English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 163 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to rub a thing in U چیزیرا خورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
to look for anything U چیزیرا جستجوکردن
obtruncate U سر چیزیرا زدن
to follow up the scent U رد چیزیرا گرفتن
to from an idea of something U چیزیرا تصور کردن
to w anything out of a person U چیزیرا ازکسی دراوردن
tapped U سوراخ چیزیرا بنداوردن
tapping U سوراخ چیزیرا بنداوردن
to take the place of something U جای چیزیرا گرفتن
to buy a pig in a poke U چیزیرا ندیده خریدن
to fool with anything U چیزیرا انگلک کردن
tap U سوراخ چیزیرا بنداوردن
to w anything out of a person U چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
routes U مسیر چیزیرا تعیین کردن
to give one the straight tip U محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
route U مسیر چیزیرا تعیین کردن
to cry halves U نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن
afterdate U تاریخ چیزیرا موخر گذاردن
to be incredulous of anything U چیزیرا دیر باور کردن
to pole any thing up or down U چیزیرا سوی بالایا پایین هل دادن
to ram a thing intoa person U چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
tare U وزن خالص چیزیرا احتساب کردن
to play with something U چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to palm off a thing on aperson U چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to inlay anything with gems U چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
stillage U چارچوب یاچارپایهای که چیزیرا روی ان می گذارندتاابش کشیده شود
to take the a U بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
improviser U تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
improvisor U تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
to prick at something U بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
to inlay gems in anything U چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
passage of arms U زد و خورد
prize fighting U زد و خورد
punch-ups U زد و خورد
encountered U زد و خورد
ate U خورد
punch-up U زد و خورد
feedback U پس خورد
encounter U زد و خورد
feeds U خورد
engagement U زد و خورد
engagements U زد و خورد
feed U خورد
encounters U زد و خورد
encountering U زد و خورد
pin feed U خورد سنجاقی
pulverizer U خورد کننده
regulating slack U خورد دادن
squish U خورد کردن
the timber warped U تیرپیچ خورد
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
eating U خورد و خوراک
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
to sinister in U خورد رفتن
self absorbed U در خورد فرورفته
passage at arms U زدو خورد
card feed U خورد کارت
he drank himself to death U خورد که مرد
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
feedback circuit U مدار پس خورد
face up feed U خورد رو به بالا
face down feed U خورد رو به پایین
drank U خورد سرکشید
drank U نوشابه خورد
feedback U باز خورد
cross feed U خورد متقابل
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
melec U زدو خورد
misfeed U سوء خورد
drank U عرق خورد
parallel feed U خورد موازی
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
diners U کسی که شام می خورد
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
diner U کسی که شام می خورد
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
warfare U نزاع زدو خورد
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
whang U صدای بر خورد دو جسم
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
The blow made my head swin. U در اثر ضربه سرم گیج خورد
He tripped and fell . U پایش گیر کرد وزمین خورد
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
cousin U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousins U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
numbly U بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
the door banged U درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
He is most suitable for brain work . U خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully . U این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore off smoking cigarettes . U قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
bounce shot U گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. U اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot U ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot U ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
to impress a mark on something U نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> U چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift. U این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings U سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
berber knot U گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
that will not serve ourp U این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
you shall rue it U از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
oppressive U خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif U طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design U طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com