Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
cleave
U
پیوستن تقسیم شدن
cleaved
U
پیوستن تقسیم شدن
cleaves
U
پیوستن تقسیم شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
divisor
U
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
U
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
U
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
base band
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
U
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivide
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
allying
U
پیوستن
coupled
U
پیوستن
affiliate
پیوستن
coalescence
U
پیوستن
adjoined
U
پیوستن
adjoin
U
پیوستن
to bring into contact
U
پیوستن
to go in with
U
پیوستن با
couples
U
پیوستن
ally
U
پیوستن
enlink
U
پیوستن
cement
U
پیوستن
anastomois
U
به هم پیوستن
affixed
U
پیوستن
cemented
U
پیوستن
affixes
U
پیوستن
affix
U
پیوستن
cementing
U
پیوستن
cements
U
پیوستن
adjoins
U
پیوستن
link up
U
پیوستن
affixing
U
پیوستن
link-up
U
پیوستن
link-ups
U
پیوستن
connects
U
پیوستن
connect
U
پیوستن
conjoin
U
پیوستن
interlocks
U
پیوستن
join
U
پیوستن
sorted
U
پیوستن
sort
U
پیوستن
attach
U
پیوستن
attaches
U
پیوستن
attaching
U
پیوستن
link
U
به هم پیوستن
meets
U
پیوستن
meet
U
پیوستن
joins
U
پیوستن
annexing
U
پیوستن
joined
U
پیوستن
sorts
U
پیوستن
annexes
U
پیوستن
interlocked
U
پیوستن
to make contact
U
پیوستن
join up
U
به هم پیوستن
couple
U
پیوستن
annex
U
پیوستن
interlocking
U
پیوستن
interlock
U
پیوستن
affiliating
U
پیوستن اشناکردن
interconnects
U
بهم پیوستن
seam
U
بهم پیوستن
adhering
U
چسبیدن پیوستن
interconnect
U
بهم پیوستن
adheres
U
چسبیدن پیوستن
adequateness
U
چسبیدن پیوستن
interconnected
U
بهم پیوستن
reconstitute
U
بهم پیوستن
affiliates
U
پیوستن اشناکردن
reconstituted
U
بهم پیوستن
seams
U
بهم پیوستن
reconstituting
U
بهم پیوستن
pans
U
بهم پیوستن
incorporate
U
بهم پیوستن
interconnecting
U
بهم پیوستن
incorporating
U
بهم پیوستن
weld
U
بهم پیوستن
pan-
U
بهم پیوستن
welds
U
بهم پیوستن
pan
U
بهم پیوستن
incorporates
U
بهم پیوستن
affiliated
U
پیوستن اشناکردن
welded
U
بهم پیوستن
adhered
U
چسبیدن پیوستن
rejoins
U
دوباره پیوستن به
bind
U
بهم پیوستن
interlinks
U
بهم پیوستن
binds
U
بهم پیوستن
interlock
U
بهم پیوستن
interlocked
U
بهم پیوستن
interlocking
U
بهم پیوستن
interlocks
U
بهم پیوستن
interlinking
U
بهم پیوستن
to grow together
U
باهم پیوستن
interlinked
U
بهم پیوستن
to piece together
U
بهم پیوستن
to put together
U
بهم پیوستن
rejoining
U
دوباره پیوستن به
rejoined
U
دوباره پیوستن به
rejoin
U
دوباره پیوستن به
link
U
بهم پیوستن
to jury-rig something
U
چیزی را به هم پیوستن
reconstitutes
U
بهم پیوستن
combine
U
باهم پیوستن
interlink
U
بهم پیوستن
clings
U
چسبیدن پیوستن
concatenate
U
بهم پیوستن
knits
U
بهم پیوستن
anastomosis
U
بهم پیوستن
combines
U
باهم پیوستن
combining
U
باهم پیوستن
anastomose
U
بهم پیوستن
admix
U
بهم پیوستن
joint
U
بهم پیوستن
patches
U
بهم پیوستن
patch
U
بهم پیوستن
adhere
U
چسبیدن پیوستن
filiate
U
اشناکردن پیوستن
glutinate
U
بهم پیوستن
inosculate
U
بهم پیوستن
inone
U
بهم پیوستن
knit
U
بهم پیوستن
knots
U
بهم پیوستن
knot
U
بهم پیوستن
cling
U
چسبیدن پیوستن
to grow into one
U
بهم پیوستن
clobbering
U
بهم پیوستن زدن
clobbered
U
بهم پیوستن زدن
clobber
U
بهم پیوستن زدن
associate
U
همدم شدن پیوستن
associating
U
همدم شدن پیوستن
associates
U
همدم شدن پیوستن
associated
U
همدم شدن پیوستن
reuniting
U
دوباره بهم پیوستن
reunited
U
دوباره بهم پیوستن
reunites
U
دوباره بهم پیوستن
annex
U
پیوستن ضمیمه سازی
annexes
U
پیوستن ضمیمه سازی
annexing
U
پیوستن ضمیمه سازی
consociate
U
متحد کردن پیوستن
welds
U
جوش دادن پیوستن
welded
U
جوش دادن پیوستن
compaginate
U
محکم بهم پیوستن
catenate
U
پیوستن متصل کردن
clobbers
U
بهم پیوستن زدن
assist
U
پیوستن به حمایت کردن از
assisted
U
پیوستن به حمایت کردن از
assisting
U
پیوستن به حمایت کردن از
assists
U
پیوستن به حمایت کردن از
put to
U
بگروه شکارچی پیوستن
repiece
U
دوباره بهم پیوستن
joined
U
شرکت کردن در پیوستن
weld
U
جوش دادن پیوستن
to go to glory
U
برحمت ایزدی پیوستن
reunite
U
دوباره بهم پیوستن
join
U
شرکت کردن در پیوستن
in store
<idiom>
U
آماده بوقوع پیوستن
joins
U
شرکت کردن در پیوستن
rabbet
U
با کنش کاو بهم پیوستن
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
bind
U
محصور کردن بهم پیوستن
binds
U
محصور کردن بهم پیوستن
to be fulfilled
U
بوقوع پیوستن راست امدن
jump on the bandwagon
<idiom>
[پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
grafted
U
پیوند زدن بهم پیوستن
clutches
U
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched
U
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
nirvanas
U
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
clutch
U
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
grafts
U
پیوند زدن بهم پیوستن
graft
U
پیوند زدن بهم پیوستن
nirvana
U
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
clutching
U
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
crossfertilize
U
پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
attachable
U
قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
to herd with other people
U
با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
hyphen
U
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
hyphens
U
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
integration
U
یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
concrete
U
: سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
hyphen
U
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphens
U
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
healing by first intention
U
جوش خوردن زخم یاشکستگی بوسیله دوباره بهم پیوستن پاره ها
piecer
U
درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
avulsion
U
جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
to interlock levers
U
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
allocate
U
تقسیم
dispensation
U
تقسیم
dispensations
U
تقسیم
divisions
U
تقسیم
apportionment
U
تقسیم
admeasurement
U
تقسیم
cleavages
U
تقسیم
cleavage
U
تقسیم
division
U
تقسیم
graduator
U
خط تقسیم کن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com