English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
specialises U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialising U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specializes U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specializing U ویژه کاری کردن متخصص شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
specialization U ویژه کاری
metllurgist U ویژه گرفلز کاری
biochemist U متخصص شیمی حیاتی والی ویژه گر زیست شیمی
biochemists U متخصص شیمی حیاتی والی ویژه گر زیست شیمی
fireworker U متخصص اتش بازی متخصص مرمیات وموشکهای جنگی متخصص مواد منفجره و اتش زنه
to watch for certain symptoms U توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
idiosyncrasy U طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasies U طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
tacticians U متخصص کار بردن یکانها متخصص تدابیر جنگی تاکتیسین
tactician U متخصص کار بردن یکانها متخصص تدابیر جنگی تاکتیسین
he was nothing of an expert U هیچ متخصص نبود متخصص کجا بود
virologist U متخصص ویروس شناس ویژه گرعلم ویروس شناسی ویروس شناس
special interest groups U گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
specialty U کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
speciality U کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialities U کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
idiocrasy U طبیعت ویژه طرز فکر ویژه
radiologist U متخصص استعمال پرتو رونتگن متخصص استعمال پرتومجهول
radiologists U متخصص استعمال پرتو رونتگن متخصص استعمال پرتومجهول
metallurgists U متخصص قال کردن فلزات
metallurgist U متخصص قال کردن فلزات
consecrating U ویژه کردن تخصیص دادن
seasoning klin U کوره ویژه خشک کردن
consecrate U ویژه کردن تخصیص دادن
consecrates U ویژه کردن تخصیص دادن
trimming tool U ابزار ویژه قطع کردن زائده ها
straightjacket U ژاکت ویژه خفت کردن دیوانگان
straitjacket U ژاکت ویژه خفت کردن دیوانگان
to tick U کار کردن به نحوه ویژه یا درست
praetorial U متعلق به گارد ویژه سربازی که جز گارد ویژه است
taxidermist U ویژه گر پر کردن پوست حیوانات باکاه وغیره
zootechnician U کارشناس تربیت حیوانات ویژه گر اهلی کردن جانوران
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
beading machine U ابزارمخصوص ساختن فلانژدستگاه ویژه گرد کردن لبه ورقها
paints U پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
paint U پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
applied U هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned U نو کاری کردن
stucco U گچ کاری کردن
recondition U نو کاری کردن
reconditions U نو کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
inlay U خاتم کاری کردن
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
stunts U شیرین کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
calker U بتونه کاری کردن
flourish U زینت کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
manipulation U دست کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
carved U کنده کاری کردن
flourished U زینت کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
carves U کنده کاری کردن
carvings U کنده کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
to brush over U دست کاری کردن
rodeo U سوار کاری کردن
plaster U گچ کاری کردن اندود
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
enamel U مینا کاری کردن
purfle U منبت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
splays U منبت کاری کردن
refashion U دست کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
splayed U منبت کاری کردن
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
splay U منبت کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
hammer U چکش کاری کردن
lubrication U روغن کاری کردن
plasters U گچ کاری کردن اندود
hammered U چکش کاری کردن
shyster U دغل کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
to touch up U دست کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
granulate U چکش کاری کردن
on your own U خودم تنهایی [کاری را کردن]
jobs U ایوب مقاطعه کاری کردن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to persuade somebody of something U کسی را متقاعد به کاری کردن
walk out U کاری راناگهان ترک کردن
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
to take trouble to do anything U زحمت کردن کاری را بخوددادن
to omit doing a thing U از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
service U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
serviced U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
job U ایوب مقاطعه کاری کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
To come to blows with someone . U با کسی کتک کاری کردن
To do something in a pique . U از روی لج ولجبازی کاری را کردن
end up <idiom> U پایان ،بلاخره کاری کردن
bossed U برجسته کاری ریاست کردن بر
to egg [on] U تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
bosses U برجسته کاری ریاست کردن بر
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
p in power to do something U عدم نیروبرای کردن کاری
systematization U اسلوبی کردن همست کاری
give someone a hand <idiom> U با کاری به کسی کمک کردن
lift a finger (hand) <idiom> U کاری بکن ،کمک کردن
bossing U برجسته کاری ریاست کردن بر
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
lime U با اهک کاری سفید کردن
limes U با اهک کاری سفید کردن
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
oversell U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
fillets U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
filleted U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to pair off U جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to seek a position U جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
It wI'll boomerang. U کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
To settle the issue one way or the other. U تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
filet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to work by candle light U شب کاری کردن دود چراغ خوردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to empower somebody to do something U کسی را برای کاری مخیر کردن
to engage in something [in doing] something U خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
overselling U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
oversold U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
slush down U روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to grudge to do a thing U بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
cover one's tracks <idiom> U پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
afterthoughts U فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com