Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
allow
U
پذیرفتن اعطاء کردن
allowing
U
پذیرفتن اعطاء کردن
allows
U
پذیرفتن اعطاء کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
admits
U
اعطاء کردن
allow
U
اعطاء کردن
grant
U
اعطاء کردن
admit
U
اعطاء کردن
admitting
U
اعطاء کردن
invests
U
منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invested
U
منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invest
U
منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
investing
U
منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
conferring
U
اعطاء کردن مشورت کردن
conferred
U
اعطاء کردن مشورت کردن
confer
U
اعطاء کردن مشورت کردن
confers
U
اعطاء کردن مشورت کردن
matriculated
U
قبول کردن پذیرفتن
matriculating
U
قبول کردن پذیرفتن
matriculates
U
قبول کردن پذیرفتن
listen
U
پذیرفتن استماع کردن
listened
U
پذیرفتن استماع کردن
listening
U
پذیرفتن استماع کردن
matriculate
U
قبول کردن پذیرفتن
listens
U
پذیرفتن استماع کردن
eat humble pie
<idiom>
U
پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
admitting
U
بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admits
U
بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
bosoms
U
بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosom
U
بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
allowance
U
اعطاء
concession
U
اعطاء
condescension
U
اعطاء
allowances
U
اعطاء
concessions
U
اعطاء
bestowal
U
اعطاء
conferment
U
اعطاء
bestowment
U
اعطاء
repatriation
U
اعطاء تابعیت
donors
U
اعطاء کننده
donor
U
اعطاء کننده
repatriations
U
اعطاء تابعیت
awarder
U
اعطاء کننده
awardable
U
قابل اعطاء
licencor
U
اعطاء کننده پروانه
licensor
U
اعطاء کننده پروانه
licensor
U
اعطاء کننده جواز
licencor
U
اعطاء کننده جواز
to take in
U
پذیرفتن
embrace
U
پذیرفتن
embraces
U
پذیرفتن
accept
U
پذیرفتن
take by storm
<idiom>
U
پذیرفتن
embracing
U
پذیرفتن
embraced
U
پذیرفتن
admits
U
پذیرفتن
vouchsafing
U
پذیرفتن
vouchsafes
U
پذیرفتن
vouchsafed
U
پذیرفتن
admit
U
پذیرفتن
vouchsafe
U
پذیرفتن
admitting
U
پذیرفتن
accepting
U
پذیرفتن
take in
U
پذیرفتن
hear
U
پذیرفتن
allow
U
پذیرفتن
allowing
U
پذیرفتن
allows
U
پذیرفتن
hears
U
پذیرفتن
accepts
U
پذیرفتن
co-opted
U
بهمکاری پذیرفتن
adoption
U
به فرزندی پذیرفتن
adopting
U
به فرزندی پذیرفتن
risks
U
پذیرفتن خطر
risk
U
پذیرفتن خطر
co-opt
U
بهمکاری پذیرفتن
snap up
U
بیدرنگ پذیرفتن
adopt
U
به فرزندی پذیرفتن
adopts
U
به فرزندی پذیرفتن
co-opts
U
بهمکاری پذیرفتن
risked
U
پذیرفتن خطر
risking
U
پذیرفتن خطر
co-opting
U
بهمکاری پذیرفتن
co opt
U
بهمکاری پذیرفتن
hearken
U
بگوش دل پذیرفتن
stretch a point
<idiom>
U
اتفاقی پذیرفتن
receives
U
رسیدن پذیرفتن
acculturate
U
فرهنگ پذیرفتن
filiate
U
بفرزندی پذیرفتن
receive
U
رسیدن پذیرفتن
to snatch at
U
باشتیاق پذیرفتن
deign
U
لطفا پذیرفتن
to run away with
U
باشتاب پذیرفتن
acceptance of goods
U
پذیرفتن کالا
deigns
U
لطفا پذیرفتن
deigning
U
لطفا پذیرفتن
honor
U
پذیرفتن برات
deigned
U
لطفا پذیرفتن
affiliates
U
به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliate
U
به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernizing
U
تمدن غربی را پذیرفتن
affiliating
U
به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernizes
U
تمدن غربی را پذیرفتن
affiliated
U
به فرزندی پذیرفتن مربوط
adopts
U
درمیان خود پذیرفتن
adopting
U
درمیان خود پذیرفتن
adopt
U
درمیان خود پذیرفتن
adhibit
U
ترتیب دادن پذیرفتن
to accept a job
U
کاری
[شغلی]
را پذیرفتن
to toe the line
U
برنامه حزبی را پذیرفتن
westernising
U
تمدن غربی را پذیرفتن
co-opting
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opted
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
co optation
U
پذیرفتن بعنوان همکار
co option
U
پذیرفتن بعنوان همکار
co-opt
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
co opt
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
to take a bet
U
پذیرفتن گرویا شرط
pig in a poke
<idiom>
U
چشم بسته پذیرفتن
to snap at an invitation
U
دعوتی را فورا پذیرفتن
to grant an application
U
درخواست نامه ای را پذیرفتن
co-opts
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
westernised
U
تمدن غربی را پذیرفتن
westernized
U
تمدن غربی را پذیرفتن
westernize
U
تمدن غربی را پذیرفتن
westernises
U
تمدن غربی را پذیرفتن
judaize
U
اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
take
U
پذیرفتن موثر واقع شدن
takes
U
پذیرفتن موثر واقع شدن
to accept this token of my esteem
U
پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
U
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
face up to
<idiom>
U
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
to take the fall for somebody
U
مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
acquisitions
U
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to snap up
U
بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
strike out
<idiom>
U
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
acquisition
U
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall
[American English]
U
مسئولیت چیزی
[کاری یا خطایی]
را پذیرفتن
Take somebody at his word.
U
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
accept as true
U
گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
To accpt the consequences . to face the music .
U
پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
to bite the bullet
<idiom>
U
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to overtax oneself
U
بیش از ظرفیت خود مسئولیتی
[کاری]
پذیرفتن
billeting
U
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billet
U
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets
U
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeted
U
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
to carry a motion by acclamation
U
درخواستی
[رأیی]
را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
declaring
U
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declare
U
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares
U
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
U
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
prompts
U
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted
U
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompt
U
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com