English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 76 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
inflammable substances U چیزهای اتشگیر
inflammables U چیزهای اتشگیر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
piceous U اتشگیر
fulminating U اتشگیر
pyrophoric U اتشگیر
inflamable U اتشگیر
inflammable U اتشگیر
flammable U قابل سوختن اتشگیر
fulminant U اتشگیر محترق شونده
by gone U چیزهای گذشته
oddment U چیزهای متفرقه
inanimate objects U چیزهای بیجان
the sublime U چیزهای بلندوعالی
cates U چیزهای لذیذ
the inevitable U چیزهای عادی
scatterings U چیزهای پراکنده
gaudery U چیزهای کم بها
post matter U چیزهای پستی
incidentals U چیزهای کوچک
munch U چیزهای جویدنی
munched U چیزهای جویدنی
munches U چیزهای جویدنی
munching U چیزهای جویدنی
trivia U چیزهای بی اهمیت
bygone U چیزهای گذشته
valuables U چیزهای بهادار
among other things U میان چیزهای دیگر
among others U میان چیزهای دیگر
microtomy U بریدن چیزهای ریز
paleology U دانش چیزهای کهنه
Well what do you know!Well i never! U بحق چیزهای نشنیده !
to compare oppsites U چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
available amount U مقدار [چیزهای] در دسترس
inter alia U میان چیزهای دیگر
coconsciousness U ادراک چیزهای یکسان
coconscious U ادراک چیزهای یکسان
appurtenence U اسباب چیزهای وابسته
impedimenta U چیزهای دست و پا گیر
impediment U چیزهای دست و پاگیر
impediments U چیزهای دست و پاگیر
to compare apples and oranges <idiom> U چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
to i. on particulars U به چیزهای جزئی اهمیت دادن
byes U چیزهای کناری یاثانوی فرعی
bye U چیزهای کناری یاثانوی فرعی
pretty pretties U چیزهای قشنگ و نادان فریب
plexus U چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
microphotography U عکس برداری از چیزهای خرد
interposition U چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
gimceackery U چیزهای قشنگ وبی مصرف
irrespectively U بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
see things <idiom> U چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
scrape together <idiom> U پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
other things being equal U اگر برای چیزهای دیگر نباشد
She is fond of sweet things. U از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
luff U قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
supemundane U بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
forklift U ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
drainer U خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
gutter man U دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
litters U تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering U تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littered U تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter U تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
bathos U تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
penny-wise and pound-foolish <idiom> U توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
papier U یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
object lessons U درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lesson U درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
nympholepsy U جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
object method of teaching U شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
matelote U یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
I am a great believer in using natural things for cleaning. U من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
presentationism U عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
fryer U سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی
bit map U ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com