English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
manageably U پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
inestimably U پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
googolplex U عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
inscrutably U چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
as much as possible U تا بتوان
micron U 01 بتوان 6- متر
exponentiation U بتوان رساندن
as far as possible U تا انجا که بتوان
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
undecillion U عدد یک با 63 صفر بتوان 2
quattuordecillion U عدد یک با 54صفر بتوان 2
his money is more than can U ازانست که بتوان شمرد
passably U چنانکه بتوان پذیرفت
quintillion U عدد یک با 81 صفر بتوان 2
pliably U چنانکه بتوان خم کرد
tredecillion U عدد یک با 24 صفر بتوان 2
hereditably U چنانکه بتوان ارث برد
assumably U چنانکه بتوان فرض کرد
practicably U چنانکه بتوان اجرا نمود
interchangeably U چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
presentably U چنانکه بتوان پیشکش کرد
intelligibly U واضحا چنانکه بتوان دریافت
perceptibly U چنانکه بتوان درک کرد
evincibly U بطوریکه بتوان اثبات کردن
squares U بتوان دوم بردن مجذور کردن
changeably U چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
ideally U بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
pardonably U چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
squared U بتوان دوم بردن مجذور کردن
impressibly U بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
square U بتوان دوم بردن مجذور کردن
so to peaking U اگر بتوان چنین چیزی گفت
squaring U بتوان دوم بردن مجذور کردن
colourably U چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
accountably U بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
corrigibly U چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
current fund U اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
microbar U واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
commensurably U چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
movably U چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
hand U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
accessibly U چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
it is past cure U از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
unit cell U کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
limit velocity U حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
exclusion principle U اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
final set U حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
owenism U اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست
to vote plump U رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
propor tionably U بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
estimably U بطوریکه بتوان تخمین تخمین زد
pareto criterion U ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
workplaces U اداره
prefecture U اداره
cutcherry U اداره
cutchery U اداره
bureaus U اداره
bureau U اداره
workplace U اداره
office U اداره
departments U اداره
department U اداره
handling U اداره
offices U اداره
helms U اداره
managements U اداره
service U اداره
serviced U اداره
maladmidistration U سو اداره
directorate U اداره
directorates U اداره
helm U اداره
management U اداره
operation U اداره
gestion U اداره
public health pepartment U اداره بهداری
departments U بخش اداره
officiating U اداره کردن
the police headquaters U اداره کل شهربانی
household art U فن اداره خانه
headquarters U اداره کل شهربانی
steerage U اداره تربیت
head office U اداره مرکزی
service bureau U اداره خدماتی
department U بخش اداره
government house U اداره حکومتی
record office U اداره بایگانی کل
mismanagement U سوء اداره
maladminister U بد اداره کردن
gestion U اداره کردن
tobacco department U اداره دخانیات
weather bureau U اداره هواشناسی
labouroffice U اداره کارگزینی
legal department U اداره حقوقی
wieldy U اداره شدنی
malpractice U سوء اداره
labour office U اداره کارگزینی
labor service U اداره کار
Near our office . U نزدیک اداره ما
intelligence service U اداره اطلاعات
intelligence department U اداره اطلاعات
officiates U اداره کردن
india office U اداره امورهندوستان
officiated U اداره کردن
officiate U اداره کردن
administers U :اداره کردن
administering U :اداره کردن
administered U :اداره کردن
administer اداره کردن
malpractices U سوء اداره
depaartment of accounts U اداره محاسبات
criminal i. department U اداره اگاهی
department of trusteeship U اداره قیمومت
misgovernment U سوء اداره
dipartment of publications U اداره نگارش
dipartment of publications U اداره مطبوعات
claimant agency U اداره کارپردازی
misgovern U بد اداره کردن
penology U اداره زندان
bureaus of census U اداره سرشماری
the d. poliee U اداره اگاهی
criminal investigation department U اداره اگاهی
department of trusteeship U اداره سرپرستی
office manager U رئیس اداره
deparment of trusteeship U اداره قیمومت
paperless office U اداره بی کاغذ
customs house U اداره گمرک
customhouse U اداره گمرک
custom house U اداره گمرک
deparment of trusteeship U اداره سرپرستی
department of publications U اداره نگارش
department of publications U اداره انطباعات
bureaus of census U اداره امار
ministration U اداره خدمت
administrant U اداره کننده
financial agency U اداره مالیه
management system U سیستم اداره
full command U اداره کامل
manageability U قابلیت اداره
proconsulate U سمت یا اداره
maladministration U سوء اداره
misconduct U سوء اداره
administration of estate U اداره ترکه
prefecture U اداره ریاست
aminister U اداره کردن
medical department U اداره بهداری
finance office U اداره دارایی
audit office U اداره حسابرسی
audit departmant U اداره حسابرسی
audit departmant U اداره ممیزی
police headquarters U اداره کل شهربانی
porotocol department U اداره تشریفات
financial a U اداره مالیه
financial agency U اداره دارایی
gerent U اداره کننده
mismanage U بد اداره کردن
operates U اداره کردن
operated U اداره کردن
operate U اداره کردن
rule U اداره کردن
helms U اداره کردن
helm U اداره کردن
customs U اداره گمرک
strategies U فن اداره جنگ
security force U اداره امنیت
security U اداره امنیت
housekeeping U اداره منزل
conducts U اداره کردن
conducting U اداره کردن
conducted U اداره کردن
conduct U اداره کردن
managing U اداره کردن
manages U اداره کردن
managed U اداره کردن
manage U اداره کردن
strategy U فن اداره جنگ
maintain U اداره کردن
mans U اداره کردن
man U اداره کردن
directs U اداره کردن
manage U اداره کردن
directed U اداره کردن
direct U اداره کردن
plays U اداره مسابقه
playing U اداره مسابقه
played U اداره مسابقه
play U اداره مسابقه
directors U اداره کننده
director U اداره کننده
registry office U اداره ثبت
administrations U اداره کردن
administration U اداره کردن
registry offices U اداره ثبت
security service U اداره امنیت
mismanaged U بد اداره کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com