Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
pontifically
U
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
picturesquely
U
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
adorably
U
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
pontifical
U
وابسته به پاپ یا اسقف جامه اسقفی
pontificalia
U
جامه و نشانهای اسقفی لباس رسمی
proper dress
U
جامه شایسته
prelatess
U
زنی که دارای مقام مترانی یا اسقفی باشد
inviolably
U
چنانکه سزاوارحرمت باشد
brilliantly
U
چنانکه برجسته باشد
culpably
U
چنانکه سزاوارسرزنش باشد
pitfully
U
چنانکه سزاوارنکوهش باشد
meetly
U
چنانکه در خور باشد
medially
U
چنانکه درمیان باشد
sanguinarily
U
چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
commendably
U
چنانکه شایان ستایش باشد
pleasingly
U
چنانکه خوش ایند باشد
objectiveness
U
چنانکه در خارج معقول باشد
inviolately
U
چنانکه بی حرمت نشده باشد
hellishness
U
خویی که شایسته دوزخ باشد
laboriously
U
ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
contemptibly
U
چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
paradoxically
U
چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد
nutritively
U
چنانکه قوت دهدیا غذائیت داشته باشد
accordantly
U
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
nutritiously
U
چنانکه قوت دهد یا غذائیت داشته باشد
maritally
U
چنانکه وابسته بشوهر باشد از راه عروسی
episcopacy
U
مقام اسقفی پیروی از کلیسای اسقفی
portentously
U
چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
pestiferously
U
چنانکه برای اخلاق دیگران زیان اور باشد
modernly
U
بسبک تازه چنانکه باب این عصر باشد
academically
U
چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
noblemen
U
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
nobleman
U
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
reflexively
U
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
bishopric
U
طبقه وسلک اسقفان
dress guard
U
اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
surcingle
U
کمر بند اسقفان وکشیشان
rochet
U
جبه کتانی گشاد اسقفان وراهبان
prelatize
U
در زیر حکومت اسقفان ومترانها در اوردن
witan
U
اعیان و اسقفان و پیرانی که در شورای سلطنتی شرکت میکردند
prelatism
U
اسقفی
bishopric
U
اسقفی
prelacy
U
مقام اسقفی
episcopate
U
رتبه اسقفی
bishopric
U
مقام اسقفی
diocesan
U
جزوحوزه اسقفی
mitring
U
استعمال تاج اسقفی
mitring
U
انتصاب بمقام اسقفی
sees
U
مقر یا حوزه اسقفی
crozier
U
عصای اسقفی یاکشیشی
episcopalianism
U
پیروی از کلیسای اسقفی
episcopalian
U
پیرو کلیسای اسقفی
mitering
U
انتصاب بمقام اسقفی
episcopalians
U
پیرو کلیسای اسقفی
crosier
U
عصای اسقفی یاکشیشی
see
U
مقر یا حوزه اسقفی
mitering
U
استعمال تاج اسقفی
cathedratic
U
وابسته بکرسی بامقام اسقفی
pontify
U
سیمای اسقفی یا پاپی بخوددادن
episcopal
U
مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت
pontificating
U
دوره یا مقام اسقفی یا پاپی یاکهانت
pontificate
U
دوره یا مقام اسقفی یا پاپی یاکهانت
pontificates
U
دوره یا مقام اسقفی یا پاپی یاکهانت
pontificated
U
دوره یا مقام اسقفی یا پاپی یاکهانت
pastoralism
U
روش نامه نویسی اسقفی چوپانی
letters missive
U
نامه رسمی پادشاه که در ان کسی برای اسقفی گماشته شده است
a closed mouth catches no flies
<proverb>
U
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine
U
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
hot
U
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter
U
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest
U
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
