English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ancillary equipment U وسیلهای که کاری را ساده تر میکند ولی واقعا نیاز نیست
synchronizer U وسیلهای که با دریافت سیگنال از وسیله دیگر کاری را انجام دهد
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
idlest U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idled U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idle U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idles U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
future perfect tense U زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
chains U باس ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند. و هر وسیله میتواند دادهای که در خط به سوی وسیله دیگر وجود دارد دریافت یا ارسال یا تغییر بدهد
chain U باس ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند. و هر وسیله میتواند دادهای که در خط به سوی وسیله دیگر وجود دارد دریافت یا ارسال یا تغییر بدهد
edit U کلیدی که تابعی را آغاز میکند که استفاده از ویرایشگر را ساده تر میکند
edited U کلیدی که تابعی را آغاز میکند که استفاده از ویرایشگر را ساده تر میکند
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
incremental computer U وسیله خروجی گرافیکی که در مراحل کوچک حرکت میکند بار داده ورودی که اختلاف بین محل فعلی و محل لازم را نشان میدهد که خط ها و منحنی ها به صورت مجموعهای خط وط مستقیم انجام شود
grids U سیستم مربعهای شمارش شده که در رسم کمک میکند. ماتریس خط وط در زاویه راست که امکان مکان دهی ساده نقاط را فراهم میکند
grid U سیستم مربعهای شمارش شده که در رسم کمک میکند. ماتریس خط وط در زاویه راست که امکان مکان دهی ساده نقاط را فراهم میکند
complexes U طراحی CPU که در آن مجموعه دستورات حاوی چنیدن دستور طولانی و پیچیده است که برنامه نویسی را ساده تر میکند ولی سرعت را کم میکند
complex U طراحی CPU که در آن مجموعه دستورات حاوی چنیدن دستور طولانی و پیچیده است که برنامه نویسی را ساده تر میکند ولی سرعت را کم میکند
crawler U وسیله نقلیهای که روی زنجیر حرکت میکند وسیله نقلیه خزنده
crawlers U وسیله نقلیهای که روی زنجیر حرکت میکند وسیله نقلیه خزنده
daisy chain U باسهای ارتباطی که یک وسیله را به دیگری متصل میکند و هر وسیله میتواند داده را که به ماشین دیگر منتقل میشود دریافت
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
dual capable U جنگ افزار یا وسیله دو کاره وسیله یا جنگ افزاری که دونوع ماموریت انجام میدهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
cycle U عمل دستیالی به حافظه توسط یک وسیله جانبی که CPU را برای یک یا چند باس ساعت متوقف میکند تا داده از حافظه به وسیله منتقل شود
cycles U عمل دستیالی به حافظه توسط یک وسیله جانبی که CPU را برای یک یا چند باس ساعت متوقف میکند تا داده از حافظه به وسیله منتقل شود
cycled U عمل دستیالی به حافظه توسط یک وسیله جانبی که CPU را برای یک یا چند باس ساعت متوقف میکند تا داده از حافظه به وسیله منتقل شود
print shop U بسته گرافیکی ساده که چندین خدمت چاپی را بخوبی انجام میدهد
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
arcadian U ادمیکه ساده و بی تجمل زندگی میکند
scanners U وسیله دستی که حاوی یک ردیف از سلولهای نوری- الکتریکی است و وقتی روی تصویر حرکت میکند آنرا به داده تبدیل میکند که توسط کامپیوتر قابل تغییراست
scanner U وسیله دستی که حاوی یک ردیف از سلولهای نوری- الکتریکی است و وقتی روی تصویر حرکت میکند آنرا به داده تبدیل میکند که توسط کامپیوتر قابل تغییراست
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
fastest U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasted U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasts U وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
sealant U وسیله بتونه کاری
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
load U کاری که باید انجام شود
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
capability U قادر به انجام کاری بودن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
loads U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
backlog U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
have U باعث انجام کاری شدن
having U باعث انجام کاری شدن
backlogs U کاری که باید انجام شود
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
comparator U وسیله انجام مقایسه
mediums U وسیله انجام کار
medium U وسیله انجام کار
peripheral U بخش کوتاه برنامه کامپیوتری که به کاربر امکان دستیابی و کنترل ساده وسیله جانبی میدهد
bridgeware U سخت افزار یا نرم افزاری که انتقال بین دو سیستم را ساده تر میکند
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
airborne vehicle U وسیله انجام عملیات هوابرد
chartered U اجاره وسیله حمل جهت کاری خاص قرارداد اجاره وسیله حمل اجاره کردن کل کشتی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com