنهادی موافق بودن
in tune <idiom> U با یکدیگر موافق بودن
weatherly U حرکت در مسیر باد دارای باد مساعد
adapting U وفق دادن موافق بودن
adapts U وفق دادن موافق بودن
she always had her way U همیشه موافق میل اوعمل می شد
agrees U موافقت کردن موافق بودن
agreeing U موافقت کردن موافق بودن
pros and cons U موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonized U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes U موافق کردن هم اهنگ شدن
agree U موافقت کردن موافق بودن
harmonises U موافق کردن هم اهنگ شدن
physiognomically U موافق علم قیافه شناسی
harmonizing U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised U موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play U موافق بدادن نمایشی شدن
harmonize U موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi U ضربه دست موافق ایستادن
gastronomically U موافق علم خوب خوردن
fall in U مطابقت کردن موافق شدن
in obdience to U برای اطاعت از موافق امر
physico theology U حکمت الهی موافق اصول طبیعی
I agree with you completely. U من کاملا با نظر شما موافق هستم.
live up to one's principles U موافق مرام خود رفتار کردن
pragmatize U موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
keep up with the times U موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
irish bull U بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
homosexual U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
The pros and cons ( of something ) . U جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
homosexuals U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
accordantly U بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
chronologize U بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
packaged U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
package U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically U موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
packs U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
layers U بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layer U بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com