escutcheon
U
سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
hotbed
U
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbeds
U
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition
U
حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
so that
U
چنانکه
as
U
چنانکه
in the event that
U
چنانکه
how
U
چنانکه
worthy
U
شایسته
worthiest
U
شایسته
competent
U
شایسته
seemly
U
شایسته
meritorious
U
شایسته
worthier
U
شایسته
proper
U
شایسته
good
U
شایسته
fit
U
شایسته
fittest
U
شایسته
true
<adj.>
U
شایسته
real
<adj.>
U
شایسته
proper
<adj.>
U
شایسته
qua
U
شایسته
apropos
U
شایسته
pertinent
U
شایسته
exact
<adj.>
U
شایسته
correct
<adj.>
U
شایسته
meets
U
شایسته
meet
U
شایسته
accurate
[correct]
<adj.>
U
شایسته
inept
U
نا شایسته
qualified
U
شایسته
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
U
شایسته
convenient
<adj.>
U
شایسته
utilitarian
[useful]
<adj.>
U
شایسته
useful
<adj.>
U
شایسته
fits
U
شایسته
suitable
<adj.>
U
شایسته
purposive
<adj.>
U
شایسته
purposeful
<adj.>
U
شایسته
functional
<adj.>
U
شایسته
practicable
<adj.>
U
شایسته
practical
<adj.>
U
شایسته
purpose-built
<adj.>
U
شایسته
celebrates
U
ایین
celebrating
U
ایین
ordinace
U
ایین
celebrate
U
ایین
observandum
U
ایین
ceremonies
U
ایین
religion
U
ایین
they act after their kind
U
به ایین
doctrine
U
ایین
ordinances
U
ایین
doctrines
U
ایین
ceremony
U
ایین
ethic
U
ایین
religions
U
ایین
ordinance
U
ایین
as is well known
U
چنانکه مشهور
as it deserves
U
چنانکه باید
cresuendo
U
چنانکه صداخردخرد
proper
U
چنانکه شایدوباید
coordinately
U
چنانکه یکجورباشد
prettily
U
چنانکه زیبانماید
admissibleness
U
چنانکه روا
permissively
U
چنانکه مخیرسازد
insolubly
U
چنانکه اب نشود
so to speak
U
چنانکه گویی
dilatorily
U
چنانکه پرشود
expressively
U
چنانکه مقصودرابرساند
gratifyingly
U
چنانکه خوشنودسازد
pinchingly
U
چنانکه فشاراورد
open back
U
[نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
fit
U
لایق شایسته
fits
U
لایق شایسته
meet for a man
U
شایسته است که
by fits and starts
U
شایسته لایق
fitly
U
بطور شایسته
apt
U
مناسب شایسته
derisible
U
شایسته ریشخند
fittest
U
لایق شایسته
meetly
U
بطور شایسته
christianlike
U
شایسته مسیحیت
in due form
U
بطرز شایسته
devisable
U
شایسته تامل
devisable
U
شایسته اندیشه
meritorious
U
شایسته ترین
ogr
U
شایسته غول
winnable
U
شایسته پیروزی
suitable
U
شایسته فراخور
to be proper for
U
شایسته بودن
behove
U
شایسته بودن
discreditable
U
شایسته بی اعتباری
befitting
U
درخور شایسته
companionable
U
شایسته رفاقت
becoming
U
شایسته درخور
intrinsic
U
مرتب شایسته
the ticket
U
کار شایسته
worthful
U
شایسته مستحق
conditioning
U
شایسته سازی
pensionable
U
شایسته بازنشستگی
quoteworthy
U
شایسته ذکر
courtlier
U
شایسته دربار
courtliest
U
شایسته دربار
courtly
U
شایسته دربار
duly
<adv.>
U
بطور شایسته
justly
<adv.>
U
بطور شایسته
worshipful
U
شایسته احترام
rightfully
<adv.>
U
بطور شایسته
rightly
<adv.>
U
بطور شایسته
ought not
U
شایسته نیست
adequate
U
شایسته بودن
properly
<adv.>
U
بطور شایسته
correctly
<adv.>
U
بطور شایسته
aright
<adv.>
U
بطور شایسته
properly
U
بطور شایسته
eligible
U
شایسته انتخاب
as it deserves
U
بطور شایسته
behoove
U
شایسته بودن
beseem
U
شایسته بودن
liturgy
U
ایین نماز
liturgies
U
ایین نماز
interment
U
ایین تدفین
sacraments
U
ایین دینی
Buddhism
U
ایین بودا
Hinduism
U
ایین هندو
doctrinaire
U
ایین گرای
ritual
U
ایین پرستش
sacrament
U
ایین دینی
heathenism
U
ایین کفار
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com