Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
heir in tail
U
وارث دارایی حبس شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
escheat
U
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
Other Matches
heir presumptive
U
وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
economizing
U
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
U
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune
U
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financing
U
رسته دارایی دارایی
finance
U
رسته دارایی دارایی
finances
U
رسته دارایی دارایی
financed
U
رسته دارایی دارایی
inheritors
U
وارث
inheritor
U
وارث
legatee
U
وارث
heir
U
وارث
devisee
U
وارث
next of kin
U
وارث
fllowheir
U
هم وارث
heirless
U
بی وارث
heritability
U
وارث
heritor
U
وارث
next of kin
U
وارث بلافصل
rightful heir
U
وارث بالحق
rightful heir
U
وارث بالاستحقاق
heir at law
U
وارث قانونی
linal descent
U
وارث خط عمودی
inheritable qualities
U
وارث تخت
immediate inheritance
U
وارث بلافصل
heirship
U
وارث بودن
heir presumptive
U
وارث مقدر
heir apparent
U
وارث مسلم
expectant heir
U
وارث امیدوار
to come to
U
وارث شدن
inheriting
U
وارث شدن
inherits
U
وارث شدن
inherit
U
وارث شدن
abator
U
غاصب حق وارث قانونی
residuary
U
وارث طبقه دوم
apparent
U
معلوم وارث مسلم
heir apparent
U
وارث بلا فصل
escheat
U
اراضی بلا وارث
to succeed to the throne
U
وارث تخت شدن
inheriting
U
وارث شدن از دیگری گرفتن
inherits
U
وارث شدن از دیگری گرفتن
inherit
U
وارث شدن از دیگری گرفتن
nemo est heres viventis
U
هیچ کس وارث فرد زنده نیست
Prince of Wales
U
ولیعهد ذکور وارث تاج وتخت انگلیس
purses
U
دارایی
holding
U
دارایی
pursing
U
دارایی
pursed
U
دارایی
portfolio
U
دارایی
possession
U
دارایی
fortune
U
دارایی
fortunes
U
دارایی
wealth
U
دارایی
purse
U
دارایی
finance
U
دارایی
financing
U
دارایی
property
U
دارایی
asset
U
دارایی
finances
U
دارایی
estates
U
دارایی
financed
U
دارایی
estate
U
دارایی
portfolios
U
دارایی
means
U
دارایی
hab
U
داشتن دارایی
financial agency
U
اداره دارایی
finance officer
U
افسر دارایی
finance office
U
اداره دارایی
finance ministry
U
وزارت دارایی
temporality
U
دارایی دینوی
the furniture of ones pocket
U
دارایی جیب
property tax
U
مالیات دارایی
money bag
U
دارایی دولت
liabilities and assets
U
بدهی و دارایی
intendant
U
پیشکار دارایی
installation property
U
دارایی قسمت
personal chattels
U
دارایی منقول
hereditament
U
دارایی غیرمنقول
to take an inventory of
U
صورت دارایی
personal state
U
دارایی منقول
personalty
U
دارایی شخصی
private property
U
دارایی شخصی
ministry of f.
U
وزارت دارایی
assets and equities
U
دارایی ودیون
cham cell or of the e.
U
وزیر دارایی
inventory
U
دفتر دارایی
capital goods
U
دارایی ثابت
weals
U
ثروت دارایی
possession
U
دارایی متصرفات
Chancellor of the Exchequer
U
وزیر دارایی
Chancellors of the Exchequer
U
وزیر دارایی
fortune
U
دارایی ثروت
circulating asset
U
دارایی در گردش
circulating asset
U
دارایی جاری
equity
U
دارایی شرکاء
assets
U
مایملک دارایی
equities
U
دارایی شرکاء
current asset
U
دارایی جاری
current assets
U
دارایی جاری
thing
U
اسباب دارایی
fortunes
U
دارایی ثروت
weal
U
ثروت دارایی
personal property
U
دارایی شخصی منقول
personal chattels
U
دارایی شخصی منقول
paraphernal
U
وابسته به دارایی شخصی زن
financing
U
قسمت مالی یا دارایی
jointure
U
دارایی مشترک زن و شوهر
private property
U
دارایی شخصی بلامعارض
finances
U
قسمت مالی یا دارایی
property book
U
دفتر دارایی یکان
dedicated assets
U
دارایی وقف شده
immovable
U
دارایی غیر منقول
church warden
U
متصدی دارایی کلیسا
to come into a property
U
دارایی را بدست اوردن
finance
U
قسمت مالی یا دارایی
real account
U
حساب دارایی غیرمنقول
real property
U
دارایی غیر منقول
financed
U
قسمت مالی یا دارایی
inventory
U
صورت دارایی موجودی
draw up inventory
U
تنظیم صورت دارایی
hereditaments
U
دارایی غیر منقول
disinvestment
U
خرج دارایی بی چیزی
holding
U
دراختیار داشتن دارایی
hotch
U
سرجمع کردن دارایی
capital account
U
حساب دارایی وسرمایه
belonging
U
متعلقات واموال دارایی
state of in her itance
U
ملک یا دارایی قابل توارث
contents of a vessel
U
دارایی یامحتویات فرف مظروف
realty
U
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
realty
U
دارایی غیر منقول ملک
to sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
assets
U
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
appreciations
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
benefical owner of an estate
U
مالک بهره برداریک دارایی
installation property book
U
دفتر دارایی قسمت یا یکان
The ministry of economic affairs and finance
U
وزارت امور اقتصاد و دارایی
appreciation
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
inventory reconciliation
U
تطابق موجودی با دارایی یکان
chattel
U
مال منقول دارایی شخصی
impropriator
U
تفریط کننده دارایی کلیسا
inventorial
U
مربوط به دفتر دارایی فهرستی
estate by curtesy
U
در CLقسمتی از اموال زوجه است که پس از فوتش به طریق عمری به زوج به زوج منتقل میشود لیکن به وارث وی نمیرسد
sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
capitalization unit
U
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
finance
U
علم دارایی تهیه پول کردن
heirlooms
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
jus mariti
U
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
financed
U
علم دارایی تهیه پول کردن
all that property
U
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
finances
U
علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from
U
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
heirloom
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
financing
U
علم دارایی تهیه پول کردن
adventitious property
U
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
impropriation
U
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
capitalized expense
U
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
to make a f.
U
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
chancery
U
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capital assets
U
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
hotchpot
U
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
insured
U
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
dowager
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
parapherna
U
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
levy a sum on a person's property
U
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
dowagers
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property
U
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
an insolvent estate
U
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
current liability
U
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset
U
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
paraphernalia
U
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value
U
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
dower
U
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation
U
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity
U
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
current ratio
U
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
inventory control
U
کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
capital gain
U
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth
U
بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com