Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to bring in to line
U
وفق دادن موافق
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
adapting
U
وفق دادن موافق بودن
adapts
U
وفق دادن موافق بودن
Other Matches
incompatible
U
نا موافق
sympathetic
U
موافق
prosodial
U
موافق
pro
U
له موافق
agreeably to
U
موافق
respondents
U
موافق
amicable
U
موافق
according
U
موافق
consilient
U
موافق
non concurrent
U
نا موافق
agreed
U
موافق
respondent
U
موافق
compossible
<adj.>
U
موافق
sympathisers
U
موافق
congruent
U
موافق
sympathizer
U
موافق
consentaneous
U
موافق
consentient
U
موافق
in keeping
U
موافق
in suit with
U
موافق
in suit with
U
موافق با
textually
U
موافق نص
prosodiacal
U
موافق
congruous
U
موافق
pro-
U
له موافق
accordant
U
موافق
sympathizers
U
موافق
attune
U
موافق
compliant
U
موافق
attuned
U
موافق
compatible
<adj.>
U
موافق
concordant
U
موافق
fellow countryman
U
موافق شدن
disagree
U
موافق نبودن
to my satisfaction
U
موافق دلخواه من
disagreed
U
موافق نبودن
favourable
U
موافق مطلوب
go along
U
موافق بودن
fellow countryman
U
موافق کردن
disagreeing
U
موافق نبودن
yea
U
رای موافق
harmoniously
U
بطور موافق
placet
U
رای موافق
agonist muscle
U
عضله موافق
truly
U
موافق باحقایق
string along
U
موافق بودن
after ones own heart
U
موافق دلخواه
at will
U
موافق میل
after one's will
U
موافق میل
fair tide
U
جریان اب موافق
satisfactorily
U
موافق دلخواه
fair wind
U
باد موافق
see eye to eye
<idiom>
U
موافق بودن
shaken
U
موافق شیوه
compatibly
U
بطور موافق
rationally
U
موافق عقل
friendly
U
مهربان موافق
prorenata
U
نسبت موافق
friendliest
U
مهربان موافق
non placer
U
موافق نیستم
palatably
U
موافق ذائقه
friendlier
U
مهربان موافق
prorenata
U
شخص موافق
in accordance with
U
مطابق موافق
disagrees
U
موافق نبودن
to go along
U
موافق بودن
quarter wind
U
باد موافق
adapt
U
موافق بودن
friendlies
U
مهربان موافق
consistently
U
بطور موافق
accomodating
U
راحت موافق
cronies
U
رفیق موافق هم اطاق
scientifically
U
موافق اصول علمی
crony
U
رفیق موافق هم اطاق
accommodatingly
U
بطور موافق راحت
physically
U
موافق علم فیزیک
concurring opinion
U
رای موافق مشروط
genealogically
U
موافق شجره نامه
in tune
<idiom>
U
با یکدیگر موافق بودن
geodetically
U
موافق قاعده پیمایش
geometrically
U
موافق علم هندسه
naturalistic
U
موافق با اصول طبیعی
genetically
U
موافق علم پیدایش
to a toa praposal
U
باپیشنهادی موافق بودن
to agree on something
U
موافق بودن با چیزی
harmonious
U
موزون سازگار موافق
comkpliant
U
موافق اجابت کننده
no deal
<idiom>
U
موافق نبودن ،رد کردن
no cigar
<idiom>
U
موافق نبودن ،رد کردن
quite the thing
U
موافق سبک روز
in obdience to
U
برای اطاعت از موافق امر
harmonize
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi
U
ضربه دست موافق ایستادن
to put over a play
U
موافق بدادن نمایشی شدن
she always had her way
U
همیشه موافق میل اوعمل می شد
fall in
U
مطابقت کردن موافق شدن
agreeing
U
موافقت کردن موافق بودن
agree
U
موافقت کردن موافق بودن
harmonizing
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
gastronomically
U
موافق علم خوب خوردن
physiognomically
U
موافق علم قیافه شناسی
harmonised
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
agrees
U
موافقت کردن موافق بودن
pros and cons
U
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonising
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
concurrent
U
دریک وقت واقع شونده موافق
live up to one's principles
U
موافق مرام خود رفتار کردن
I agree with you completely.
U
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
pragmatize
U
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
irish bull
U
بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
propitiously
U
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
keep up with the times
U
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
physico theology
U
حکمت الهی موافق اصول طبیعی
To view something approvingly ( favourably ) .
U
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
arguing
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals
U
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
argues
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexual
U
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
accordantly
U
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
argue
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
The pros and cons ( of something ) .
U
جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
chronologize
U
بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
packaged
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically
U
موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
package
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packs
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layer
U
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layers
U
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
live up to
<idiom>
U
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
phrenologically
U
ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
to little up to one's principl
U
اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
well assorted
U
جور دارای کالا یا اجناس جور موافق سازگار
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com