Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
overland mail
U
پستی که از راه خشکی برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it pleased him to go
U
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there
U
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
provided he goes at once
U
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
central postal directory
U
دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
print
U
برود
let him go
U
برود
printed
U
برود
prints
U
برود
he insists on going
U
اصراردارد که برود
let him go
U
بگذارید برود
he refused to go
U
نخواست برود
he is not willing to go
U
نیست برود
he was made to go
U
او را وادارکردند برود
tell him to go
U
بگویید برود
it is necessary for him to go
U
باید برود
he was signalled to go
U
باو اشاره شد که برود
he did not d. to go
U
جرات نکرد که برود
he durst not go
U
جرات نکرد که برود
it is necessary for him to go
U
لازم است برود
he is indisposed to go
U
مایل نیست برود
show someone the door
<idiom>
U
خواستن از کسی که برود
he needs must go
U
ناچار باید برود
in order that he may go
U
برای اینکه برود
i made him go
U
او را وادار کردم برود
he was motioned to go
U
باو اشاره شد که برود
none but the old shold go
U
کسی مگربزرگان برود
he refused to go
U
حاضر نشد برود
out of sigt out of mind
U
از دل برود هر انکه از دیده برفت
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
U
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
out of sight out of mind
U
از دل برود هر انچه از دیده برفت
dare he go?
U
ایا جرات دارد برود
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
U
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
sticker
[guest]
U
مهمانی که نمی خواهد برود
it is necessary for him to go
U
براو واجب است که برود
mainland
U
خشکی
barrenness
U
خشکی
land n
U
خشکی
dry land
U
خشکی
aridity
U
خشکی
xeransis
U
خشکی
drought
U
خشکی
land
U
خشکی
parchedness
U
خشکی
stiffness
U
خشکی
droughts
U
خشکی
dryness
U
خشکی
constipation
U
خشکی
drouth
U
خشکی
crispness
U
خشکی
dry gap bridge
U
پل خشکی
rigidity
U
خشکی
terra firma
U
خشکی
leanness
U
خشکی
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
U
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
liberty man
U
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
loosen
U
از خشکی در اوردن
landfalls
U
دیدن خشکی
waterfront
U
پیشرفتگی خشکی در اب
landlocked
U
محصور در خشکی
landlocked
U
محاط در خشکی
waterfronts
U
پیشرفتگی خشکی در اب
landfall
U
دیدن خشکی
overland route
U
راه خشکی
overland
U
از راه خشکی
lands man
U
اهل خشکی
corkiness
U
سبکی خشکی
chapt
U
خشکی زدن
catatonic rigidity
U
خشکی کاتاتونیایی
huskiness
U
درشتی خشکی
hypnotic rigidity
U
خشکی هیپنوتیسمی
ankylosis
U
خشکی بند
land breeze
U
باد خشکی
absolute drought
U
خشکی مطلق
landsman
U
اهل خشکی
aground
U
به خشکی نشسته
landings
U
ورود به خشکی
zerophytes
U
خشکی پسند
constipate
U
خشکی اوردن
xerophytes
U
خشکی پسند
landing
U
ورود به خشکی
landward
U
بسوی خشکی
loosens
U
از خشکی در اوردن
stiff neck
U
خشکی گردن
loosening
U
از خشکی در اوردن
spit
U
یک نقطه از خشکی
spits
U
یک نقطه از خشکی
loosened
U
از خشکی در اوردن
I am counting(relying) on you, dont let me down.
U
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
humpty dumpty
U
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
U
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out.
U
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
chap
U
خشکی زدن پوست
eschar
U
خشکی پوست زخم
He is curt ( rigid , strict ) .
U
آدم خشکی است
dyschezia
U
خشکی مزاج
[پزشکی]
constipation
U
خشکی مزاج
[پزشکی]
landside
U
طرف روبه خشکی
costiveness
U
خشکی مزاج
[پزشکی]
xerostomia
U
خشکی دهان
[پزشکی]
land carriage
U
حمل و نقل خشکی
dry mouth
U
خشکی دهان
[پزشکی]
dry mouth syndrome
U
خشکی دهان
[پزشکی]
spit
U
پیشرفت خشکی در دریا
spits
U
پیشرفت خشکی در دریا
terraqueous
U
شامل خشکی ودریا
terrarium
U
نمایشگاه جانوران خشکی
welter
U
درهم و برهمی خشکی
land lubber
U
ادم خشکی مانده
deflection
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflections
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
U
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
amphibian vehicle
U
وسیله نقلیه برای خشکی و اب
land
U
به خشکی امدن پیاده شدن
jump instruction
U
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
U
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions
U
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action
U
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
landfall
U
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landsman
U
کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است
road haulier
U
حمل کننده کالا از طریق خشکی
portage
U
حمل قایق سبک روی خشکی
landfalls
U
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
U
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
threshholds
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back
U
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
thresholds
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out
U
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
holm
U
جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی
landfall n
U
دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
horse
U
اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
rliness
U
پستی
roguishness
U
پستی
vileness
U
پستی
zipcode
U
کد پستی
prosternation
U
پستی
scoundrelism
U
پستی
scrubbiness
U
پستی
scurviness
U
پستی
seediness
U
پستی
knavishness
U
پستی
shabbiness
U
پستی
subservience or cy
U
پستی
squalidity
U
پستی
lowland
U
پستی
post code
U
کد پستی
plebeianness
U
پستی
vulgarism
U
پستی
lowlihead
U
پستی
sordidness
U
پستی
lowliness
U
پستی
lowness
U
پستی
meaness
U
پستی
zip codes
U
کد پستی
muckiness
U
پستی
zip code
U
کد پستی
wretchedly
U
به پستی
paltriness
U
پستی
pitifulness
U
پستی
plebeianism
U
پستی
squalidness
U
پستی
ingloriousness
U
پستی
postal
U
پستی
debasement
U
پستی
currishness
U
پستی
abasement
U
پستی
abjection
U
پستی
postage
U
حق پستی
abjectness
U
پستی
mails
U
پستی
degradation
U
پستی
bastardization
U
پستی
mail
U
پستی
baseness
U
پستی
brassiness
U
پستی
despicableness
U
پستی
turpitude
U
پستی
blackguardism
U
پستی
ignobleness or ignobility
U
پستی
humbleness
U
پستی
humbly
U
به پستی
ribaldry
U
پستی
misery
U
پستی
miseries
U
پستی
flunkeyism
U
پستی
villainy
U
پستی
inferiority
U
پستی
doggery
U
پستی
doggedness
U
پستی
despicably
U
به پستی
meanness
U
پستی
joint
U
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
post-
U
مجموعه پستی
recess
U
پستی تورفتگی
mail services
U
خدمات پستی
postal services
U
خدمات پستی
sordidly
U
از روی پستی
sneakingly
U
از روی پستی
servilely
U
از روی پستی
scurvily
U
از روی پستی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com