Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
mediate
U
واقع درمیان غیر مستقیم
mediated
U
واقع درمیان غیر مستقیم
mediates
U
واقع درمیان غیر مستقیم
mediating
U
واقع درمیان غیر مستقیم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
midship
U
واقع درمیان کشتی
mediates
U
درمیان واقع شدن
mediating
U
درمیان واقع شدن
mediated
U
درمیان واقع شدن
mediate
U
درمیان واقع شدن
interscholastic
U
واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
collinear
U
دریک خط مستقیم واقع شونده
intercostal
U
واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
dasd
U
Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission
U
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
basic
U
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basics
U
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
direct exchange
U
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
directed
U
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directs
U
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct
U
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
cost fraction
U
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
direct command
U
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
elicitation
U
کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
direct fire sights
U
زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
midst
U
درمیان
betwixt
U
درمیان
altern
U
یک درمیان
amidst
U
درمیان
in between
U
درمیان
tween
U
درمیان
alternate
U
یک درمیان
alternates
U
یک درمیان
amid
U
درمیان
between
U
درمیان
twixt
U
درمیان
alternated
U
یک درمیان
direct dyes
U
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
to lie east and west
U
واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
interjecting
U
درمیان انداختن
affiliates
U
درمیان خودپذیرفتن
double space
U
یک خط درمیان نوشتن
triple space
U
دو خط درمیان کردن
affiliating
U
درمیان خودپذیرفتن
d. about
U
یک روز درمیان
Every three days .
U
سه روز درمیان
among
U
درمیان درزمرهء
interjects
U
درمیان انداختن
Every other day . On alternate days .
U
یکروز درمیان
amid ships
U
درمیان کشتی
interjected
U
درمیان انداختن
amidships
U
درمیان کشتی
affiliate
U
درمیان خودپذیرفتن
affiliated
U
درمیان خودپذیرفتن
enclose
U
درمیان گذاشتن
encloses
U
درمیان گذاشتن
enclosing
U
درمیان گذاشتن
Among the people .
U
درمیان مردم
every other d.
U
یک روز درمیان
every other day
U
یک روز درمیان
interject
U
درمیان انداختن
interlucent
U
درمیان درخشنده
adopt
U
درمیان خود پذیرفتن
alternate
U
یک درمیان امدن متناوب
adopting
U
درمیان خود پذیرفتن
alternated
U
یک درمیان امدن متناوب
adopts
U
درمیان خود پذیرفتن
medially
U
چنانکه درمیان باشد
to stand across the road
U
درمیان جاده ایستادن
cross file
U
یک درمیان در دو جهت قراردادن
across
U
ازاین سو بان سو درمیان
alternates
U
یک درمیان امدن متناوب
storage interleaving
U
درمیان انباره جای دادن
break-ins
U
درمیان صحبت کسی دویدن
in
U
:درمیان گذاشتن جمع کردن
epenthesis
U
الحاق حرفی درمیان کلمه
epizootic
U
منتشر شونده درمیان جانوران
intermediate
U
درمیان اینده مداخله کننده
in-
U
:درمیان گذاشتن جمع کردن
break-in
U
درمیان صحبت کسی دویدن
pierglass
U
اینه قدی درمیان دوپنجره
break in
U
درمیان صحبت کسی دویدن
direct access storage device
U
اسباب حافظه با دستیابی مستقیم دستگاه با ذخیره دستیابی تصادفی دستگاه انباره دستیابی مستقیم
ruderal
U
روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to run the gauntlet
U
درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
bass viol
U
ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
to get in a word edgeways
U
سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to put in
U
درمیان اوردن نقل قول کردن
triggerman
U
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
pyrenran
U
وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intra
U
پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable
U
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
intervale
U
پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
endobiotic
U
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intercurrent
U
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
intercurreace
U
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal
U
وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
canoness
U
زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations
U
ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
water plate
U
بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gophers
U
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie
U
فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gofer
U
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers
U
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
substantially
U
در واقع
situates
U
واقع در
As it were
U
در واقع
post mortem
U
پس از واقع
indeed
U
در واقع
situate
U
واقع در
postmortem
U
پس از واقع
situating
U
واقع در
situated or situate
U
واقع
bestead
U
واقع
in reality
U
در واقع
hindering
U
واقع درعقب
subjacent
U
واقع در زیر
hinder
U
واقع درعقب
sublunar
U
واقع در زیرقمر
initial
U
واقع در اغاز
onshore
U
واقع در ساحل
hinders
U
واقع درعقب
occurred
U
واقع شدن
shipside
U
واقع در کنارکشتی
simultaneous with each other
U
با هم واقع شونده
take place
U
واقع شدن
sincipital
U
واقع در جلوی سر
sinisteral
U
واقع درسمت چپ
to take place
U
واقع شدن
lied
U
واقع شدن
initialed
U
واقع در اغاز
initialing
U
واقع در اغاز
realist
U
واقع گرا
occur
U
واقع شدن
realist
U
واقع بین
occurs
U
واقع شدن
realists
U
واقع بین
realists
U
واقع گرا
occurring
U
واقع شدن
situated
U
واقع در جایگزین
situated
U
واقع شده در
down-to-earth
U
واقع بین
down to earth
U
واقع بین
initials
U
واقع در اغاز
initialling
U
واقع در اغاز
initialled
U
واقع در اغاز
superjacent
U
واقع درفوق
situated or situate
U
واقع شده
lumbar
U
واقع در کمر
hindered
U
واقع درعقب
dichasial
U
واقع در دو طرف
dereism
U
واقع گریزی
intervascular
U
واقع در میان رگ ها
objectivity
U
واقع بینی
realism
U
واقع بینی
realism
U
واقع گرایی
realism
U
واقع گرائی
intradermal
U
واقع در زیرپوست
to come to pass
U
واقع شدن
intradermic
U
واقع در زیرپوست
set
U
واقع شده
sets
U
واقع شده
setting up
U
واقع شده
intralogical
U
واقع در حدودمنطق
intramontane
U
واقع در کوهستان
flight from reality
U
واقع گریزی
extreme position
U
واقع درمنتهاالیه
extraception
U
واقع نگری
haemal
U
واقع درسوی دل
untrue
U
خلاف واقع
mean
U
واقع دروسط
meaner
U
واقع دروسط
meanest
U
واقع دروسط
hypodermal
U
واقع در زیرپوست
lie
U
واقع شدن
lies
U
واقع شدن
initiatory
U
واقع در اول
centric
U
واقع درمرکز
capsulate
U
واقع درکپسول
trumped-up
U
خلاف واقع
trumped up
U
خلاف واقع
postern
U
واقع درعقب
realistically
U
واقع گرایانه
realistically
U
واقع بین
nether
U
واقع در پایین
nether
U
واقع در زیر
realistic
U
واقع گرایانه
realistic
U
واقع بین
precordial
U
واقع در پیش دل
procephalic
U
واقع در جلو سر
transpontine
U
واقع در انسوی پل
osculant
U
واقع شونده
yonder
U
واقع درانجا
vertical
U
واقع در نوک
vega
U
نسر واقع
covenant
U
واقع شود
limitrophe
U
واقع در مرز
vanward
U
واقع درجلو
covenants
U
واقع شود
axile
U
واقع درمحور
life like
U
واقع نما
it lies on the east of
U
در خاور واقع
located inside
U
تو واقع شده
alpha lyrae
U
نسر واقع
bee line
U
خط مستقیم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com