Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to from an idea of something
U
چیزیرا تصور کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to fool with anything
U
چیزیرا انگلک کردن
routes
U
مسیر چیزیرا تعیین کردن
to be incredulous of anything
U
چیزیرا دیر باور کردن
route
U
مسیر چیزیرا تعیین کردن
tare
U
وزن خالص چیزیرا احتساب کردن
to palm off a thing on aperson
U
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to inlay anything with gems
U
چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
to prick at something
U
بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
imaginable
U
تصور کردنی قابل تصور
imaginal
U
تصور کردنی قابل تصور
fancied
U
تصور کردن
supposes
U
تصور کردن
fancying
U
تصور کردن
fanciest
U
تصور کردن
to form a notion
U
تصور کردن
suppose
U
تصور کردن
trow
U
تصور کردن
fancies
U
تصور کردن
supposing
U
تصور کردن
fancy
U
تصور کردن
ween
U
تصور کردن
imagined
U
تصور کردن
coneive
U
تصور کردن
imagine
U
تصور کردن
imagining
U
تصور کردن
ideate
U
تصور کردن
imagines
U
تصور کردن
to picture to oneself
U
تصور کردن
to get the idea
U
تصور کردن
to inlay gems in anything
U
چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
prejudging
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prefigure
U
از پیش تصور کردن
prefigures
U
از پیش تصور کردن
preconceive
U
قبلا تصور کردن
prefigured
U
از پیش تصور کردن
prefiguring
U
از پیش تصور کردن
misconceive
U
تصور غلط کردن
obtruncate
U
سر چیزیرا زدن
to look for anything
U
چیزیرا جستجوکردن
to follow up the scent
U
رد چیزیرا گرفتن
to rub a thing in
U
چیزیرا خورد
visualized
U
تجسم کردن تصور کردن
visualizes
U
تجسم کردن تصور کردن
visualising
U
تجسم کردن تصور کردن
visualises
U
تجسم کردن تصور کردن
visualised
U
تجسم کردن تصور کردن
visualize
U
تجسم کردن تصور کردن
visualizing
U
تجسم کردن تصور کردن
tapped
U
سوراخ چیزیرا بنداوردن
to w anything out of a person
U
چیزیرا ازکسی دراوردن
to take the place of something
U
جای چیزیرا گرفتن
tapping
U
سوراخ چیزیرا بنداوردن
tap
U
سوراخ چیزیرا بنداوردن
to buy a pig in a poke
U
چیزیرا ندیده خریدن
to give one the straight tip
U
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
afterdate
U
تاریخ چیزیرا موخر گذاردن
to cry halves
U
نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن
to w anything out of a person
U
چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
to pole any thing up or down
U
چیزیرا سوی بالایا پایین هل دادن
to play with something
U
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to ram a thing intoa person
U
چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
stillage
U
چارچوب یاچارپایهای که چیزیرا روی ان می گذارندتاابش کشیده شود
improviser
U
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
to take the a
U
بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
improvisor
U
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
tablature
U
تصور
conception
U
تصور
imaginations
U
تصور
visualization
U
تصور
imagination
U
تصور
conceptions
U
تصور
visions
U
تصور
fictions
U
تصور
presumptions
U
تصور
imaginativeness
U
تصور
conceptualization
U
تصور
ideas
U
تصور ها
concepts
U
تصور ها
concept
U
تصور
internal conception
U
تصور
supposal
U
تصور
brainchild
U
تصور
vision
U
تصور
notional
U
تصور
notions
U
تصور
supposition
U
تصور
fancy
U
تصور
notion
U
تصور
fancies
U
تصور
presumption
U
تصور
suppositions
U
تصور
fancied
U
تصور
fiction
U
تصور
fanciest
U
تصور
fancying
U
تصور
