English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
end U خاتمه دادن خاتمه یافتن
ended U خاتمه دادن خاتمه یافتن
ends U خاتمه دادن خاتمه یافتن
incorporating U شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporates U شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporate U شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
demonstratively U با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
produces U اقامه کردن ارائه دادن سند
produced U اقامه کردن ارائه دادن سند
produce U اقامه کردن ارائه دادن سند
call off U خاتمه دادن
to bring to an end U خاتمه دادن
to knit up U خاتمه دادن
cessation U خاتمه دادن
to break off U خاتمه دادن
to put an end to U خاتمه دادن
termination U خاتمه دادن یا توقف
muster out U بخدمت خاتمه دادن
lay off U بخدمت خاتمه دادن
complete U خاتمه دادن به یک کار
layoffs U خاتمه دادن به خدمت
to fight out U باجنگ خاتمه دادن
terminates U خاتمه دادن منتهی
terminated U خاتمه دادن منتهی
terminate U خاتمه دادن منتهی
completing U خاتمه دادن به یک کار
completes U خاتمه دادن به یک کار
completed U خاتمه دادن به یک کار
pt down U بزوربچیزی خاتمه دادن
layoff U خاتمه دادن به خدمت
coact U باهم نمایش دادن
to get done with U خاتمه دادن تمام کردن
ended U تمام کردن خاتمه دادن
to wind up U خاتمه دادن بپایان رساندن
ends U تمام کردن خاتمه دادن
disaffiliate U به همکاری یا شراکت خاتمه دادن
end U تمام کردن خاتمه دادن
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
logging U عمل خاتمه دادن عملیات در یک سیستم
incorporation U جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
hang-ups U ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang up U ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang-up U ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
end U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
sequential U خاتمه دادن یک کار در سیستم دستهای پیش از اینکه بعدی شروع شود
ended U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
collieshangie U دعوای پر سر وصدا
lis pendens U دعوای مطروحه
lis pendens U دعوای معلق
counterclaim U دعوای متقابل
ejectment U دعوای استرداد
lay (light) into <idiom> U دعوای لفظی
accessory U دعوای فرعی
burn out U تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
breach of trust U کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
jump instruction U دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
swopped U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swap U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swapped U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swaps U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopping U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swops U توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
judge advocate general U رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
class b allotment U کسورات سهمیه قرضه حقوقی کسورات سهام قرضه حقوقی
production U اقامه
productions U اقامه
induction U اقامه
erection U اقامه
adduction U اقامه
inductions U اقامه
adductor U اقامه
erections U اقامه
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
raise U اقامه کردن
adduee U اقامه کردن
posed U اقامه کردن
pose U اقامه کردن
alleging U اقامه کردن
alleges U اقامه کردن
posing U اقامه کردن
allege U اقامه کردن
bringing U اقامه کردن
prefer U اقامه کردن
poses U اقامه کردن
put in U اقامه کردن
initiating proceedings U اقامه دعوی
raises U اقامه کردن
prefers U اقامه کردن
advances U اقامه کردن
advance U اقامه کردن
advancing U اقامه کردن
bring U اقامه کردن
brings U اقامه کردن
right of action U حق اقامه دعوی
bringing an action U اقامه دعوی
preferring U اقامه کردن
cross action U علیه وی اقامه کند
pretending U دروغی اقامه کردن
pretends U دروغی اقامه کردن
call to prayer U اقامه قبل از نماز
pretend U دروغی اقامه کردن
producing U اقامه ارائه کردن
lodge a complaint U اقامه دعوی کردن
judge advocate U اقامه کننده دعوی
night brawler U شب دعوا کن
strife U دعوا
dustup U دعوا
forclosure U سلب حق اقامه دعوی ممانعت
non claim U فروگذاری از اقامه دعوادرمدت قانونی
account U دلیل موجه اقامه کردن
quarrelling U دعوا ستیزه
contest U رقابت دعوا
contested U رقابت دعوا
contests U رقابت دعوا
quarrelled U دعوا ستیزه
callet U دعوا و غوغا
contesting U رقابت دعوا
quarrels U دعوا ستیزه
quarreled U دعوا ستیزه
champerty U شرکت در دعوا
he has nostomach for the fight U سر دعوا ندارد
disclamation U ترک دعوا
quiteclaim U ترک دعوا
quarreling U دعوا ستیزه
imparlance U تعویق دعوا
discord U دعوا نزاع
quarrel U دعوا ستیزه
wrangler U دعوا کننده
dust-up U جنگ و دعوا
cat-and-dog <adj.> U پر جنگ و دعوا
dust-ups U جنگ و دعوا
bust-up U دعوا-مشاجره
To be itching fo r a fight . To be on the war path. U سر دعوا داشتن
squeals U دعوا نزاع
squealed U دعوا نزاع
squeal U دعوا نزاع
actions U اقامهء دعوا
action U اقامهء دعوا
recriminate U اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
bring an action against someone U علیه کسی اقامه دعوی کردن
lodge a complaint against someone U علیه کسی اقامه دعوی کردن
bring a suit against a person U اقامه دعوی علیه کسی کردن
to instigate an argument U دعوا راه انداختن
to instigate an argument U تحریک به دعوا کردن
kick up a row U دعوا راه انداختن
debatable ground U زمین یامرزمورد دعوا
nonjoinder U عدم ورود در دعوا
brabble U مشاجره کردن دعوا
rivalled U طرف مقابل دعوا
rivaling U طرف مقابل دعوا
rivaled U طرف مقابل دعوا
rival U طرف مقابل دعوا
to quarrel with somebody <idiom> U با کسی دعوا کردن
rivals U طرف مقابل دعوا
rivalling U طرف مقابل دعوا
inductility U عدم امادگی برای لوله شدن اقامه
To settle upon a price during a dispute. <proverb> U میان دعوا نرخ طى کردن .
disclaim U ترک دعوا کردن نسبت به
disclaimed U ترک دعوا کردن نسبت به
disclaiming U ترک دعوا کردن نسبت به
disclaims U ترک دعوا کردن نسبت به
cut both ways <idiom> U به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
jars U دعوا و نزاع طنین انداختن
jar U دعوا و نزاع طنین انداختن
jarred U دعوا و نزاع طنین انداختن
to live like cat and dog U دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
to stir [things] up U دعوا راه انداختن [اصطلاح روزمره]
have a bone to pick U بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
the nature of the case U ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
In a quarrel they do not distribute sweetmeat. <proverb> U توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
dismissal U خاتمه
ends U خاتمه
ended U خاتمه
termination U خاتمه
ending U خاتمه
abrogation U خاتمه
end U خاتمه
last a U خاتمه
expiry U خاتمه
withdrawal U خاتمه
sequels U خاتمه
closures U خاتمه
end all U خاتمه
prorogation U خاتمه
sequel U خاتمه
closure U خاتمه
endings U خاتمه
notice of determination U خاتمه
notice of cancellation U خاتمه
notice of termination U خاتمه
lay-off U خاتمه
notice to quit U خاتمه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com