Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (17 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
precede
U
پیش از چیزی آمدن
precedes
U
پیش از چیزی آمدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to near something
U
نزدیک آمدن به چیزی
to approach something
U
نزدیک آمدن به چیزی
to be into somebody
[something]
<idiom>
U
از کسی
[چیزی]
خوششان آمدن
to dislike somebody
[something]
U
بدش آمدن از کسی
[چیزی]
to go up to somebody
[something]
U
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to go towards
[British E]
/ toward
[American E]
somebody
U
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to approach somebody
[something]
U
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
Other Matches
get off
<idiom>
U
پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
The climate of Europe desnt suit me.
U
حال آمدن ( بهوش آمدن )
To stretch . to be elastic .
U
کش آمدن
To be overpowered.
U
از پا در آمدن
lapse
U
به سر آمدن
to shoot one's mouth off
<idiom>
U
لاف آمدن
show-off
<idiom>
U
قپی آمدن
to proceed
U
پیش آمدن
To be on (come to )the booil.
U
جوش آمدن
to water
[of eyes]
U
اشک آمدن
up
<adv.>
U
به بالا
[آمدن]
to turn out badly
U
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to be valid
U
به شمار آمدن
to get back on one's feet
U
به حال آمدن
come on strong
<idiom>
U
فائق آمدن
to go wrong
U
بد از آب در آمدن
[داستانی]
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.
U
غالب آمدن
To back down .
U
کوتاه آمدن
to come to a boil
U
به جوش آمدن
To come into existence .
U
بوجود آمدن
to look well
U
تندرست به نظر آمدن
to come to oneself
<idiom>
U
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come round
[around]
<idiom>
U
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come to
<idiom>
U
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to become conscious
U
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to rain cats and dogs
سنگ ازآسمان آمدن
to come dressed in your wedding finery
U
با لباس عروسی آمدن
born with a silver spoon in one's mouth
<idiom>
U
باثروت به دنیا آمدن
bite the bullet
<idiom>
U
فائق آمدن بر مشکلات
To lodge a complaint .
U
درمقام شکایت بر آمدن
To be punctual . To be on time .
U
سر وقت آمدن ( بودن )
run over
<idiom>
U
فائق آمدن برچیزی
get over something
<idiom>
U
فائق آمدن برمشکلات
stop out
U
دیر به خانه آمدن
[شب]
To get the better of someone . To defeat someone .
U
بر کسی غالب آمدن
To stop being adamant (unyielding).
U
از خر شیطان پائین آمدن
belly flops
U
با شکم فرود آمدن
resurfaces
U
دوباره به سطح آمدن
call for someone
<idiom>
U
آمدن وبردن کسی
resurface
U
دوباره به سطح آمدن
With the onset of summer.
U
.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
sweep off one's feet
<idiom>
U
بر احساسات فائق آمدن
resurfaced
U
دوباره به سطح آمدن
to unfold
U
از آب در آمدن
[اصطلاح مجازی]
To stop being intransigent.
U
از خر شیطان پایین آمدن
belly flop
U
با شکم فرود آمدن
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to hatch out
[egg]
U
بیرون آمدن جوجه
[از تخم]
to come round
[British E]
U
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to recover consciousness
U
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to regain consciousness
U
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy
قر و غمزه آمدن
[دلربائی کردن]
To be born with a silver spoon in ones mouth .
U
درناز ونعمت بدنیا آمدن
dime a dozen
<idiom>
U
آسان بدست آمدن ،عادی
to come straight to the point
<idiom>
U
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
to come around
[American E]
U
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to keep ones he above water
O
از زیر بدهی بیرون آمدن
To come out of oness shell.
U
از جلد ( لاک ) خود در آمدن
To make eyes.
U
چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
to look at
U
نگاه کردن به
[نگریستن به]
[به نظر آمدن]
To dismount from a horse(bicycle).
U
از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
To climb down.
U
پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
Out of frying pan into the fire.
<proverb>
U
از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
waltz off with
<idiom>
U
فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
To have design on someone . To malign someone .
U
برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
U
واقعا محشر به نظر آمدن
[اصطلاح روزمره]
His coming here was quite accidental.
U
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
de minimis exception
U
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
tide (someone) over
<idiom>
U
کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to look
[feel]
like a million dollars
U
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
To alight from a bus(tarin,car).
U
پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changed
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up
<idiom>
U
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
changes
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
U
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence
[around / between something]
U
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
changing
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
U
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
U
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
U
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
to paint something
[with something]
U
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
resist
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
insert
U
قرار دادن چیزی در چیزی
requiring
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserts
U
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
U
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting
U
قرار دادن چیزی در چیزی
requires
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
(a) case in point
<idiom>
U
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
U
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
warp tension
U
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
phased
U
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase
U
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases
U
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
long for
U
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
stuck on
<idiom>
U
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
to have something in reserve
U
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
something like 00 rials
U
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
warp patterning
U
طراحی با تار
[گاه با استفاده از تارهای رنگی و یا تارهای با ظرافت متفاوت از تار جهت بوجود آمدن جلوه های متفاوت در فرش استفاده می شود.]
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
over dyeing
U
[رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
indigence
U
بی چیزی
anything
U
چیزی
light purse
U
بی چیزی
to poke a hole in any thing
U
چیزی را
something
U
چیزی
aught
U
چیزی
destitution
U
بی چیزی
something
U
یک چیزی
dehydrate
U
اب چیزی را گرفتن
bring to mind
<idiom>
U
چیزی را به یادآوردن
position
U
محل چیزی
positioned
U
محل چیزی
The point is that…
U
چیزی که هست
This is more like it. Now this makes sense.
U
حالااین شد یک چیزی
to escape
[with something]
U
گریختن
[با چیزی]
to get
[hold of]
something
U
گرفتن چیزی
dehumidify
U
نم چیزی را گرفتن
to bring something
U
گرفتن چیزی
ask a boon of me
U
از من چیزی بخواه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com