English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to go on stage U وارد صحنه [نمایش] شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
To enter the arena of bloody politics. U وارد صحنه سیاست شدن
Other Matches
scenes U مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene U مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theater U صحنه عملیات صحنه
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
stage U صحنه
stages U صحنه
frame U صحنه
arena U صحنه
arenas U صحنه
prosceniums U صحنه نمایش
proscenium U پیش صحنه
stage U صحنه نمایش
campaign U صحنه نبرد
campaigned U صحنه نبرد
campaigning U صحنه نبرد
stage U در صحنه فاهرشدن
frame frequency U بسامد صحنه
histrionics U صحنه سازی
scenery U صحنه سازی
proscenium U صحنه نمایش
field of honor U صحنه دوئل
stage fright U صحنه هراسی
picture U دیدن شی یا صحنه
pictured U دیدن شی یا صحنه
pictures U دیدن شی یا صحنه
picturing U دیدن شی یا صحنه
stages U صحنه نمایش
prosceniums U پیش صحنه
campaigns U صحنه نبرد
cockpit U صحنه تئاتر
intratheater U در داخل صحنه
miseenscene U صحنه سازی
scene of action U صحنه عملیات
stage doors U در عقب صحنه
stage door U در عقب صحنه
theater of operations U صحنه عملیات
settings U صحنه واقعه
setting U صحنه واقعه
primal scene U صحنه اغازین
scenarist U صحنه ارا
shipboard U صحنه کشتی
cockpits U صحنه تئاتر
Behind the scene. U پشت صحنه
ring U صحنه ورزش
stages U در صحنه فاهرشدن
stagestruck U عاشق صحنه نمایش
stagehand U کارگردان پشت صحنه
scene of action U صحنه جنگ یادرگیری
stagestruck U مسحور صحنه شده
open board U صحنه خلوت شطرنج
stage whisper U نجوای روی صحنه
stage whispers U نجوای روی صحنه
The scen of a bloody (great) battle. U صحنه نبرد خونین
It was stage –managed . It was trumped up. U صحنه سازی بود
intratheater U داخل صحنه عملیات
drop curtain U پرده جلو صحنه
props U اثاثیه صحنه نمایش
curtain calls U بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call U بازگشت هنرپیشگان به صحنه
to shiftthe scene U عوض کردن صحنه
theatricalize U بروی صحنه اوردن
shambles U قتلگاه صحنه کشتار
stagehands U کارگردان پشت صحنه
bullrings U صحنه یامیدان گاوبازی
field buying U خریددر صحنه جنگ
setting U گیرش صحنه پردازی
exeunt U صحنه را ترک گفتن
settings U گیرش صحنه پردازی
onstage <adj.> <adv.> U روی صحنه [تئاتر]
bullring U صحنه یامیدان گاوبازی
proscenium U جلو صحنه پیشگاه
prosceniums U جلو صحنه پیشگاه
theater in the round U تماشاخانه دارای صحنه مدور
parquet U محل ارکسترنمایش پایین صحنه
advance base U پایگاه مقدم صحنه عملیات
theater army U ارتش مستقر در صحنه عملیات
upstaged U وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaging U وابسته به عقب یا بالای صحنه
army in the field U ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army U نیروی زمینی صحنه عملیات
upstages U وابسته به عقب یا بالای صحنه
The scene of the nover is laid in scotland. U صحنه داستان دراسکاتلند است
by-play U حرکات یا مکالمات کنار صحنه
miseenscene U کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
To appear on the scene (stage). U روی صحنه ظاهر شدن
It was the usual scene. U صحنه [موقعیت] معمولی بود.
spotlights U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
offstage U خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
spotlighting U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
[extreme] right-wing scene U صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
to launch a product with much fanfare U کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
fly gallery U قسمت برامده کنار صحنه تاتر
far-right extremist scene U صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
spotlight U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage U قسمت جلو امده صحنه نمایش
It was filmed on location. U صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
authorized strength of theater U استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
footlights U ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
stage fright U وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
stage set U تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. U صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
navy component U نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component U نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. U خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics U دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsal U اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsals U اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct U مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
pertinenet U وارد به
conscious U وارد
infare U وارد
intrant U وارد
comer U وارد
relevant U وارد
to make an entry of U وارد
familiar U وارد در
hep U وارد
picture U تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing U تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures U تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictured U تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
arrives U وارد شدن
arrived U وارد شدن
arrive U وارد شدن
entrant U وارد شونده
enter U وارد شدن
arriving U وارد شدن
the post has come U پست وارد شد
entrants U وارد شونده
impoter U وارد کننده
incomer U شخص وارد
inflictable U وارد اوردنی
inbound U وارد شونده
entered U وارد شدن
impotable U وارد کردنی
enters U وارد شدن
inducting U وارد کردن
inducted U وارد کردن
induct U وارد کردن
importers U وارد کننده
get in U وارد شدن
initiating U وارد کردن
initiates U وارد کردن
inputting U وارد کردن
initiated U وارد کردن
initiate U وارد کردن
proficient U وارد به فن با لیاقت
importing U وارد کردن
new comer U تازه وارد
knowledgeable U وارد بکار
importable U وارد کردنی
inducts U وارد کردن
versant U اشنا وارد
conversant U وارد متبحر
immigrants U تازه وارد
immigrant U تازه وارد
intervener U وارد ثالث
newcomer U تازه وارد
ingoing U وارد شونده
newcomers U تازه وارد
incoming U وارد شونده
import U وارد کردن
arrived in paris U وارد شدم
imported U وارد کردن
make an entry U وارد کردن
check in U وارد شدن
check-in U وارد شدن
importer U وارد کننده
check-ins U وارد شدن
lic U وارد بودن
carechumen U تازه وارد
bring in U وارد کردن
import U عمل وارد کردن
naturalises U جزوزبانی وارد شدن
naturalising U جزوزبانی وارد شدن
naturalize U جزوزبانی وارد شدن
naturalizes U جزوزبانی وارد شدن
naturalizing U جزوزبانی وارد شدن
reimport U دوباره وارد کردن
barges U سرزده وارد شدن
barge U سرزده وارد شدن
put into port U وارد بندر شدن
endamage U خسارت وارد اوردن
muscles U بزور وارد شدن
enter the game U وارد بازی شدن
log in U وارد شدن به سیستم
inflict casualty U خسارت وارد کردن
central load U نیروی وارد به مرکز
muscle U بزور وارد شدن
barged U سرزده وارد شدن
importing U عمل وارد کردن
imported U عمل وارد کردن
log on U وارد شدن به سیستم
entering group U گروه وارد شونده
impotable U مجازبرای وارد شدن
new arrived U تازه وارد شده
circumstantiate U وارد جزئیات شدن
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com