English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to carry out a proposal U پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to carry a motion U پیشنهادی را اجرا کردن
To turn down (reject) an offer. U پیشنهادی را رد کردن
to make a suggestion U پیشنهادی کردن
to carry into effect U بموقع اجراگذاشتن
proposal U طرح پیشنهادی
proposals U طرح پیشنهادی
conference circuit U اتصال پیشنهادی
offering price U قیمت پیشنهادی
recommend units U واحدهای پیشنهادی
withdraw an offer U پیشنهادی را پس گرفتن
to kick against a proposal U با پیشنهادی مخالفت
make shift construction U طرح پیشنهادی
tax haven U نرخ پائین مالیات پیشنهادی
Hobson's choice U پیشنهادی که چارهای جز قبول ان نیست
tax havens U نرخ پائین مالیات پیشنهادی
Vote (write) against a proposallll. U بر ضد پیشنهادی رأی دادن ( مطلبی نوشتن )
feedback U اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
reserve price U قیمت پنهانی [در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
in time U بموقع
timely U بموقع
pertinently U بموقع
in the nick U بموقع
forehanded U بموقع
timous or meous U بموقع
in season U بموقع
oportunely U بموقع
opportune U بموقع
well-timed U بموقع
well timed U بموقع
on the stroke U بموقع
punctual U بموقع
in good time U بموقع
betimes U بموقع
apropos U بموقع
opportunely U بموقع
providentially U بموقع
seasonable U بموقع
patted U بهنگام بموقع
proper U بجا بموقع
patting U بهنگام بموقع
just in time U درست بموقع
pats U بهنگام بموقع
timeous U بموقع بجا
timous U بموقع بجا
pat U بهنگام بموقع
not amiss U بموقع درخورمقتضی
newsworthy U جالب و بموقع
duly U بموقع خود
an early visit U دیدنی بموقع
belive U بموقع خود
recessional U وابسته بموقع تنفس
make hay while the sun shines <idiom> U انجام بموقع کار
You arrived in the nick of time. U درست بموقع رسیدی
fitting U بموقع پرو لباس
to rap out U بموقع گفتن فی المجلس ساختن
upto the mark U داخل موضوع درست درجای خود بهنگام بموقع
enhanced U تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhance U تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances U تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing U تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
standards U تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standard U تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous U تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simpler U وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simplest U وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple U وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
enforce U اجرا کردن
make something happen U اجرا کردن
carry into effect U اجرا کردن
deliver U اجرا کردن
fulfill [American] U اجرا کردن
carry into effect U اجرا کردن
practise U اجرا کردن
enforcing U اجرا کردن
actualise [British] U اجرا کردن
practises U اجرا کردن
practising U اجرا کردن
execute U اجرا کردن
enforces U اجرا کردن
enforced U اجرا کردن
delivers U اجرا کردن
executed U اجرا کردن
put into practice U اجرا کردن
put into effect U اجرا کردن
bring into being U اجرا کردن
implement U اجرا کردن
put ineffect U اجرا کردن
carry ineffect U اجرا کردن
accomplish U اجرا کردن
bring inbeing U اجرا کردن
put inpractice U اجرا کردن
carry out U اجرا کردن
execute U اجرا کردن
make a reality U اجرا کردن
actualize U اجرا کردن
put in practice U اجرا کردن
exercises U اجرا کردن
performs U اجرا کردن
executing U اجرا کردن
conducting U اجرا کردن
conducted U اجرا کردن
conduct U اجرا کردن
effecting U اجرا کردن
effected U اجرا کردن
fulfit U اجرا کردن
effect U اجرا کردن
to put in practice U اجرا کردن
perform U اجرا کردن
carry out U اجرا کردن
carry into execution U اجرا کردن
performed U اجرا کردن
implement U اجرا کردن
executes U اجرا کردن
administration U اجرا کردن
implements U اجرا کردن
practicing U اجرا کردن
implementing U اجرا کردن
exercise U اجرا کردن
implemented U اجرا کردن
administrations U اجرا کردن
conducts U اجرا کردن
exercised U اجرا کردن
obey U اجرا کردن دستور
obeys U اجرا کردن دستور
perform a contract U قرارداد را اجرا کردن
obeyed U اجرا کردن دستور
obeying U اجرا کردن دستور
to perform a command U فرمانی را اجرا کردن
fulfill a contract U قرارداد را اجرا کردن
sight-reads U فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-reading U فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
performed U بجا اوردن اجرا کردن
performs U بجا اوردن اجرا کردن
fills U اجرا کردن بزرگ شدن
fill U اجرا کردن بزرگ شدن
sight-read U فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight read U فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
perform U بجا اوردن اجرا کردن
to conduct [run] a campaign U مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
execution U بدار زدن اعدام اجرا کردن
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to spotlessly perform something U اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
run U دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs U دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
conduct U اجرا کردن هدایت کردن
conducted U اجرا کردن هدایت کردن
conducting U اجرا کردن هدایت کردن
conducts U اجرا کردن هدایت کردن
pass U یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed U یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passes U یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
kills U پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
kill U پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
operation U ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
passed U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passes U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
doctrines U اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine U اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
overlays U نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlay U نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlaying U نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
processor U وارد کردن داده توسط اپراتور که توسط کامپیوتر اجرا میشود
concurrent U اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
client side U داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
support U کمک کردن یا کمک به اجرا
executed U اجرا
exercize U اجرا
feasance U اجرا
executes U اجرا
accomplishment U اجرا
completion U اجرا
fulfilment U اجرا
administrations U اجرا
administration U اجرا
runs U اجرا
run U اجرا
performance U اجرا
performances U اجرا
execute U اجرا
implementation U اجرا
ministration U اجرا
operation U به اجرا
effect U اجرا
execution U اجرا
applications U اجرا
application U اجرا
implementation U اجرا
effecting U اجرا
executing U اجرا
effected U اجرا
executive officen U گماشته اجرا
enforces U به اجرا دراوردن
execute phase U مرحله اجرا
administrations U اجرا الغاء
enforced U به اجرا دراوردن
execute cycle U چرخه اجرا
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com