ideas
U
تصور
idea
U
تصور
image
U
تصور خیالی
prefiguration
U
تصور قبلی
the power of imagination
U
قوه تصور
image
U
تصور سیما
phantasm
U
تصور خام
poetical imagination
U
تصور شاعرانه
vision
U
خیال تصور
legal fiction
U
تصور حقوقی
visions
U
خیال تصور
picture
U
تصور وصف
pictured
U
تصور وصف
images
U
تصور سیما
pictures
U
تصور وصف
picturing
U
تصور وصف
public image
U
تصور عمومی
images
U
تصور خیالی
if
U
فرض تصور
psychological make up
U
تصور باطنی
visionary
U
تصور غیرعملی
concepts
U
تصور کلی
inconceivable
U
تصور ناپذیر
inconceivable
U
تصور نکردنی
imaginative faculty
U
قوه تصور
plot
U
رسم تصور
stereotype
U
تصور قالبی
concept
U
تصور کلی
conceptive
U
تصور کننده
conceivability
U
قابلیت تصور
conceivable
U
تصور کردنی
stereotypes
U
تصور قالبی
misconceptions
U
تصور غلط
misconception
U
تصور غلط
visionaries
U
تصور غیرعملی
unpremediated
U
تصور نشده
plots
U
رسم تصور
whirligig
U
تصور واهی
plotted
U
رسم تصور
stereotyping
U
تصور قالبی
image force
U
قوه تصور
prejudication
U
تصدیق بلا تصور
idealization
U
تطبیق یا تطابق با تصور
ideologist
U
متخصص علم تصور
pejudgement
U
تصدیق بلا تصور
supposable
U
تصور کردنی مفروض
inconceivability
U
غیرقابل تصور بودن
gimcrack
U
تصور واهی نخودهراش
prejudgment
U
تصدیق بلا تصور
inconceivably
U
بطور غیرقابل تصور
incogitable
U
غیر قابل تصور
preconceptions
U
تصدیق بلا تصور
preconception
U
تصدیق بلا تصور
porenotion
U
تعصب بلا تصور
imaginably
U
بطور قابل تصور
porenotion
U
تصور پیش از وقت
conceptualize
U
تصور یا اندیشه چیزی راکردن
i imagine he is my friend
U
من تصور میکنم او دوست من است
i imagine him to be my friend
U
من تصور میکنم که او دوست من است
imaginative
U
دارای قوه تصور زیاد
idealistically
U
از روی اعتقاد به تصور وخیال
prefiguration or prefigurement
U
تشبیه از پیش تصور قبلی
ideally
U
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
approve
U
تصور اینکه چیزی خوب است
idealism
U
خیال پرستی مسلک اصالت تصور
tabula rasa
U
فکر ساده وبدون تصور اطفال
approves
U
تصور اینکه چیزی خوب است
approving
U
تصور اینکه چیزی خوب است
anthropomorphism
U
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
idegraphy
U
علامت نویسی نمایش فکر یا تصور با نشان
lycanthrope
U
کسی که تصور میکند گرگ شده است
lycanthropy
U
تصور این که شخصی تبدیل به گرگ شده
think little of
<idiom>
U
تصور اینکه چیزی یا کسی مهم یا باارزش است
i have no idea of that
U
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
material theory of heat
U
پندار مادیت نسبت بگرما تصور اینکه گرما ماده است
frame
U
بخشی از حافظه برای ذخیره سازی تصور پیش ز نمایش آن روی صفحه
MIP mapping
U
روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
to impress a mark on something
U
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
graphics
U
در کامپیوتر که دستورات نرم افزاری را به سگنالهای الکتریکی تبدیل می کنند که گرافیک را روی صفحه تصور متصل نشان میدهد
infinity
U
حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
ignisfatuus
U
روشنایی شبانه بر روی زمینهای باتلاقی که تصور میرفت ازاحتراق گازهای باتلاقی بوجودمیاید
Brontide
U
نوعی صدا
[صدایی خفه شده و آرام که در برخی از مناطق زلزله خیز، به خصوص در امتداد سواحل و روی دریاچه ها شنیده میشود و تصور میرود که به دلیل لرزشهای ضعیف زمین باشد.]
LCD
U
چاپگر کاغذ که از تابلوی CCD در مقابل نور روشن استفاده میکند تا تصاویری را روی رسانه حساس به عکس نشان دهد. تابلوی CCD عبور نور را متوقف میکند بجز در پیکس هایی که تصور را شرح می دهند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com