English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To enter the arena of bloody politics. U وارد صحنه سیاست شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
[extreme] right-wing scene U صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
far-right extremist scene U صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
to go on stage U وارد صحنه [نمایش] شدن
To enter politics . U وارد سیاست شدن
scene U مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes U مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. U ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate U اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker U سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
theater U صحنه عملیات صحنه
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
monetarists U طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
stage U صحنه
frame U صحنه
stages U صحنه
arena U صحنه
arenas U صحنه
stages U در صحنه فاهرشدن
histrionics U صحنه سازی
prosceniums U پیش صحنه
prosceniums U صحنه نمایش
scenery U صحنه سازی
proscenium U صحنه نمایش
proscenium U پیش صحنه
stages U صحنه نمایش
picture U دیدن شی یا صحنه
intratheater U در داخل صحنه
Behind the scene. U پشت صحنه
ring U صحنه ورزش
miseenscene U صحنه سازی
stage doors U در عقب صحنه
stage door U در عقب صحنه
theater of operations U صحنه عملیات
shipboard U صحنه کشتی
scene of action U صحنه عملیات
campaigns U صحنه نبرد
campaigning U صحنه نبرد
campaigned U صحنه نبرد
stage U در صحنه فاهرشدن
stage U صحنه نمایش
field of honor U صحنه دوئل
primal scene U صحنه اغازین
pictured U دیدن شی یا صحنه
pictures U دیدن شی یا صحنه
picturing U دیدن شی یا صحنه
frame frequency U بسامد صحنه
campaign U صحنه نبرد
scenarist U صحنه ارا
stage fright U صحنه هراسی
setting U صحنه واقعه
settings U صحنه واقعه
cockpits U صحنه تئاتر
cockpit U صحنه تئاتر
stagehand U کارگردان پشت صحنه
bullrings U صحنه یامیدان گاوبازی
props U اثاثیه صحنه نمایش
theatricalize U بروی صحنه اوردن
shambles U قتلگاه صحنه کشتار
open board U صحنه خلوت شطرنج
to shiftthe scene U عوض کردن صحنه
curtain call U بازگشت هنرپیشگان به صحنه
bullring U صحنه یامیدان گاوبازی
stage whisper U نجوای روی صحنه
settings U گیرش صحنه پردازی
The scen of a bloody (great) battle. U صحنه نبرد خونین
setting U گیرش صحنه پردازی
curtain calls U بازگشت هنرپیشگان به صحنه
It was stage –managed . It was trumped up. U صحنه سازی بود
stage whispers U نجوای روی صحنه
stagestruck U عاشق صحنه نمایش
scene of action U صحنه جنگ یادرگیری
exeunt U صحنه را ترک گفتن
stagestruck U مسحور صحنه شده
field buying U خریددر صحنه جنگ
proscenium U جلو صحنه پیشگاه
prosceniums U جلو صحنه پیشگاه
intratheater U داخل صحنه عملیات
drop curtain U پرده جلو صحنه
stagehands U کارگردان پشت صحنه
onstage <adj.> <adv.> U روی صحنه [تئاتر]
advance base U پایگاه مقدم صحنه عملیات
The scene of the nover is laid in scotland. U صحنه داستان دراسکاتلند است
To appear on the scene (stage). U روی صحنه ظاهر شدن
miseenscene U کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
theater army U ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army U نیروی زمینی صحنه عملیات
parquet U محل ارکسترنمایش پایین صحنه
theater in the round U تماشاخانه دارای صحنه مدور
by-play U حرکات یا مکالمات کنار صحنه
army in the field U ارتش مستقر در صحنه عملیات
upstaging U وابسته به عقب یا بالای صحنه
It was the usual scene. U صحنه [موقعیت] معمولی بود.
upstages U وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaged U وابسته به عقب یا بالای صحنه
spotlights U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage U قسمت جلو امده صحنه نمایش
fly gallery U قسمت برامده کنار صحنه تاتر
offstage U خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
to launch a product with much fanfare U کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
footlights U ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
stage fright U وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
It was filmed on location. U صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
authorized strength of theater U استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
stage set U تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. U صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
kingcraft U سیاست
politics U سیاست
king craft U سیاست
politic U سیاست
politcs U سیاست
policies U سیاست
diplomacy U فن سیاست
policy U سیاست
air force component U نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
navy component U نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
realpolitik U سیاست تجربی
realpolitik U سیاست عملی
realpolitik U سیاست زور
anti development policy U سیاست ضد توسعه
monetary policy U سیاست پولی
laissez faire U سیاست اقتصادازاد
mercantilism U سیاست بازرگانی
politics U سیاست مدون
restrictionism U سیاست محدودیت
colonialism U سیاست مستعمراتی
commercial policy U سیاست بازرگانی
policy-making U سیاست گذاری
policy making U سیاست گذاری
tax policy U سیاست مالیاتی
stop go policy U سیاست تثبیت
budgetary policy U سیاست بودجهای
new deal U سیاست جدید
wage policy U سیاست دستمزد
neutralism U سیاست بی طرفی
national policy U سیاست ملی
social policy U سیاست اجتماعی
diplomacy U سیاست سیاستمداری
monopolist U سیاست انحصاری
development policy U سیاست توسعه
diplomatically U سیاست مابانه
the policy of the government U سیاست دولت
acrobats U سیاست باز
acrobat U سیاست باز
power politics U سیاست زور
anti inflationary policy U سیاست انقباضی
income policy U سیاست درامدی
political sclence U سیاست مدن
expansionary policy U سیاست انبساطی
fair deal U سیاست منصفانه
financial policy U سیاست مالی
fiscal policy U سیاست مالی
politicians U اهل سیاست
politician U اهل سیاست
health policy U سیاست بهداشتی
fiscal policy U سیاست مالیاتی
politician U وارددر سیاست
foreign policy U سیاست خارجی
politcs U علم سیاست
laisser faire U سیاست اقتصادازاد
king craft U سیاست پادشاهی
politician U سیاست مدار
policy of contianment U سیاست تحدیدی
policy makers U سیاست گذاران
policy U مسلک سیاست
policies U مسلک سیاست
politcs U سیاست شناسی
public policy U سیاست عمومی
public life U زندگی در سیاست
politics U علم سیاست
employment policy U سیاست اشتغال
economic policy U سیاست اقتصادی
politicians U وارددر سیاست
politicians U سیاست مدار
austere fiscal policy U سیاست مالی مضیق
outward looking policy U سیاست برون نگر
policy of d. U سیاست واگذاری اوضاع
labour policy U سیاست استخدام کارکنان
plateform U اعلامیه سیاست دولت
policy instrument U ابزار اجرای سیاست
polities U طرز اداره سیاست
ostrich policy U سیاست خود فریبی
launch into politics U داخل سیاست شدن
agricultural support policy U سیاست حمایت از کشاورزی
active fiscal policy U سیاست مالی فعال
discretionary fiscal policy U سیاست مالی اختیاری
easy money policy U سیاست گشایش پول
intransigeance U سخت گیری در سیاست
institutionalism U سیاست خیریه واخلاقی
expansionary fiscal policy U سیاست مالی انبساطی
expansionary monetary policy U سیاست پولی انبساطی
income policy U سیاست مربوط به درامدها
import substitution policy U سیاست جانشینی واردات
discount rate policy U سیاست نرخ تنزیل
diplomatize U سیاست مداری کردن
orientalism U عقاید یا سیاست شرقی
open door policy U سیاست درهای باز
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com