English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1199 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
shop supply U وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
base shop U تعمیرگاه نگهداری امادگاهی تعمیرگاه پایگاهی
pool equipment U وسایل تعمیرگاه
pool U تعمیرگاه
workshop U تعمیرگاه
pooled U تعمیرگاه
pools U تعمیرگاه
repair shop U تعمیرگاه
workshops U تعمیرگاه
mobile repair shop U تعمیرگاه سیار
dockyard U تعمیرگاه کشتی
base shop U تعمیرگاه پادگانی
van U اتلیه تعمیرگاه
vans U اتلیه تعمیرگاه
dockyards U تعمیرگاه کشتی
field shop U تعمیرگاه صحرایی
docks U تعمیرگاه کشتی
shops U کارگاه تعمیرگاه
shopped U کارگاه تعمیرگاه
shop U کارگاه تعمیرگاه
dock U تعمیرگاه کشتی
docked U تعمیرگاه کشتی
railway shop U تعمیرگاه راه اهن
Where is the nearest garage U نزدیکترین تعمیرگاه کجاست؟
into plane service U تدارک سوخت و وسایل برای هواپیماها طبق قرارداد
maintenance shop U کارگاه تعمیر و نگهداری تعمیرگاه
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
procurement U تهیه و انجام خدمات و اماد تدارک کردن وسایل
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
provisions U وسایل لازم توشه ها
provision U اذوقه تدارکات وسایل لازم
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
sync U حرف ارسالی برای سنکرون کردن وسایل
sync U بیت ارسالی برای سنکرون کردن وسایل
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
throughput U تدارک مستقیم اماد تدارک بیواسطه
kernel U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
stand-offs U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
tetragraph U کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
turnkey system U سیستم کامپیوتری که قبلا"تدارک دیده شده و برای استفاده اماده است
descentheight U ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما
beach gear U وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
self- U برای اطمینان از صحت نحوه کار کردن , معمولاگ حافظه , وسایل جانبی و دیسک درایوها بررسی می شوند
tackled U درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle U درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackling U درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackles U درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
mounting U وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
sensitivities U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
controlled airspace U قسمتی از هوا یا فضا در ابعادو اندازههای معین که سرویس کنترل هوایی برای ان تدارک دیده شده است
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
deadlines U منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadline U منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
hydration water U اب لازم برای ابش
raptatorial U لازم برای شکار
raptatory U لازم برای شکار
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling U مواد لازم برای پوشش
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
procure U تدارک کردن
procured U تدارک کردن
procures U تدارک کردن
logistic route U تدارک کردن
supplying U تدارک کردن
procuring U تدارک کردن
supply U تدارک کردن
supplied U تدارک کردن
logistics U تدارک کردن
troop space U جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
user freindly U اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
storage U فضای لازم برای ذخیره سازی داده
compacted U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
ineligibly U بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
compacting U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
compact U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
high lift device U وسایل برای زیاد
refire time U زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
compacts U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
compacting U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compact U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
compacted U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
entrance head U بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
meaner U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
supplied U فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supplying U فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supply U فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
external U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
externals U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
executed U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
shook U : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
footprints U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
executes U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
execute U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
disorderly close down U آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
gibberish U اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
executing U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
footprint U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
bent U اسم رمز برای خرابی وسایل
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
cycles U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
sizes U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
size U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
pit board U تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
cycled U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
macronutrient U ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
cycle U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
carrying U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carries U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carried U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
current asset cycle U زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
decompression table U جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
orbital injection U دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
multimedia U CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
battery U استفاده از باتری برای وسایل با حافظه قرار
batteries U استفاده از باتری برای وسایل با حافظه قرار
fetch U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
master U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
articled U کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
mastered U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
allocations U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
masters U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
fetches U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetched U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
allocation U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
path [corridor] for emergency vehicles U راه [باز شده در جاده] برای وسایل اورژانس
equipment U وسایل مورد نیاز برای کار در یک کارخانه یا شرکت
red concept U جدا کردن وسایل مخابراتی ارسال پیامهای طبقه بندی شده و رمز از وسایل ارسال پیامهای کشف
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
convoy U کشتی بازرگانی که دارای وسایل جنگی برای دفاع باشد
golf cart U گاری دوچرخه برای حمل وسایل بازیگران در زمین گلف
convoys U کشتی بازرگانی که دارای وسایل جنگی برای دفاع باشد
jobs U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
language U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
job U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
MCA U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
languages U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
jcl U دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
operators U وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator U وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
buffering U استفاده از بافر برای ایجاد اتصال بین وسایل کند و سریع
small computer systems interface U واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
carriage control tape U نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
Micro Channel Architecture U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
condition U 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
mttr U متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
half life period U مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
redundancy check U تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
charge U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
fishnet U نوعی تور که برای نگهداری یاکاشتن وسایل استتار در محل خود به کار می رود
wracked U فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
wracks U فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
racked U فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
rack U فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
racks U فریم محافظ فلزی برای تختههای مدار الکترونیکی و وسایل جانبی مثل دیسک درایو
imperialism U سیاست مبتنی بر استفاده از وسایل سیاسی برای بسط قدرت اقتصادی درخارج از محدوده کشورامپریالیستی
text U کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
texts U کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
preventive justice U قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1strong
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com